آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

ارتباط !!!

دیروز سر کلاس دکتر خدامی، وقتی به مبحث اصلاح زیردست و بررسی و بهبود مقاومت سایشی الیاف در حین عملیات تکمیلی  رسیدیم دکتر گفت همیشه وقتی به این مبحث از درس میرسم، یاد شعر کلاغ و عقاب از دکتر پرویز ناتل خانلری میوفتم. منم کنجکاو شدم ببینم این چه شعریه و چه ارتباطی با این مبحث می تونه داشته باشه! اینه که اومدم پیداش کردمو و حالا میذارم که شما هم بخونین. شعری طولانی بود ولی وقتی خوندم دیدم پیام قشنگی رو به زبان شعر و داستان بیان کرده.ولی راستش هنوز نمیدونم چه ارتباطی بین این شعر و پیام درونش و اون مبحث درسی هست؟! 


کلاغ و عقاب


گشت غمناک دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره ی کار
گشت بر باد سبک سیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبان، بیم زده، دل نگران
شد پی بره ی نوزاد دوان
کبک، در دامن خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نگه کرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ، نه کاریست حقیر
زنده را دل نشود از جان سیر
صید هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت
زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سال ها زیسته افزون ز شمار
شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب
ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت که ای دیده ز ما بس بیداد
با تو امروز مرا کار افتاد



