آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

برای ماهی...

هواللطیف...

بیست و یکم تیر ماه هزار و چهارصد و سه هجری شمسی

روز پنج شنبه

ساعت ۸ صبح....

این روز و این تاریخ و این لحظه، باید اینجا ثبت میشد... 

به حرمت تمام سال های دوری... تمام نشدن ها و ندیدن ها و نبوییدن ها....

بزرگ شده بودیم... هر دو... شاید به قدر هشت سال دوری و ندیدن... آن موقع مینوشتیم هزار و سیصد و اندی! حالا اما می نویسیم هزار و چهارصد و اندی....!

بعضی ها عجیب امنند... حتی اگر سال ها باشد که هم نفسش نشده باشی، اگر سال ها باشد که صدایش را به فاصله ی یک متری خودت نشنیده باشی...

اصلا یک وقت هایی به پایان آمدن انتظار زیادی شیرین است! حتی با همین پای آسیب دیده که روانه ی سفر شدم تا تمام شود این انتظار طولانی و طاقت فرسا، و بشکند این طلسم.‌..

بوییدمش به قدر تمام سال هایی که بویش را کم داشتم

در آغوش امنش رها شدم و هستی ایستاده بود و تماشایمان میکرد

سرنوشت خجل شده بود 

ثانیه ها نفسشان را حبس کرده بودند

همان چند لحظه ، بس بود تا نفسی تازه کنم و بفهمم که تحمل سختی پیمودن فرسخ ها فاصله، ارزش این آغوش امن  را داشت...

.

.

.

سیاره ها بر مدار فراق چرخیدند

خورشید چرخید

ستاره ها به دنبالش

ماه هم میچرخید

راس ساعت ۸ صبح 

عکس ماه روی ماهی درون حوض افتاد

ماهی خسته بود

ماه دلتنگ

ماهی سرگردان بود

ماه حیران

ماهی غرق شده بود

ماه بی قرار 

خودش را به آب زد تا ماهی غرق نشود...

حکایت ماه و ماهی، حکایت دیرینه ایست

و سرنوشت برایشان دورترین نزدیک ها را رقم زده...

دوری های امن

و نزدیکی های امن تر...

باشد که دوباره فلک بچرخد و زندگی بر مدار وصال بایستد و حالمان خوب خوب خوب بشود...

ان شالله


نظرات 8 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 22 تیر 1403 ساعت 14:21

به حرمت تمام روزهای خوب گذشته و عمیق تر شدن های امروز…
به حرمت تمام روزهایی که رشد کردیم و بزرگ شدیم و درد کشیدیم…
درد خوب است… درست است که جانت را می گیرد ولی بزرگ ات می کند… جا میفتی… و رها می شوی…
رهایی سهم ان هاست که درد می کشند… اصلا رهایی مزد تمام دردهای ادمی است…
باید درد کشید تا رها شد…

و من چه شکرگذار خدایم بابت تمام دردهایی که رشدمان داد… بزرگمان کرد…
خدایا بزرگمان کن…
الهی آمین

دقیقا
بزرگ شدن درد داشت
درد پخته شدن
درد بیشتر فهمیدن
اما شاید زندگی با همین دردهاست که زیباتره
و شکر خدای مهربون که لطفش تا الان شامل حالمون شده و ان شالله از این به بعد هم بشه

فاطمه جمعه 22 تیر 1403 ساعت 14:23

عه چرا اواتارم نیفتاد….
من اصلا دسترسی به اون ایمیل یاهو ندارم… فکر کنم ادرسشو درست نزدم… یادمه ادرسش ی چیزی توی همین حدود بود ولی دقیقا یادم نیست…
خلاصه من همون فاطمه ام دیگه…. بشناس خودت

سبز باشی…

اتفاقا گفتم اِ پس چرا نگفت سبز باشی

مهرناز یکشنبه 24 تیر 1403 ساعت 01:08

سلااااااام
آقااااااا چه خبر حال خووووب کنیییی
چقدر استیکرای بلاگ اسکای کمن واسه توصیف‌ حالت الآن من
انقدر پستت انرژی مثبت و حال خوب داشت انگار منم اونجا بودم
ولی خیلیییییی حسودیم شد
منم دلم‌خواست
دلم خیلییییی واست تنگ شده فریناز ، منم تقریبا ۸ ۹ ساله که ندیدمت...

مهرناز یکشنبه 24 تیر 1403 ساعت 01:11

راستی میدونستی که من از زمانی که فارغ التحصیل شدم دیگه خونه اصفهانمو پس ندادیم؟
همچنان اجاره داریمش
شیطونه میگه جور کنم بیام اصفهان فاطمه هم بکشونم اصفهان خونه ام که هست
برو بکسو جمع کنیم بیایم همو ببینیم

یعنی اجاره میدین خالیه ؟
خب چرا؟

مهرناز یکشنبه 24 تیر 1403 ساعت 01:13

خدا تا ابد حفظ کنه ماه و ماهی رو برای هم که هی حال خوب بگیرین از همدیگه و کلی انرژی مثبت بدین بهم و ما هم از حال خوبتون حالمون خوب شه
چه حال تو حالی شد

مهرناز یکشنبه 24 تیر 1403 ساعت 01:16

خب من برم اونورم بترکونم
یه زیارت قبولم باید به فاطمه بگم دیگه ماه رو روئت کرده
آقا هنوز کلی انرژی دارم واشه کامنت گذاشتن ولی دیگه از سن و سالم گذشته
میرم که یوقت زشت نباشه

مهرناز یکشنبه 24 تیر 1403 ساعت 01:17

نمیدونم چرا رویت رو روئت نوشتم
خواستم اصلاح کنم فقط

یادش بخیر
چقده کامنت میذاشتیم

مهرناز سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 16:31

بابت خونه اصفهان فقط ما اجاره نمیدیم، تمام وقتم خالی نیست
سه تا خانواده باهم اونجا رو اجاره کردیم و همه میرن .
بابام اینا زیاد میان اصفهان
من یک پیوند ناگسستنی بین اصفهان و یزد واسه هم درست کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد