ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام...
وقتی سلام هایم با سه تا نقطه تمام می شود، یعنی که نمی دانم از چه و کجا بگویم...یعنی که پشت این سه نقطه ها دنیا دنیا کلام و حرف دل و غم و اندوه و تاسف پنهان است....از عمق یک عهد و یک پیشوا و یک امام و یک آرام جان برات بگویم یا از ظواهر و کاغذ بازی ها و ساختن بت و مجسمه هایی که تمام اقتدار لاله های سرخ سالیان گذشته را بی شرمانه له می کند! از آن ضامن آهو برات بگویم و کبوتر هایی که گواه بودن آن یگانه غریب خراسانند یا از آن امام گونه هایی بگویم که قداست نام امام و راهنما و همراه روزهای زندگی را همچون خاله بازی های مهدکودک ها به تصویر کشیده اند!
دلم می سوزد...از سوختن های متوالی ام هم بگویم برایتان مهدی جان؟!
از ناآگاهی آنان که ادعای دانایی و برتری دارند بگویم برایتان مهدی جان؟!
از علف های شیرینی بگویم که به گوسفندان بع بع کنان وعده داده اند؟!
از چه بگویم برایت؟ از انحراف راه حق بگویم برایتان؟
از آن روزهای پاکبازی و جانبازی و دلبازی با تو و خدایمان بگویم برایتان مولای من؟!
اگر گذر زمان بدینجا می رسید کدام آفتابگردان در پی خورشید عاشقانه در دل سوختن می شتافت!؟
اگر
قرار بر این همه بی رحمی و بی عدالتی بود کدام شقایق تا همیشه داغی سیاه
را بر دلش مخفی می نمود و در خفای شب های بی کسی گریه هایش تا عرش پر می
کشید؟!
دلم می گیرد آقا جان! از اینکه زمانی چه پاک و ساده و صمیمی لبیک گفتند و حالا چه وحشیانه لبیک می گیرند! می ترسم تو هم بیایی و حالا ساده باشند و روزها بعد تیزتر از خنجرهای بی رحم زمانه... اصلا از خودم هم هراس دارم...نکند بلغزم! نکند آنی نباشم که شما بخواهی و به راستی که نیستم...
آب که بر جوی می ریزد را دیده ای؟ دیگر باز نمی گردد... اینجا انسانیت بر جوی زمانه ریخته است و دیگر امیدی بر بازگشتش نمانده...این روزها هر چه بر انسان و آدم و اصلش فکر می کنم کمتر می رسم...و نکند به صفر برسیم که سکون، گاه از صد رخوت بی سرانجام،بدتر است...
در این روزها بگذار حتی بر درست آمدنت و درست ماندنمان بیشتر تفکر کنیم...
نکند آنانی نباشیم که تو می خواهی...
اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج
اللهم عجل لولیک الفرج
خوشم میاد جمعه ها حاضری
الهی آمین ...
به موقع رسیدم انگار فریناز...
چه مشکلی بانو؟
چیزی شده؟
میگی بم؟
منم همینو گفتم
آره بذار این تولد تموم بشه بعد میام برات میگم
شایدم بهت زنگ زدم
سلام فرینازی.
خوووووبی؟
به
سلااااااااااااام
تو معلومه کجایی پسر
بانو متن این هفتت بو میده ها!!!


از ما گفتن بودا!!!
ریختن جمع کردن بردن نگی فاطمه نگفت....
بانو حدسم میگه حرفای ن م از جمعه امروز حسابی شمارم دچار اعصاب خوردی کرده ها...
درسته؟
بانو هی من می خوام بنویسم میای میگی ننویس...
شیطونه میگه برم بنویسم بیان بگیرن ببرنم
شمام بیای کهریزک ملاقاتما....
قبوله؟
به قول مامانم که میشه ایشالله صاحب اصلیش بیاد فقط...
از ته دل میگم اللهم عجل لولیک الفرج
بانو بیخود تو روایات نداریم که وقتی آقا ظهور میکنه عده ای از کسایی که ادعای دین می کنن در مقابل ایشون می ایستن و میگن که امام زمان نیستی....
بانو بیخود نیست که از بین ما زمینی فقط 313 تا آدم وجود داره...
بانو عمق درد زیاده
بخوام بگم پرم...پره پر...
خیلی از هفته هام بوی قرمه سبزی میداده بانو! ولی این یکی رو نه وقتشو داشتم نه حالشو که غیر مستقیم بگم اینه که همتون فهمیدین اینجا قرمه سبزی میدن
دیگه پشیمون شدیم!

یه کمیشو سر ناهار گوش کردم دیدم خیلی ....
خب یه جا دیگه با اسم شب بنویس هیچ کبوتری نمیره نامه رسونی کنه بانو خیالت راحت
بیشتر از حرف و گفتنه عمق درد ولی خب! چه میشه کرد... تنها کار شاید روشن کردن یه شمع تو ظلمت بی حد و مرزه
امروز همش میومدم خبر نامه رو چک میکردم

به خبرنامه هم اعتماد نداشتم
هی میومدم رگبارتو چک میکردم میدیدم خبری نیست!
خوشحالم که بالاخره خبری شد
به قول فاطمه بدجوری بو میده حرفات!
مثل من زدی به سیم آخر و آمپر چسبوندی بانو جان؟
خیلی روز سختی داشتم نگین! خیلییییییی
ولی خب شب دیدم نمی تونم ننویسم بعد بخوابم! اینه که اومدم نوشتم بعد خوابیدم
هر چند چون مستقیم اشاره کردم به دلم نچسبیده
متن های من همیشه غیر مستقیم توی دلشون دارن نه به این واضحی!
نکند آنانی نباشیم که تو می خواهی...


هر شب




وقتی تو که
گم گشته ام هستی
را می جویم
تاریکی در کوچه ی شهری سوت و کور
گلوی نگاهم را می بُرد
کاش که قدم بر جاده ی چشمهایم می گذاشتی و
سرزمین ِ زخم هایم را التیام می شدی
سلام بر فریناز عزیز
جمعه های انتظارت
پلک های بسته ی نوباوه ی امیدم را می گشاید
و کاش می آمد و میدید این روزها جز او دیگر نه مرحمی مانده و نه ضمادی و زخم ها به مرز بی حد عفونت رسیده اند...


سلام ر ف ی ق عزیز
الوعده وفا جناب
نظراتش رو باز گذاشتم تا شما هم همراه همیشگی نذرهایم باشید
سلام

تو پس چرا نظراتتو نمی جوابی؟؟
راستی میبینم که داری 30 یا 30 میشیا
حواستو جمع کن نیان فیلترت کنن
سلام
کلاسام شروع شده و ترم آخرو و اینا دیگه!
تازه واسه اون موضوعه به کل چشمام میسوزه از گریه...
باورت میشه تا صبح یا کابوس میدیدم یا گریه میکردم نازی؟
من از این متنا زیاد دارم! حالا این یکیش واضح شده گیر نده دیگه
راستی چی شد
الان خوبی؟؟
دیشب هزار بار اس دادم
هرکاری میکردم نمیرسید
اون یکی دوتا هم چند ساعت بعدش رسیده بود
نچ
من نمی دونم چرا اس هات سخت می رسن!
فک کردم خوابیدی دیگه دیشب
اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج
دیروز نه پستت متن داشت نه نظراتت باز بود، کلک رشتی زدیا!
همون موقه ویرایشش کردم گذاشتم متنشو!
ولی خوشم اومد یه دقه بعد از آپم اینجا بودیا
من کلا فرضم زودی از همه جا خبردار میشم
خوش باشی عمو زورو
اگه دوباره ویرایشش کردی پس چرا خبرنامه چیزی نگفت بهم؟ خبرنامه هم خبرنامه های قدیم!
خب آی کیو! وقتی ویرایش می کنی دوباره خبرنامه بهت نمیگه! مگه این که یه پست جدید بزنی
اصلا اینطور نیس! اچ کیو;)
وای چقد تو حاضر جوابی!
باید قیچی گلی رو بگیرم این زبونتو بچینیم
بیا اینم زبونم
آره واقعا نکنه آنانی نباشیم که تو میخواهی؟
واقعا هم نیستیم!