آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

باران بی امان اعجاز بر کویر نفس هایم...

ترسی مبهم میان دلم دست و پا می زد...

و شاید تردید...تردیدی از جنس اولین تجربه...

دیدار کسی که روزهاست او را خوب می شناسی و حالا از میان آسمان اینجا به آسمان امن حرمش پلی می زنی از گرمای دو دست... دو دوست... دو آغوش

میان انبوه چشم های گریان، دو چشم آشنا...دستی بالا می رود به نشانه ی آشنایی...خنده ای از ته دل...آغوشی گرم...چشمانی خیس ذوق...و حسی که کلام شرمسار قصور توصیف است....

حرم امن رضا، حریم مقدس اولین سلام و اولین دیدار چشم ها بود...و حرمتی که روزهاست در دل های باران و بهار و بابونه، گره خورده است...

و کلام خدا که بر سکوت نگاهمان، بر دست های به هم گره خوردمان، نور می پاشید...

قدقامت موج

بارش نماز باران و رگبار

دریایی لبالب از حس آرامشی عمیق

رهایی در میان دشت های سبز سجود شُکر...

لبخند مهربان چشمانت

آغوش گرم و امن وجودت که هر لحظه مرا در بستری از سرخی شقایق های شهلا غرق می نمود

دستان همیشه گرمت که سرمای دستان مرا محو می نمود


و گذر ناجوانمردانه ی عقربه های زمان که هشدار اتمام لحظه های باران بود...


بر سپید سرای بهشت ثامن

گام های تامل

دستان آمرزش

زمزمه های نیایش

و رسیدن به خود که سرانجام ِتو اینجاست...

و چه خوب است برای دل نبستن به حتی همان آغوش مملو از مهر و محبت و باران...


بغض های بی اختیار و بارش باران بر شانه های دلتنگی...

حالا تنها همان قلب های پُرنگین برایم مانده و همان یادگاری تا ابد باارزش از او که مثل باران بود...

.

.

.

.

.

من و آغاز خورشیدی دیگر و کلام نور خدا... و کسی آرام کنارم نشست

از شوق دیدار دوباره اش همان شُک و خنده و جای گرفتن بر شانه های باران بس که توصیفش نگنجد در این محدود واژگان معنا...

از این سو به آنسوی حرم دستش را محکم گرفته بودم و می رفتم تا جایی که تنهایی زنبق و آلاله را جشن بگیرم...اما نیافتم...از هر دری می رفتی مملو از انسان بود و انسان بود و انسان...

و گوشه ای میان ازدحام دستان نیاز، ایستادیم...

گفتم من و تو و امامم رضا که اعجاز را بر من تمام نمود...

گفتم و عهد بستیم و به پیشگاه آن ضامن آهو، شاهدم گشتی...

راستی فهمیدی می خواستم تو را در میان همان ثانیه ها در گوشه ای امن و آرام پنهان کنم؟

فهمیدی می خواستم زمان را نگه دارم تا همیشه در آن جا بمانیم؟

فهمیدی عقربه ها چه بی رحمانه بر من می خندیدند؟؟؟

....

و زمان هشدار می داد که وقت وداع است...

دو وداع در یک زمان و در یک مکان...

وداع با ضامن و شاهد...

وداع با امام و باران

وداع با دو عزیز دل... دو آرام در امتداد یکدیگر...

وداع با او که خود معصوم است و این که جلوه ی پاکی...

چه لحظه ی سختی بود... لحظه های وداع همیشه سخت است... انگار کسی مرا از رویای چند روزه ام بیرون می کشید....عقب عقب می رفتم و با آن آقای ضمان و مهربان و اعجاز و ایمان، و با نازنین و باران و عطر خوش بابونه های نگاه آْشنایش، وداع می کردم و بدرود می گفتم...

کاسه ی اشک هایم را بدرقه ی هر دو می نمودم باشد تا زود بازگردند و بازگردم...

و تا آمدن ستارگان و ماه و سیاه ِآسمان، می باریدم؛ تا جاده های فاصله به روشنای حرمت باران اشک ها، کوتاه گردند و وصال میسر...


نایت اسکین



راستی!


مهربان معبود یکتایم!

به حرمت کدام شکستن ِدلم

به حرمت کدام اشک شبانه ام

بر من معجزه نمودی

و مرا راهی سفری پر از اعجاز و حیرت و سکوت و بُهت و معجزه کردی؟؟؟


به تمام لحظه های تردّد هوا سوگند که پُرم از سکوت توصیف لحظه های خلوت من و خدایم و آن آقای خوبی های بی مانند...

به تمام دشت های سوسن و لاله و اطلسی ها سوگند که سفرم معجزه بود و ماندنم معجزه بود و دیدارم معجزه بود و آمدنم نیز سراسر اعجاز...


من! آن عهدْ شکسته ای که دوباره رخصت پابوس یافته بودم...

من و دلی که همان جا میان چهار گوشه اش تا خدا پرواز دادم و ماند و دوباره بی دل بازگشتم...

من و حالی که سرشارم از شور و شوق و شعف...



مهربانترین معبود بی همتایم

خدایم

خـدایم

خــدایم

به پاس تمام معجزه هایت

شُــکر

شُـــکر

شُــــکر


نایت اسکین

نظرات 42 + ارسال نظر
سمانه دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 13:59 http://parastesh1.blogsky.com

سلام متن و وبلاگت فوق العاده بود و بسیار زیبا مینویسی امیدوارم خدا در همه لحظه ها کنارت باشه اگر دوست داشتی به وبلاگ من هم 1 سری بزن

سلام.ممنون لطف دارین
چشم سر فرصت خدمت میرسم

مقداد دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 14:05

ی خورده دیر جنبیدما وگرنه اول بودم:(
زیارتا قبول باشه فریناز خانم، رسیدن بخیر..

منم که خیلی دیر جنبیدم وگرنه سوم نمیشدم

جای شما خالی
خوش گذشت تهران و اینا

کادو هم گرفتی از رفیق عزیز یا نه؟

فریناز دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 14:06 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام و عرض ادب خدمت همه ی دوستان عزیزم

خب من برگشتم
منتها الان در خدمت دانشگاهیم و اینا
ایشالله میرسم خدمت همگی

جای همه خیلیییییییییییییییی خالی بود

مخصوصا اینکه نازنین هم ظهور کرد به سلامتی

ایشالله خدمت می رسم به زودی

مقداد دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 14:07

نخود و کشمش مارو بزار ی کنار بعدا میام میبرم، اصفهونی بازی درنیاریا!

مگه من عمو زنجیربافم!

شرمنده دیر گفتی
الان اصفهانم

مقداد دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 14:09

نازنین ظهور کرد؟ مگه بغیر مکه تو مشهدم ظهور داریم!! علائم ظهورشو دیدی؟:)
آخی، شما در خدمت دانشگاهین ما همچنان در خدمت منزلیم و داریم هالیدی رو میگذرونیم:)

هالیدی یا هالیدی!

خوش باشی

مقداد دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 14:12

همین که ر ف ی ق رو دیدم خودش واسم کادو بود، البت اینم بگم که مرد دوس داشتنی ایه:)
اصفهانی خسیس..

آره خب
خوش به حالت
حتما هم مرد دوست داشتنی و متشخصی هستن

خودتی

مقداد دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 14:14

هالیدی چیه هالیدی چیه؟ گیر آوردی مارو؟!
زیارتت قبول نیستا، نخود کشمش منو به صورت غیرقانونی تصاحب کردی!

یه تعطیلات هالیدی داریم یه فیزیک هالیدی

چرا قبوله تو غصه منو نخور

مریم دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 15:11 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام فرینازم
اونقدر زیبا حرف دلت رو در اون حرم امن به زبون آوردی که یه لحظه به حالت غبطه خوردم هر چند که همیشه مخصوصا سر نماز ظهر با خودم میگم کاش میشد الان نمازمو اونجا تو اون امنترین جای دنیا می خووندم و دلم آروم میگرفت
خوش به حالت خانومی که رفتی و طواف کردی دلهای بارونی رو
خوش به حالت که رفتی و اقتدا کردی به رئوف بودنش و عشق رو به تجربه نشستی
خوش به حالت که بروی بال فرشته ها پا گذاشتی و دل دادی به پنجره فولادش و جا گذاشتیش بین شبکه های ضریحش
خوش به حالت که پلی زدی از دل خودت به اون گنبد طلایی و اشکها شدن شاهد دلتنگیای این همه روز که ازش دور بودی
خوش به حالت که چادر سفیدتو پوشیدی و قامت گرفتی و دو رکعت نماز شکر نماز عاشقی تو اون صحن و سرای با صفاش به جا آوردی
و خوشا به حال دلت که آرام گرفت با نگاه به آن ضریح غرق نورش
زیارتت قبول خانومی
دعا کن قسمت دل ما هم بشه پابوسی ضامن چشمان آهوها

