ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چقدر دیر فهمیدم...
دوباره
تمام فاصله هایم با تو
به قدر من و ستاره ها گشته
ستاره ها را می بینم
کاش
تو نیز ستاره بودی...
بعد از ماه ها تصمیم گرفتم برم باشگاه به فرزانه سر بزنم.وقتی از پله ها رفتم پایین تمام روزهای خوش باشگاه جلوی چشمام زنده شد...صدای مریم و تمام بچه ها...زینب کوچولویی که هنوز آخرین بغضش روی شونه هام مونده... می خواستم به فرزانه بگم بریم با هم مریمو ببینیم! که گفت مریم رفته...
من
افتادم
فرزانه شکه شده بود
گفتم کی رفته؟
گفت جمعه 7 بهمن! گفته دیگه نمیاد...
نمی دونم تا کی تو حال خودم بودم... بعد از این همه فشار عصبی این چند روزه این آخرین تیری بود که به تنها قدرت ایستادنم زده شده بود... حالا خیلی راحت جلوی فرزانه و خانم صادقی افتادم...
باورم نمی شد.مریم... کسی که از عید تا حالا اینجا بود و هر بار هرچی وعده می ذاشتیم نمیشد و نمی تونست که بیاد و ببینمش! چه روزایی که من وقتی میرفتم محل زندگیشون یه چرخی جلوی کوچه و خونه ی مامانش می زدم و گاهی با تمام وجودم حس می کردم الان خونه ست...مثل همین حس این چند وقته ی من! چند وقتی بود رفته بودم دوباره سراغ همون دفتر قدیمیم که پر از نامه های هیچ وقت نخونده برای اون بود...چقدر دلم می خواست واسه مشهد زنگ بزنم ازش خدافظی کنم ولی آخرین بار که صداشو شنیده بودم واسه رفتن کیش بود که باهاش تماس گرفته بودم.یعنی تابستون... همش می گفتم فردا فردا فردا... آخرشم فردایی اومد که خیلی دیرشده بود...
چقدر توی مشهد دلم می خواست بهش بگم به یاد تو و شفای مامانت هستم هنوز... اما باز هم گفتم بذار وقتی اومدم میرم سراغش... هنوز سوغاتیای سفر عیدم براش توی کمدمه... هنوز کادوی تولدش دست نخورده توی کمدمه...
به تاریخ آخرین اس ام اسم بهش نگاه کردم... درست تاریخ دو روز بعد از رفتنش.یعنی همون موقع هایی که آخرین بار بوده گوشیش و خط ایرانیش روشن بوده...
سهل انگاری کردم و نمی دونم چرا دلم قرص شده بود که اینجا می مونه و همش می گفتم فردا بهش زنگ می زنم که دیگه برم ببینمش ولی اونقدر فردا فردا کردم که حالا یه هفته س رفته و ....
قبل مشهدم حتی رفتم سراغ تموم اون نامه ها و آخرین نامه ای که به نشونه ی خدافظی با اون عروسک خوشگل بهش دادم...
کاش
کاش
کاش
بهش زنگ زده بودم...
فرزانه رو چند لحظه توی خیابون دیده و صبحش رفتن فرودگاه امام خمینی که برن... اونوقت...
دلم می سوزه
من سهل انگاری کردم ولی لااقل ایمیل هام و اس ام اس هام هر چند بی جواب ولی ترک نمیشد!
اون چی؟!
به قدر یه خداحافظ
به قدر یه لحظه دیدنش
به قدر...
به قدر تولد و جشن خداحافظی که بی خبر براش توی باشگاه گرفتم
به قدر تموم چیزایی که فقط من و اون می دونستیم
به قدر دوستی..
به قدر دوستی
به قدر دوستی
ارزش خداحافظی نداشتم؟؟؟
اینجا و رگبار آرامشم درست یه روز بعد از رفتن مریم ساخته شد...
نمی دونم چرا امشب به اینجا حس خوبی ندارم
حس می کنم منو از خیلی چیزا جدا کرده... اینجا دوستای خیلی خوبی دارم و اتفاقات خیلی خیلی زیادی ولی خاطرات تو دنیای واقعی بیشتر موندگارن تا اینجا...
امشب وقتی رفتم باشگاه گفتم بعد از یک سال و نیم همه چی یادم رفته ولی وقتی فرزانه حرف میزد من فقط باشگاهو نگاه میکردم و میدیدم از تیکه به تیکه ش خاطره دارم... با این که تعمیرش کرده بودن و خیلی فرق کرده بود اما انگار خاطراتش تعمیر نشده مونده بودن...
حال خوبی ندارم...
فقط آخرین لحظه مدام جلوی چشمامه...مریم حتی فامیلاشون رو رها کرد و اومد توی کوچه و تا کی دل نمی کند و دل نمی کندم... انگار می دونستیم دیدارمون فراتر از 6 ماه میشه....خدایا به قیامتش نکنی!!!
دلم براش خیلی تنگ شده... خیلــــی....
به فرزانه گفته حداقل تا یک سال دیگه که برنمیگردن! تازه حسام می خواد بره آمریکا و موندگار بشه...
خدایا امتحانات داره خیلی سخت می شه ها
فکر نمی کنی ممکنه از پا دربیام؟
خدایا امروز افتادما...
ترسیدم
ترسیدنت چه لطفی داره بانو جان!
فرینازی اینقدر حساس نباش
ترجیح می دم سکوت کنم در مقابل این حرف!
همیشه زود دیر میشه
این جمله رو یادته فریناز؟؟
یاد بگیر از هیچ کس، از عزیزترین آدم های اطرافت گرفته تا غریبه ترینشون، هیچ انتظاری نداشته باشی...حتی انتظار خوب بودن بعد از خوبی کردن!
***
به این فکر کن که شاید اونم مثل تو امروز و فردا میکرد و هی پشت گوش مینداخت... به این فکر کن که شاید اگه میفهمید رفتی مشهد و ازش خداحافظی نکردی ناراحت میشد و ال ِ تو رو پیدا میکرد...
سعی کن شمارشو پیدا کنی و بهش زنگ بزنی... اگه تلاش کنی میتونی
ممنون نگین جون. این انتظارو ازش نداشتم! انتظار من صرفا به قد یه لحظه دوستی بود و بس...
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را...
فرصتی از کف رفت



قصه ای گشت تمام
من به راه می نگرم
که چقدر
سرد ، خشک ، تلخ و غمین است
پرده ای می گذرد
پرده ای می اید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت ِ گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
دنگ ... دنگ
سلام بر فریناز عزیز
حسرت آرزوهای خوش را به رگ ها نمی دواند
حسرت همیشه با حیرت می آمیزد
صبوری کن
من به راه می نگرام


که چقدر
سرد
خشک
تلخ
غمین است...
سلام رفیق عزیز
صبوری... راه دیگه ای نمی مونه!
داستان مرا
همان باغبانی ماند
که دانه بکاردو
گل دهدو
زیبا شودو
بچینندو
آنان لذت خندیدن گل برند و
باغبان
لذت فراغ
سلام...
شاید صلاح تو ندیدنش باشه!
چرا کادوی تولدشو یا سوغاتیشو ندادی!
این مریم خانوم ازدواج کرده؟! آدما بعد ازدواج نسبت به رابطه با دوستای مجردشون یه خرده کم لطف میشن
سلام
گفتم که! تمام این مدت یه طوری می شد که نمی شد برم ببینمش!
گلی! تو که از اولشو میدونی. تو دیگه چرا می پرسی اینو!
عجب حکایتی
خیلی جالب بود
و البته تلخ ولی...سرشار از واقعیت :
دوباره
تمام فاصله هایم با تو
به قدر من و ستاره ها گشته
دارم ایمان میارم حقیقت جز تلخی هیچ چی نداره!
سلاااااااااااااااااااااام



من اومدم دوست جونیه من....
بعد از سال ها
چطوریییییییی؟
الان بت میزنگم
سلاااااااام
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
تو خجالت نمی کشی این قدر غیبت داری نمیگی ما مردیم یا زنده؟
یه مدت نبودمااااااا چقدر ژست گذاشتی کی بخونم؟
کار همیشگی منه
تو خجالت نمی کشی یه دفه غیب میشی!
سلام فرینازم

نه بابا من نرفتم بیا ببین سرو مْرو گنده جلو مانیتورم نشستم دارم کامنت میذارم برات
البته قراره برم اما نه دیگه آمریکا من بلکه م بتونم و دستم برسه تا همین سر خیابون برم هنر کردم
نه قربونت برم گریه نکن ناراحتم نباش هستم کنارت نمیرم چشم می مونم
فردا پس فردا هم میام بهت سر میزنم و کادوایی که برام گرفتی و ندادی بم ازت میگیرم
نامه هاتم میبرم میخوونم دونه دونه جوبتو میدم
تو فقط ناراحت نباش منم گریه می کنم آ
به قرآن با چیزی که نوشتی بغض کردم خانومی کدوم مریم دلش اومده با تو اینجوری تا کنه و به قول خودت بی خداحافظی بذاره بره - فریناز بخدا همه مریما اینجوری نیستن مطمئنم اون مریم هم با بغض و گریه و دلتنگی دوری تو رفته اما شاید برای بی خبر گذاشتن تو یه دلیلی داشته عزیز دلم
تروخدا خودتو اذیت نکن من از مریم بودن خودم پشیمون میشم اصلا میرم شناسنامه مو به اسم رزیتا تغییر میدم خوبه؟
تو فقط بخند باشه؟
فدای دلت بشم بخدا گریه م گرفت اه لعنت به این دل بی صاب مونده ی من
سلام
درسته اسماتون شبیه همه ولی اصلا مثل هم نیستن! حتی رفتار و عقاید و لحن صحبتاتون
این رسم زندگیه
ادمایی که دوسشون داری یه باره ازت دور میشنی
اونقدر که دیگه برات میشن ارزو
یه آرزو...
متن قشنگی نوشتی
بخصوص اونجاش که نوشته بودی
هنوز سوغاتیای سفر عیدم براش توی کمدمه... هنوز کادوی تولدش دست نخورده توی کمدمه...
اصلا نگران سوغاتی و کادو نباش
همشونو بده به خودم
همه رفتنی هستید بجز من که همیشه هستم و همیشه خوبم
مگه من متن نوشتم حمید!
این شرح حاله...
اشکام قشنگ بود؟!
همیشه منم باید بهت بگم خوش به حالت
حساس نشو آجی
حساس نشو
مثل امیرحسین!
ترجیح میدم اینجا هم سکوت کنم!
خیلی وقتا پیش میاد که ما آدما قدر چیزایی رو که داریم نمیدونیم و وقتی به هوش میایم که از کفمون پریده
غصه نخور، ایشالا که زود برمیگرده و دوباره همو میبینین
زود که برنمیگرده!
ولی خب چاره ای ندارم جز این که فراموش کنم این که این مدت ایران بوده!
یه وقتایی زود دیر میشه
خیلی ود
شاید واقعا صلاحت نبوده ببنیش
و اینکه واقعا همینطوره
آدما وقتی ازدواج میکنن عوض میشن خیلی
اون از اولم ازدواج کرده بود...
حس میکنم دور شدی

نکنه دور بشی
نکنه غریبه بشیم با دوستامون
نمیدونم چرا داره همش دلم میگیره
انگار این خطوط تلفنم دوست ندارن به یاد هم بمونیم
نمی دونم چرا !

اس های من که به تو می رسه
اس های تو مشکل داره!
سلام

شاید رفتن برای اون هم سخت بوده و سختتر از اون خداحافظی کردن
شاید می دونسته که خداحافظی تون با هم چقدر دردآور خواهد بود
من شبهای زیادی کابوس خداحافظی کردن با نیمه وجودم رو داشتم و دردش رو حس کردم هر چند خدا بهم لطف کرد و اون موندگار شد توی خاک خودش
خدا رو شکر که هست و من توی هوایی نفس می کشم که اون هم می کشه. شاید این پیاده رو که من ازش عبور کردم قبلا میزبان قدمهای اون بوده. شاید این درختی که از کنارش رد شدم روزی خستگی اون رو کم کرده
اه خدایا من چقدر خوشبختم که....
سلام...
خدا را شکر که حالت این روزا خوبه و احساس خوشبختی داری
تا حالا توی اتوبوس و مترو کسی رو که در سوختگی زیاد چهرش عوض شده رو دیدین؟
اون موقع به چی فکر کردین؟ اینکه چرا و چطور این اتفاق افتاده؟ اینکه انقدر خوابش سنگین بوده که توی آتیش گیر افتاده ؟
اینکه به خاطر یه بچه و شاید یه سالمند که حتی نسبت خونی هم باهاش نداشته دچار حادثه شده؟
یا شاید قربانی یه عشقه؟( عشق که چه چی بگم) که طرف برای اثبات عشقش روی زندگیش خط کشیده و ...
من امروز فردی با این وضعیت رو دیدم و بهش فکر کردم
به هر دلیلی که این اتفاق براش افتاده باشه من به خاطر حضورش و به این خاطر که منو به فکر واداشت ازش ممنونم
و به شجاعتش تبریک می گم که خودش رو حبس نکرده و زندگی می کنه. کی می دونه شاید بهتر از ما زندگی کنه
آره پیش اومده
زیادن از این ها
مهم اینه که چشمامون رو باز کنیم و درس بگیریم و خدا را شکر کنیم
سلام
نمیدونم چی بگم که نصیحت نباشه آبجی
بذار فقط نگات کنم...
سلام
راحت باش مهرداد
سلام بانو
همیشه کسانی که فکرش را نمی کنیم بی خداحافظی می روند..
انگار این یک رسم شده است
سلام
یه رسم تلخ!
refaghat ka buye ... gerefte!
ba amir hosein moafegham , baraye man ham shode , zendegi por az in hasrat haye gozashte ast...
سکوت می کنم!
فرینازم!
حالا درسته ناراحتی خانومی اما فکر دل تنگ ما هم باش عزیز
یه سر به وبلاگ خودتو نظر دوستان بزنی جای دوری نمیره که
شرمنده
نبودم بانو جان
اولش فکر کدم همین مریمه!



همون که کامنت گذاشته رو میگم!
انقدر خوشحال شدم! بعدش دیدم داره توهم میزنه واست!
هنوزم تو شوکی؟ کجایی تو؟
حس ششمم میگه میای و میخونی ولی خاموش
خب لااقل جواب بده خیالمون راحت بشه سلامتی
رو اعصاب من راه نرو فریناز، بیا جواب بده
نه عزیزم! اون نیست که
حس ششمت منو کشته نگینی
کجایید بانو
شرمنده
حالم اصلا به بودن و نت نمی خورد
بسی زیبا بود
زیبا!!!
فکر کردم رفته اون دنیا

اون ور آبه دیگه الان با اون دنیا هم میشه به راحتی ارتباط برقرار کرد اون ور آب که دیگه کاری نداره
جایش خالی نباشد و یادش در دل باشد.
به همین راحتی یا نیست که تو میگی!
درضمن
زبونتو گاز بگیر سینا
چرا ناری؟
دلت میاد
عزیزی با این قلب مهربونت مطمئن باش با رفتن آدمها فقط دلتنگی میآید نه فراموشی دوستی مثل تو هیچوقت فراموش نمیشه
ممنون بانو...
چقدر شما بهم لطف دارین
من همیشه شرمنده ی مهربونیتونم ندای زندگی