آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

یه بار سنگین به وزن ایثار(هستم۳)

خدا جونم دوباره اومدم!!!

اومدم بگم به خدا خیلی خدایی...خیلی خوبی

اومدم بهت بگم به خودت قسم،خیلی خیلی خوشبختم که تو را دارم...

اومدم امشب پیشت بهت بگم حالا می فهمم عاشق خدا بودن چه قدر سخته...

ولی من تموم این سختی را با جون و دلم می خرم...


خدا جونم امشب خوشحالم که هستی و بی تابم

نمی خوام حس کنی ناامید شدما

نه به خودت قسم...

ولی خداییش بار سنگینی گذاشتی رو شونه هام که تا آخرین لحظه زندگیم باید حملش کنم

خوبه هستی...خوبه کمکم می کنی...


امشب فهمیدم هستن کسایی که مثل منن

زندگیشون...غم هاشون...حتی قلباشون...

چه قدر سخته یکی را با تموم وجودت درک کنی و خودش ندونه که تو هم مثل اونی

تو پیش اونا هم هستی خدا؟!

اونا رو هم کمک می کنی؟خب اگه نباشی که میشه فنا...خب اون وقت دیگه امیدی نمی مونه!!!

اومدم بگم هم مراقب اونا باش هم من


قرار بود از زندگیم و دنیای واقعیم هیچ وقت گله نکنم

آره الانم روی قولم هستم....فقط می خوام بهت بگم چرا؟!!!

چرا همه این جور نیستن؟بار سنگینی را گذاشتی رو دوش من و اونایی که مثل منن

باشه خدا جونم بیشتر نمی گم که میشه شکایت...


فقط ...

خدا جونم می دونی که این بار تا همیشه هست...

پس...

توان حملشو به بهترین شکل به من و اون هایی که امشب فهمیدم هستند توی این دنیا،عطا کن


کاش می شد بری بشینی تو قلب همونایی که امیدشون برگشته از زندگی...

کاش می شد باشی همیشه...



بهت هنوزم می گم:یادم بنداز من قراره تا کجا برم و هدفم چیه

نذار سنگینی بارت شونه هامو فرسوده کنه...

نذار بیوفتم...

من هستم تو هم باش...تا دیگر من،من نباشم...