مشکلی دارم اگر بگشایی
بکنم آن چه تو می فرمایی

گفت ما بنده ی در گاه توییم

تا که هستیم هوا خواه توییم

بنده آماده بود، فرمان چیست ؟

جان به راه تو سپارم، جان چیست ؟

دل ، چو در خدمت تو شاد کنم

ننگم آید که ز جان یاد کنم
 
این همه گفت ولی با دل خویش

گفت و گویی دگر آورد به پیش

کاین ستمکار قوی پنجه، کنون

از نیاز است چنین زار و زبون

لیک ناگه چو غضبناک شود

زو حساب من و جان پاک شود

دوستی را چو نباشد بنیاد

حزم را باید از دست نداد

در دل خویش چو این رای گزید

پر زد و دور ترک جای گزید

زار و افسرده چنین گفت عقاب

که مرا عمر، حبابی است بر آب

راست است این که مرا تیز پر است

لیک پرواز زمان تیز تر است

من گذشتم به شتاب از در و دشت

به شتاب ایام از من بگذشت

گر چه از عمر، دل سیری نیست

مرگ می آید و تدبیری نیست

من و این شه پر و این شوکت و جاه

عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

تو بدین قامت و بال ناساز

به چه فن یافته ای عمر دراز ؟

پدرم نیز به تو دست نیافت

تا به منزلگه جاوید شتافت

لیک هنگام دم باز پسین

چون تو بر شاخ شدی جایگزین

از سر حسرت با من فرمود

کاین همان زاغ پلید است که بود

عمر من نیز به یغما رفته است

یک گل از صد گل تو نشکفته است

چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟

رازی این جاست، تو بگشا این راز

زاغ گفت ار تو در این تدبیری

عهد کن تا سخنم بپذیری

عمرتان گر که پذیرد کم و کاست

دگری را چه گنه ؟ کاین ز شماست

ز آسمان هیچ نیایید فرود

آخر از این همه پرواز چه سود ؟

پدر من که پس از سیصد و اند

کان اندرز بد و دانش و پند

بارها گفت که برچرخ اثیر

بادها راست فراوان تاثیر

بادها کز زبر خاک وزند

تن و جان را نرسانند گزند

هر چه از خاک، شوی بالاتر

باد را بیش گزندست و ضرر

تا بدانجا که بر اوج افلاک

آیت مرگ بود، پیک هلاک

ما از آن، سال بسی یافته ایم

کز بلندی، رخ برتافته ایم

زاغ را میل کند دل به نشیب

عمر بسیارش ار گشته نصیب

دیگر این خاصیت مردار است

عمر مردار خوران بسیار است

گند و مردار بهین درمان ست

چاره ی رنج تو زان آسان ست

خیز و زین بیش، ره چرخ مپوی

طعمه ی خویش بر افلاک مجوی

ناودان ، جایگهی سخت نکوست

به از آن کنج حیاط و لب جوست

من که صد نکته ی نیکو دانم

راه هر برزن و هر کو دانم

خانه، اندر پس باغی دارم

واندر آن گوشه سراغی دارم

خوان گسترده الوانی هست

خوردنی های فراوانی هست

آن چه زان زاغ چنین داد سراغ

گندزاری بود اندر پس باغ

بوی بد، رفته از آن تا ره دور

معدن پشه، مقام زنبور

نفرتش گشته بلای دل و جان

سوزش و کوری دو دیده از آن

آن دو همراه رسیدند از راه

زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه

گفت خوانی که چنین الوان ست

لایق محضر این مهمان ست

می کنم شکر که درویش نیم

خجل از ما حضر خویش نیم

گفت و بشنود و بخورد از آن گند

تا بیاموزد از او مهمان پند

عمر در اوج فلک برده به سر

دم زده در نفس باد سحر

ابر را دیده به زیر پر خویش

حیوان را همه فرمانبر خویش

بارها آمده شادان ز سفر

به رهش بسته فلک طاق ظفر

سینه ی کبک و تذرو و تیهو

تازه و گرم شده طعمه ی او

اینک افتاده بر این لاشه و گند

باید از زاغ بیاموزد پند

بوی گندش دل و جان تافته بود

حال بیماری دق یافته بود

دلش از نفرت و بیزاری ، ریش
گیج شد ، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر

فر و آزادی و فتح و ظفرست
نفس خرم باد سحرست

دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری زین ها نیست

آن چه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست زجا
گفت : که ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک ، همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود



یاد این شعر افتادم که می گه:

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود 
                 آدم آورد در این دیر خراب آبادم

و مخصوصا این یکی که می گه:

مرغ بـــاغ ملکـــوتم نیـــَم از عـــالم خــاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به هـــوای سر کـــویش پر و بــالی بزنم



همشون یه جورایی به هم ربط دارن! حتی به مقاومت سایشی...حتی به ضریب اصطکاک...حتی به ویسکوزیته ی سیال و بهبود زیر دست!


امروز داشتم فکر می کردم چقدر همه چیز به هم ارتباط داره.مث پر زدن پروانه ای که روی دنیا تاثیر می ذاره.. مث حال من...مث حال تو...مث حال اون!

همه چی به هم ربط داره...

یه موقع هایی می ترسم که بد باشم...می ترسم دلی بشکنه.می ترسم یه اتفاقی از جانب من روی دنیا تاثیر بد بذاره!

یه موقع هایی شرایط ایجاب می کنه که تو بد باشی.بد رفتار کنی.بد صحبت کنی.حتی مجبور می شی توهین کنی! مث یه خط قرمز روی تمام موازی سرای بودن ها!

و فقط خودت می دونی که یه اجباری پشت تمام این کارها نهفته ست...


بگذریم!


مهم اینه که همه چی به هم ربط داره...

پس سعی کنیم در هر شرایطی

خوب باشیم

خوب بمونیــم

خوب فکر کنیم

و مهم تر از همه خوب درک کنیم!


نظرات 12 + ارسال نظر
پونه یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:16 http://jojobijor.blogsky.com/

شعر قشنگی بود ممنون فریناز جان
چشم خوب میمانیم

شما که همیشه خوبی پونه جون

نگین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:28

راستش منم متوجه نشدم! آخه سر رشته ای از مبحث ِ درسی ِ تو ندارم که بخوام با شعر مقایسه کنم!!
اما اینم بگم که مفهوم شعر خیلی جالبه!

و اما ارتباطی که تو گفتی درسته! همه ی تار و پود این نظام ِ هستی بهم ربط داره... از شیر ِ مرغ تا جون آدمیزاد ...

نقطه به نقطه ...
رج به رج ...
همه و همه بهم مرتبطن!

بحث جالبی بود فریناز... عمق ِ افکارت واسم جالبه! به هر موضوعی سطحی نگاه نمیکنی! تا عمقش پیش میری و یه نتیجه گیری میکنی!

و این نشونه ی هوش و زکاوت توئه، باورکن!

شاید ربطش برگرده به مقاومت سایشی آدم ها در مقابله با مشکلات زندگی!
یا زیردستشون وقتی احساسشون رو لمس می کنی
دیدی نگین؟ بعضی ها خیلی زبر و سختن ولی بعضی ها مث ابریشم میمونن...دلت می خواد غرق لطافتشون بشی

چند روزه همه چی توی ذهنم قاطی پاتیه! شاید این شعر و گفتن از هر دری باعث یه ارتباط یا یه لینک هر چند جزئی بشه و ذهن منم آروم بگیره

ممنون نگین جون.قشنگی زندگی به دیدنش با تفکره
ظاهری دیدن ها رو هیچ وقت دوست نداشتم! هر چند می دونم خیلی مواقع ظاهری نگاه کردم و کینه به دل گرفتم!

نگین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:31

همیشه سعی کردم خوب درک کنم! اما نمیدونم چقدر موفق بودم...
و فکر کنم با این نکته ای که الان میخوام بگم شاید غرورمو به رخ بکشم!
و اونم اینه که انتظار دارم به همون اندازه که درک میکنم درک بشم ...
اما خوب میدونم که این انتظار کاملا بیجاست!
چون قوه ی درک هر آدم با ادم ِ دیگه متفاوته و مسلما نمیتونه به یه اندازه باشه!

اما همونطور که اول حرفم گفتم: سعی میکنم خوب درک کنم! خوب فکر کنم!
و اگه بتونم ، خوب بمونم!!

خب این انتظاریه که هر کسی از فرد مخاطبش یا حتی اطرافیانش داره

اول می زنه توی ذوقت ولی بعد می بینی شاید شیوه ی درک اون فرد یه نکته ی کلیدی داشته اندازه یک پله رشد و تعالی و عمیق تر شدن تفکر و وسیع تر شدن . و وسعت دیدن ها رو برای تو به ارمغان داشته
هر چند قبول کردنش واسه من یکی همون اول سخته


در درک های متقابل تفاوت هست! مهم خوب درک کردنه


خوب که هستی خاااانوم! امیدوارم خوب تر بشی و بمونی

نگین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:35

دلم واسه رگباری نظر دادن تنگ شده!

یادته قبلنا با مسلسل نظر میذاشتیم واسه همدیگه؟!
الان هر کاری میکنم نمیتونم مثل سابق باشم!
ای جوانی کجایی که یادت بخیر!!!

آی آی یادش به خیر

الان واقعا من یکی وقتشو ندارم. وگرنه انرژیش کاملا موجوده
وقتی تلقین کنی که می تونی مطمئن باش می تونی خانومی

به قول یه دوست خیلی خوب: ما می توانیم

نگین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:40

تو که هستی که

سلاااااااااااااااااااام

آره هستم

مثلا قرار بوده بیام نُت های امتحان فردامو از نِت بردارم برم دیگه موندگار شدیم
امتحانم کشک

سلااااااااااااااااااااااام نگینی

نگین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:43

بهله ....
ما میتوانـــیــــــــــــــم !!!


من علاوه بر کمبود ِوقت، نه انرژی شو دارم و نه ذوقشو!
خیلی وقته بی ذوق شدم ولی امروز فک کنم تلنگر زدن بهم



ذوق و سر منشاءش زمینی نباشه تا همیشه ذوق داری نگین و تا همیشه انرژی
منتها دُزش پایین بالا می ره

کی تلنگر بهت زده کلک؟

نگین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:44

پس زود برو پای درس و مخشت

منم میرم. مواظب خودت باش گلم

و خداوند فرشته های غیبی را آفرید

چشم ما نیز می رویم

خوش باشی نگین طلا

نگین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:53

به جون ِ خودم هیشکی خانوم معلم

{ مظلوم تر از من پیدا نمیکنی }

بـــــــله

شما بوگو
کیه که باور کنه

سایه دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 09:39 http://shadowplay.blogsky.com/

سلام فریناز عزیز
خیلی از خوندنش لذت بردم ...ممنونم

سلام سایه جون

خوشحالم خوشت اومد بانو

محمد دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 12:53

در اینجاست که لیل وین تو آهنگ no love میگه:
be good or be good at it
خوب آدمی باش یا تو کارت خوب باش

به به شازده داداش
خوبی محمد؟

باید آهنگ قشنگی باشه

نگین سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 12:03 http://www.mininak.blogsky.com

واقعیتش من مبحث درسی رو اصن نفهمیدم چیه که بخوام ارتباطشو پیدا کنم

در رباطه با ربط داشتن همه چی به هم ... خیلی جالبه این جمله رو جدیدا خیلی میشنوم :دی و همیشه هم میگم فیلم جلیقه رو ببینید . دقیقا همین ازتباط رو نشون میده . فوق العادس . اولشه مین جمله ی تاثیر پروانه رو میاره

خب مبحثشو فقط خودم می فهمم

فیلم جلیقه
باشه حتما میبینم.البته فک کنم در ایام عید چون الان بی نهایت کار دارم و نمی رسم

کاش عید دیرتر میشدا

حمید چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 14:54 http://hamidshams.blogsky.com

اصلاح زیردست و بررسی و بهبود مقاومت سایشی الیاف در حین عملیات تکمیلی

اول برم تحقیق کنم ببینم این که گفتی یعنی چی
بعدش با اون شعر مقایسه کنم

خب تو که رشته ات مث من نیست! تحقیقم کنی نمی تونی متوجه بشی اصلشو
به قول استادمون دستات حساس پارچه نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد