ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
مینویسم برای روزهایی که در پیش رو دارم، می نویسم که باید قوی باشم و من از پس همه چیز بر می آیم،
گاهی باید فقط بنویسم و به خودم امید بدهم، خدایم را صدا بزنم که حواسش بیشتر از قبل به من و زندگی ام باشد... دوران سختی پیش رو خواهم داشت ، درست از همان زمان هاست که در آن کتاب کوچک زمانی خواندم، خدا بغلت می کند و خودش تو را از بحران ها نجات می دهد...
استرس عجیبی از عمل محمد دارم اما به تمام تلاشم را می کنم که عملش را عادی جلوه دهم و به او هم امید بدهم... به خودم یادآوری میکنم که تا چشم به هم بگذارم این 4 5 ماه نقاهت هم می گذرد و همه چیز خیلی بهتر می شود...
من به خدای مهربانم امید دارم و امیدوارم که مرا تنها نمی گذارد و بیشتر از همیشه حواسش به من و بچه هایم و زندگی ام هست...
خدای مهربانم...
اینجا مامن حرف های برآمده از اعماق وجودم است... و بینهایت برایم قداست دارد... من اینجا میان همین صفحه ها بزرگ شدم، شکستم، دوباره ایستادم، رشد کردم، عاشق شدم، عاقل شدم، غصه خوردم، خوشحال شدم، بی قرار بودم، آرام شدم، ازدواج کردم، بچه دار شدم، و تمام بحران های زندگی ام را میان همین صفحه ها پشت سر گذاشتم... صفحه هایی که بخاطر قداستشان بر آدم های حقیقی زندگی ام بسته اند و امنیتشان را وامدار دوستانی هستم که حالا به دنیای واقعی ام هم پل زده اند اما در سکوت... مثل یک راز سر به مهر...
و حالا هم یکی دیگر از بحران های زندگی ام پیش رویم است و امیددارم به خدایی ات...
مثل همیشه برایم خدایی کن
مثل همیشه...
خیالت راحت... خدا کارشو خوب بلده... دستتو از فرمون زندگی بردار... بسپر به خدا...
بعد یه تشکر از mst نمیکنه... خجاااااااااااااالتم خوب چیزیه به خدااااااااااااااااااااااا
و اماااااااااااااا
یه جا نوشتی که عاقل شدی... مطمئنی؟ البته حق داری... بالاخره آرزو که عیب نیست... ولی خوب از دیگران هم یه پرس و جو کنا... به نظرم من که هنوز... ولش کن، باشه اصلا عاقل شدی
اون وقت ما تو بزرگ شدن شما هویج بودیم فریناز؟ واقعا که... نصف شادی های زندگیتو مدیون منی... اصن همین که توی از افسردگی توی تیمارستان نیستی، وجود منه
ام اس تیییی
دمت گرم که میای هنوز اینجا