سلام مریم جان
خیلی حس خوبیه وقتی نمازتو توی حرم بخونی...یه حس آرامش عمیقی داره...
دلم آروم شد مریمی
چشمام پر از اشک از دلنوشته هات
من اگه همه ی این کارا رو انجام داده باشم واقعا خوش به حالم میشه...کاش که یکیشو انجام داده باشم فقط

ممنون مریمی...دعات کردم...با همون اسم مریمی بارها دعات کردم و زمزمه های دعام پیچیده بود توی حرمش... امیدوارم که بری و دعاهام قبول بشه برات

ر ف ی ق دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 15:13 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام رسیدنتون به خیر
حسابی گرفتارم الان
فردا مفصل خدمت شما ُ نازنین و مقداد عزیز خواهم بود

سلام ممنون جای شما خالی
خدا قوت رفیق عزیز

تشریف بیارید
منزل خودتونه

نگین دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 15:14

سلام

اول از همه زیارتت قبول باشه... واسه ما هم دعوت گرفتی یا نه؟
انقد دوست دارم برم

نازنین ِ نازنین رو هم دیدی و الان کیفت کوکه دیگه
خوش به حال جفتتون که همدیگه رو دیدین

سوغاتی ما فراموش نشه حتی اگه یه عکس با دوربین خودت باشه

سلام نگین جان
خوبی بانو؟
ممنون جای شما خالی
بله خااااانوم
اتفاقا به یاد تو و همشهریای اینجاییت بودم حسااااابی

آره...نگین خیلییییی خوب بود...درست مثل بارون بود
ایشالله یه روزی تو رو هم ببینم

گرفتم بانو جان.ولی نمی دونم چرا نمیاد روی کامپیوتر! وگرنه به یاد فرداد خان عکس گرفتم از حرم

نگین دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 15:20

با توصیفی که از حیاط حرم داشتی یاد آخرین سفرم به مشهد افتادم
تابستون 88 بود...

یاد اتفاقای اون سفر...

اما هر چی بود خوب بود...

مگه میشه کسی پاشو توی حرم بذاره و بهش خوش نگذره

زود بیا که کلی بدهی داری به همسایه ها

توصیف از حیاط حرم؟؟!

خب این سفرم از اولش یه معجزه بود تا آخرین لحظه ش

آره ولی تو رو خوندم با موبایلم بدهیام صاف صافه

مریم سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 00:11 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

ممنونم که دعا کردی فرینازم
منو غرق عرق شرم کردی بخدا با اون دل مهربونت

میگم با اسم مریم دعا کردی دیگه؟ مگه قرار بود با چه اسمی دعام کنی؟
البته مامانم اسممو گذاشته بود "رزیتا" توی برگه های بیمارستانم که تازه به دنیا اومده بودم اسمم رزیتاس
اما بابابزرگم قبول نکرد و گفت باید اسمشو بذارین مریم
عاااااااااااشق اسم مریمم نمی دونم چرا
ارادتمند شما- خودشیفته فراهانی

من واسه همه ی دوستام دعا کردم مریم جون
خب همین اسم مریمی دیگه! نه مریم

رزیییییییتا
ولی به تو و مهربونیات مریم بیشتر میاد تا رزیتا! رزیتا سوسولیه

افریییییییییییییییییین به بابا بزرگ خوب و خوش سلیقه ات

مریم سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 00:14 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

راستی گفتم به دنیا اومدنم یاد تولد افتادم
فقط ... هیجده روز دیگر مانده تا روز موعود روز تولد مهربانی
صبور باشید و آرام
بیست و نهم اسفند ماه یوم الله س یوم الله

بیااااااا برو شیطون

بیست و نهم تولدته؟

واااااااااااای چه بهت ظلم شده ها
واسه یه روز یه سال بزرگ تری

بانوی باران سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 06:25 http://ronak5s.persianblog.ir

خیی زیبا بود... موفق باشی

ممنون لطف دارین

مقداد سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 06:44 http://northman.blogsky.com

من نمیدونم چرا بین اصفهانیا انقدر اختلافه!! لااقل از رفیق یاد بگیر، اونم اصفهانیه ها:)) ایشالا ی روزی قسمت شه منو ببینی:)))

ر ف ی ق عزیز الانه مقیم پایتختن و دیگه رگ اصفهانیشون خوابیده

حالا براشون شاید کلاس بذارم ارزش های از دست رفته ی اصفهانیا رو یاد آور بشم بهشون

مقداد سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 09:43 http://northman.blogsky.com

اصفهانی جماعت اونور دنیا هم که باشن خصلتهاشون باهاشونه، فک نکنم اینطور باشه که میگی!! اینم بگم که رفیق ی اصفهونیه واقعیه;) بعدشم، دیگه نبینم پشت سر رفیق حرف بزنیا وگرنه با من طرفی;)
دانشگاه خوش میگذره؟:))

مقداد میگیرم میزنمتا!! اصلا مگه من جرئتم دارم پشت سر ر ف ی ق عزیز حرفی هم بزنم

ببین! ماها اصفهانیم.بیخودی خودتو قاطی نکن که بد میبینیا
آره

جای شما خالیه خالی
میخوای بیای

نازنین سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 09:46

سلاااااااااااااااااااااااااام خانوم خانوما

رسیدن به خیر

سفرا بی خطر

خوبی ؟؟؟

خوب ببینم سوغاتی چی آوردی واسه مون

سلااااااااااااااااااااام به ناناز بارونیمون

ممنون عزیزم.خوبم

نکنه هنوزم سوغاتی میخوای تو؟

راستی منو نزنیا! دفه دوم گز آورده بودم دنبالم اما اینقدر وقت کم بود که یادم رفت بهت بدمش

نازنین سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 09:50

واااای خو من الان داره حسودیم میشه خو

خو منم دلم میخواست خوب بنویسم

میگم کنارم بودی یادم رفت شونه هامو بزنم به شونه ت تا یه کم یه ازین استعدادت به منم منتقل شه


عزیزم
دلم همون روز برات تنگ شد

ممنون واسه همــــــــــــه چی ممنون

خو گفتم بهت که بنویس ولی جنابعالی سکوت کردین!

عوضش استعدادت تو فرفره بودن شدیدا بالاست و من یه ذره هم یاد نگرفتم مثل تو بشم

منم همینطور بانو

ببخشید اینقد اذیتت کردم همش تو راه بودی ولی خیلییییییییییییی خوب بود..منم ممنون بانوی بارونم

نازنین سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 10:33

راستی یونی مونی خوش بگذره
ماهم که هنوز به قول آقا مقداد در خدمت هالیدی هستیم
البته این هالیدی نه اون هالیدی

این ترم باهاس معدلت 20 شه چون ازینجا انتخاب واحد کردیا

دیگه امروز یونی طلبید و رفتیم یه سر خدمت اساتید محترم و برگشتیم
جای شما خالی زیارتمونم قبول

بله شما راحت باشین کلا

20!!!!!!!!

الانه فریناز هنگ کرده است

دختر مردابی سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 10:35 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام فریناز نازنینم
مثل اینکه از یک دیدار به یاد ماندنی می آیی
چه خوب که گاهی بخت یارمان می شود تا دوستی هایمان را از این دنیای بی مرز مجازی به واقعیت و حضور برسانیم
و چه خوب که موعد دیدارتان امن ترین خانه دنیا بوده
خوشا به حالتان
خوشحالم که رد شادی می خوانم در خانه ات که سرای آرامش است

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام سمیه ی مهربونم
خوش اومدی بانو جان
دلم واسه خودت و ص...ی مهربونت یه ذذذذذره شده بانو
یه دیدار خیلی خوب...تازه بانو یه عالمه حرف دارم باید بهت بگم...اینقدر این چند روزه توی فکرم بودی که گفتم الانه امام رضا اسمتو یاد میگیرن دیگه

بانو خیلی خیلی خوشحالم کردی
کاش یه روزی بشه شما رو ببینم

ZiZoOo سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 10:53 http://poweroflove.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ناناس

خوش برگشتی عزیزم


رسیدن بخیر


الان وقت نکردم متن رو بخونم ایشالا دفعه ی بعد

سلااااااام زیزی گولو جون
چه قشنگ بود این خوش برگشتی! تاحالا نشنیده بودما

زود بیایا وگرنه واست تاخیری رد میکنیم

مقداد سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 10:54

پس معلوم شد من تنها هالیدی نیستم، نازنینم مثه من تو هالیدیه

خوش باشید
ولی ما در خدمت استاد و مسلمینیم

پونه سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 11:16 http://jojobijor.blogsky.com/

چه موسیقی آرومی
خدارو شکر که همه چی خوبه
زیارتت قبول خانم گل

ممنون بانو جان
بازم تولدتو با تاخیر تبریک میگم پونه ی زمستونیه من
جای شما خیلی خیلی خالی بود بانو

فرداد سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 11:16 http://ghabe7.blogsky.com

تو دهن آدمو آب می اندازی...دلم یه دل سیر زیارت خواست.
سلام فریناز عزیز
قبول باشه...
دعامون کردی؟
همیشه دلت دریایی.

یه دل ســــــــــــــیر

سلام فرداد خان
هم دعاتون کردم هم عکس گرفتم که شما تاییدش کنین منتها نمیدونم چرا عکسام نمیاد روی کامپیوتر که بذارمشون!

هر عکاسی منو یاد شما میندازه
مشهدم که پر از عکاسیه استااااااااااااد

ندا سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 11:18 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

التماس دعا مهربون عالم

واسه آرامش رفته ات خیلی دعا کردم ندا جونم
به امید اینکه بهت برگشته باشه بانوی زندگی

ستوده سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 12:23 http://saba055.blogsky.com/

سلام فرینازی
رسیدن به خیر زیارت قبول عزیزم .
جات خیلی خالی بود .
بلاخره اون چیزی را که میخواستی گذاشتم ولی نمیدونم به همون فکر شما نزدیک بود یا نه به هر حال ببخشید اگر شوهرم اینقدر در وصف چشمانم اغراق میکنه .

سلاااااام بانوی خوشگل و ستودنی وبلاگستان
جای شما خالی بانو جان
بانو خوندی که نامه مو؟! مطمئنم شما خودت به زودی میری مشهد ستوده جون

بانو جان! کاش اصلشو گذاشته بودی تا اون رنگ میشی خالص پیدا میشد! ولی حق میدم بهشون... بی نهایت خوشحالم که این روزا شاد و خندونی بانو جان...بی نهایت خوشحالم

مهرداد سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 14:15 http://Friendly90.blogfa.com

میگم فریناز این که یه وقتایی چند روز نیستی از یه نظر خوبه که قدرتو بیشتر میدونیم
البته من اصلا دلم برات تنگ نشده بود

مهرداد

میگم من جمله اولیتو بگیرم یا دومیتو

منم که اصلا به یاد تو و مامانت نبودم

محب شهدا سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 14:56 http://nejat-yafteh.blogsky.com

الهی!نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم،نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد،
نرم بازه به جایی
پشت دیوار نشینم
چو گدا برسرراهی
کس به غیر از تو نخواهم،چه بخواهی،چه نخواهی
باز کن در،که جز این خانه مرا نیست پناهی....
...............
سلام فریناز عزیزم.ممنونم از اینکه من رو به جمع دوستانت راه دادی ووبلاگم رو لینک کردی.با اجازه ات منم با افتخار وبلاگ شما رو لینک کردم.
چه لذتی دارد خواندن این متن،شنیدن این موزیک همراه به صدای باران وهوای بارانی...
بابت این احساس خوب از تو ممنونم.

باز کن در
که جز این خانه
مرا
نیست
پناهی...

سلام زهرای نازم
خیلی وقته بانو جان

خوشحالم که خوشت اومده بانو. خوبی وآرامش از خودته عزیز

دانیال سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 23:06 http://www.danyal.ir

عرض ادب و سلام ...
رسیدن به خیر .. زیارت قبول

سلام دانیال عزیز
قبول حق جناب

سرافرازم کردین

فاطمه سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 23:47

زیارت قبول بانو...

و خوشحالم که همیدگرو دیدین...

نازنین همزاد زمستونی منه....

حستون رو درک میکنم کاملا...


بانو فریناز بابت امشب(اس ام اس هامون) ناراحت شدی که دیگه جواب ندادی؟

دیگه روم نشد بعدش اس بدم...

شبت قشنگ...

قبول حق بانو جان
آره حس خوبی بود.اولین تجربه واسه یه بهمنی همیشه میمونه

نه بانو! برات اس میدم میگم قضیه چی بود! همون طور گوشی به دست خوابم برده بود.ببخشید بانو

شب و روزات آروم و زیبا باشه بانو جان

نازنین زینب چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 09:16

سلام گلم
زیارت قبول باشه
همیشه به سفر خانم
مارو هم دعا کردی؟

سلام نازنین زینب عزیز

ممنون
بله مگه میشه به یاد شما نباشم

مریم چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 11:46 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

مناجات غضنفر با خدا:

خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت
انداختی رو زمین
به خاطر آب انگور
میندازیمون جهنم!!
با میوه ها مشکل داری؟؟؟
سلام فرینازی!
آغاز امامت امام زمان رو پیشاپیش بهت تبریک میگم

از دست تو مریمی


چی؟؟؟؟
این قضیه آغاز امامت دیگه چیه؟

مقداد چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 15:24 http://northman.blogsky.com

نه بابا، دانشگاه اصفهان در حد و اندازه های ما نیس، افت داره:)
چه جوری میخوای منو بزنی آخه؟! به صورت مجازی؟:)

حالا بالاخره یه راهی پیدا میکنیم
اجی مجی لاترجی و یه دفه میبینی شمالیم

لیدوما چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 17:15 http://azda.mihanblog.com

انگار حرف های دل منو زدی و چقدر دلنشین...حس و حال حرم امام رضا با همه جای دنیا فرق میکنه این روزا هر چیزی که اشاره ای به امام رضا و حرمش می کنه یه دستی دلمو تکون میده

سلام و خوش اومدین
وقتی دلشون واست تنگ میشه حتی اسمشونو از زبون یه غریبه ی رهگذرم بشنوی دلت ناگهان منقلب میشه...
امیدوارم قسمتتون بشه و مهمونشون بشین

محمد چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 18:25

آزادیییییییییییییییییییییییییییییییی!

اللللللللللللللللللهی
داداشم آزاد شد بالاخره

شیرینی بده محمد

نرجس چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 22:53 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

خوش به حالتون که همدیگه رو دیدین شادونه خانوم . چقدر دلم خواست منم می دیدمتون !
خب پس سوغاتی من کو ؟

سلام نرگس جون
شما که وبلاگ منم نمیبینی اونوخ میخوای خود منو ببینی؟

دفه دیگه مشهدتونو با ما هماهنگ کنین همگی بریم ببینیم همدیگه رو

مقداد پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 01:02

عجب!! منتظرتما;) شام میای یا ناهار؟ ما شمالیا مهمان نوازیم، مثه ی سری آدما نیستیم که خوراکیاشونو از ما جا بدن!:)

چی چی میگفتی خودت؟
آهان
مش رجب

حالا هماهنگ میکنیم هر سه وعده رو مراحم بشیم دیگه

نرجس پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 13:12 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

نگو فریناز , بخدا این روزها سرم شلوغه ... اینطوری که میگی شرمنده میشم خو خانومی !

دشمنت شرمنده باشه خااااانوم
عیب نداره بانو جان.خب دلمون زود به زود برات تنگ میشه دیگه

نگین جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 12:36 http://www.mininak.blogsky.com

چه قدر قشنگ دیدارتونو نوشته بودی
میدونم چه حسی داشتی موقع جدا شدن از دوستی که تازه دیدیش

امیدوارم مشهد بهت خوش گذشته باشه
زیارتت قبول

سلام نگین جون
می دونم تو هم تجربه شو داری پس خوب درک می کنی بانو

شهر شما بیام و بهم خوش نگذره!
مگه میشه

مقداد جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 16:52

مش رجب نه و پشت سر رجب کم کم داری راه میفتیا بزن قدش

ها همون که گفتی

آره بابا تو انگش کوچیکه ی منم نمی شی

مقداد یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 01:23

ولی تو انگشت کوچیکه من میشی مامانم گفته با همسن های خودت بازی کن:)

پس یه سر به مهد کودک نزدیک خونتون بزن حتما

مقداد یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 13:38

اینجا مهدکودک نداریم، اگه دنبال مهدکودکی تو قزوین خیلی زیاده:)

حالا چرا قزوین! این همه شهر خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد