ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یه امتحان بود...
من نخونده بودم... اصلا نمی دونستم قراره از چه درسایی امتحان بدم... اون که هیچ! اصلا نمی دونستم قراره امتحان بدم !!!
برگه دستم بود.... دیدم برگه ی بغل دستیم مثل منه... شروع کردم به نوشتن از روی دستش ... نوشتم به طریقِ راه حل هایی که می نوشت... اون خیلی امتحان داده بود.... می دونم دلیل بر این نبود که خیلی بلده اما تو فکر کن من گول خوردم!... اونقدر نوشتم که رسیدم سوال آخر! با افتخار برگمو گرفتم دستم
اما ....!
دیدم جوابا قاطی شده!
دیدم به جای درک مسئله ی صبر، از کاستی ها گفتم...
دیدم جای جواب مسئله ی پاکی ، از جا زدن حرف زدم..
دیدم فرمولای مسئله ی خوبی رو جای مسئله ی عشق نوشتم!!!
دیدم به جای تعریف همنوعی از احساس دم زدم...
....
دیدم برگه ام همش غلطه ! ! !
بعدها فهمیدم شاید سوالامون جا به جا بوده...
اینم حُسنِ امتحانای خداست دیگه
همیشه حتی اگه برگه ات مثل یه آدم دیگه باشه بازم ریزه کاری هاش فرق می کنه.... خدا می خواد تو رو محک بزنه نه بغل دستیتو به جای تو! و من اینو نمی دونستم...
خلاصه وقتی فهمیدم که زمان رفته بود! و نمی دونم چرا نا خودآگاه نشستن روی صندلی طاقتم رو تاب کرد و رفتم برگمو تحویل دادم! فهمیدم توی اون امتحان حتما رد می شم!
من اثبات کردم که ضعیف بودم با زود دادن برگه ای که می دونستم همش غلطه!
خب چی کار می کردم؟ اون موقع فقط به رهایی از صندلی فکر می کردم! به رهایی از نگاه همیشگیِ مراقب...
خسته بودم...
شانسم گفت... مراقبم عاقل بود.بهم اجازه داد فقط یه نگاه رو برگه کنم....
انگار مراقب دلش می خواست تا آخر امتحان من بشینم روی صندلیمو نگاهم کنه!
شایدم ...
اینجاشو من نمیتونم قضاوت کنم! نمی دونم چرا یه فرصت دیگه بهم داد...
برگمو با اجازه ی خدا بهم پس داد و من دوباره شروع کردم به امتحان دادن! اما کارم خیلی سخت بود.
به هر سوالی برمی گشتم می دیدم قاطیه! می دیدم جوابا اشتباهن!
خیلی اراده می خواد این برگه رو اصلاح کنی... حتی یه سوالشو!!
و من دوباره برگه رو گرفتم با این تفاوت که مراقبم دیگه چشمش روی کسی که فرصت تقلب نداره نبود!
انگار دلم برای نگاه مراقب تنگ شده بود....
از یه طرف خالی بودن نگاهی روی من
از طرفی امتحان خدا بود...
من باید امتحان خدا رو خوب می دادم حتی اگه خالی بودن یه نگاه، منو خفه می کرد!
گفتم خدایا به امید تو
گفتم این دفه خودت کمکم کن.خودت بهم تقلب بده!!!
چرا به خودم و دانسته هام متکی نبودم؟؟؟
و خدا می خواست من خودم برگه رو پُر کنم با جوابای خودم.... و حالا دارم دوباره پُرش می کنم... می دونی یه برگه ی همش غلط یعنی چی؟؟؟ می دونی مراقب دیگه فقط یه اسم بشه نه مراقب،یعنی چی؟؟؟
اما بدون این امتحانِ خداست و باید قبول بشم
می دونی الان دلم چی می خواد؟
یه برگه ی جدید...
قول می دم این دفه خودم جواب بدم... حتی شده یک سوالشو اما درست و بی غلط
من دارم تو برگه ی قبلیم که پُره از جوابای غلط، گُم می شم !
خدایا برگه ی امتحانِ منو عوض می کنی؟؟؟