آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

نذری از جنس نور تقدیم به نور

یادت هست؟ آن روزها که ندای ثانیه هایم این بود: زیر کدامین آوار آرمیده ای آرامشم؟

یادت هست آن گنجشک زخمی را؟ و رهایش من و او در خواب...و بازگشت روح رهایم به تنی زمینی و نفس های سپیده دمی دیگر...

یادت هست از عشق و برزخ شعرها زمزمه نمودم و اشک ها ریختم؟ آن گاه که میان رفتن و ماندن مردد ایستاده بودم و در انتظار حرفی...کلامی...نشانی...

یادت هست مرغک نارسیده ز راه را؟ و روزهایی که برای وارستگی، دستان نیاز لبالب از زمزمه ی تثبیت بود و باور بود و ایمان... ایمان به وارَها وارَها کان رهیده هایی که خش خش برگ ها زیر پایم می خواندند...

و چه روزهایی بود!

از دو ماه پیش می گویم...از هفته های اول دی ماه...روزهای سخت نفس! روزهای صعب امتحان! امتحانی به نام دردهای ناگهانی ِزندگی...و نیمه شبی تاریک زیر نور ماه و سکوت سیمگون ستارگان و باد سرد زمستانی تفالی بر حافظ زدم و آمد که نذر داری...نذری که ادایش راهگشای جاده های تاریک پیش رویت است...

راست می گفت...یادم آمد نذری بود از جنس نور تقدیم به نور...



http://s1.picofile.com/file/7320527846/%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86.jpg


همان شب بود که خدا بود و تو بودی و نازنین بود و فاطمه..

و نذر نور را آغاز نمودیم:


أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمین...

....


و حالا به پایان سی جزء نور رسیده ایم...

....

ألَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدورِ النّاس

مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاس.


صَدَقَ اللهُ الْعَلیُ الْعَظیمِ.



حالا که به آن روزها می روم و لحظه های زندگی ام را ورق می زنم و آرام آرام طوفان آن روزها را می نگرم، می بینم اثری از آن همه لحظه های تردید نمانده...و انگار نوری از جنس نور ازلی قلب هایمان را در آغوش کشیده است...

چه خوش لحظه هایی ست لحظه های اتمام نذر و عهد و پیمانی که با او بسته باشی...با یگانه ی بی همتایت... همان که عاشقانه بر سر کویش تا همیشه حدیث عشق می سرایی و ساز عشق می نوازی و رقص عشق می روی... همان که کلامش روزهاست بر لحظه های تنفس تو، بر غم و شادی هایت جاری ست و تو مست حضور او در تمام ثانیه های بودنی...


بارالها!

مهربانا!

پروردگارا!

بر عهد و پیمانم تا آخرین لحظه ایستادم.و نیتی که رازی ست میان من و تو...به حرمت قداست دوستی های پاک، بر همراهانم در این 60 روز لطف و رحمت بیکرانت را بباران...

بر آن زیباترین هدیه تو  به زندگانی ام.

بر آن نازنین و همراه روزهای خوش با هم بودنمان

و بر او که عاشق ترین ماهی تشنه ی دریای بیکرانت است.


آمین یا رب العالمین

نظرات 27 + ارسال نظر
فریناز دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 18:25

از سه عزیزی که منو توی این 60 روز همراهی کردن بی نهایت ممنونم

فاطمه دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 18:57

سلام...

نذرت قبول باشه بانو

خوشحالم که ۶۰ روز با هم و در کنار هم قرآن رو خوندیم....
چه به موقع رسیدم...

امشب می خونم ۴ صفحه ی باقی موندرو و آخرین میسم بهت میزنم...

ببخش راستی که جند روزی رو نبودم نت...
حالا اومدم...

سلام
نیت تو هم قبول باشه عزیزم
چه به موقع رسیدیا

تو همیشه آخرشب ها می خوندی
حتی روزایی که شرایطت خیلی سخت بود.
مرسی که بودی فاطمه. یکی از قشنگ ترین دوستی هایی که تجربه کردم دوستی با تو بوده هر چند دوستی با اندیس فاصله ها

مریم دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 19:05 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

دلم برات تنگ شده خانمی
فدای تو!

تو که اصلا نمیای اینجا
تحویل نمی گیریا مریمی

حالت خوبه؟

نگین دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 19:21

چه جالب

ینی شما ۶۰ روز با هم قرآن رو ختم کردید؟

میدونی اگه بهم بگن زلال ترین انسان روی زمین کیه میگم کی؟؟

میگم فیرناز... میدونی چرا؟ چون آدم به زلالی ِ تو کم دیدم! یا شاید بهتر باشه بگم که اصلا ندیدم

به هیچ عنوان تعارف نیود.. حرف دلمو زدم

بهلی
60 روز
هر روز 10 صفحه

فیرناز؟
نگین جون قربونت برم کوتااااه بیا بابا
منو چه به زلالی آدمیت دختر خوب؟

حرف دلت قابل احترامه عزیزم.ولی من اونقدرا هم خوب و زلال نیستم بانو

نگین دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 19:22

من نمیدونم چرا این آواتور ِ من هی تغییر میکنه!

بعضی وقتا واقعا خنده م میگیره به این سایت ِ آواتورا

واسه من که همیشه ثابته

MST دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 20:41

به به
چه عجب!
آقا افتخار دادن

MST دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 20:52 http://www.mrmostafa.blogsky.com/

نظر قبلی رو فقط یه اسمایل گذاشتم که یههو کامنت منو دیدی، سکته نزنی

---
اووووووووه... این همرو باید بخونم

---

کسی بهت یاد نداده وقتی من کم پیدا میشم تو هم باید کم
پیدا بشی؟

حالا فعلا که نصفِ نخونده ها رو خوندم... بقیشو هم بعدا میخونم...

یه دوتاش هم رمز داشت که بعدا حالتو میگیرم که رمزشو نفرستادی... پس با زبون خوش .....

و اینکه...

حالت چطوره؟ خوبی؟ خوشی؟ چه خبرا ؟
البته میدونم که ناخوشی... بالاخره یه مدته که من نیستم

خوب کاری کردی وگرنه الان باید میومدی بیمارستان واسم کمپوت میووردی با گل و مخلفات

وظیفته شونصد ماهه معلوم نیس کجا غیبش زده تااااازه سلامشم قورت داده یه لیوان آبم روش اونوقت میگه این همرو باید بخونم

اونا واسه دوستای گل مریم بود.آخه تو سر پیازی یا ته پیازی ام اس تی جون؟

بله دیگه...درد فراق از تو بد دردیه خبر که داری؟
اصفهان سیل راه افتاد از اشکام واسه فراق تو
به جون بلاگ اسکای

مهرداد دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 21:00

سلام
یاد یه حرف خودت افتادم فریناز
همون که میگفتی حالا که مامانت یا هر کسی مثلا خاله داره از کربلا میاد و تو به خاطر پاک بودنش میترسی بری تو بغلش
آبجی منم گاهی میترسم بهت نزدیک بشم به خاطر پاک بودنت
بین جمله هات خداروشکر کردم
همین دیگه...
به اضافه ی حرفایی که خودت میدونی

سلام
تو چقدر خوب تمام حرفای منو به یاد داری مهرداد

اینطوری نگو داداش! اونوقت باید یه تابلو هشدار *به خطر نزدیک می شوید* نصب کنم جلوی روم کسی بهم نزدیک نشه اونوقت

مرسی داداش
واسه همه چی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 01:25

سلام...
برات بهتریتها رو آرزو دارم..

سلام...
ممنون
چرا اسمتو ننوشتی؟

ابوالفضل سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:16 http://www.mardankhatar.blogsky.com

دختری 15 ساله ، نوزادی 1 ساله به بغل داشت...

((مردم)) زیرلب بهش میگفتن فاحشه!

اما هیچ کس نمیدونست که این دختر در 13 سالگی ازدواج کرده بود ...!



پسری 23 ساله رو ((مردم)) "تنبل چاقالو" صداش میکردن...

اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره...!



((مردم)) زنی 40 ساله رو "سنگدل" خطاب میکردن ، چون هیچ وقت روزا خونه نبود تا با بچه هاش بازی کنه و به کارهاشون برسه ، !!

اما هیچ کس نمیدونست زن بیوه ست ، و برای پر کردن شکم بچه هاش باید سخت کار کنه!



مردی 57 ساله رو ((مردم)) "بی ریخت" صدا میکردن ،

اما هیچ کس نمیدونست که مرد زیبایی صورتش را در راه حفظ وطنش فدا کرده !



و هرروز مردم و من و تو به غلط قضاوت می کنیم...!

موافقین؟

هر روز قضاوت هایی که از روی نادانسته ها می شه
و کم نیست آقا ابولفضل

ممنون برای این مثال ها

زهرا سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 12:11 http://www.romantic6370.blogsky.com/

سلام آجی فریناززززززز
خوبی خانمی
شرمنده که دیر به دیر و شاید خیلی دیرتر بهت سر میزنم
من به پاکی دل تو شک ندارم
ای کاش من هم مثل تو بودم
ازت خاهش میکنم که دعا کن برام
خیلی محتاج به دعام
التماس دعای مخصوص
لیاقت نداشتم که بیام وبلاگت و تو خوندن قرآن شریکت باشم
انشالا که خدا در همه مراحل زندگی پشت و پناهت باشه و از همه بلاها حفظت کنه
دوستت دارم آبجی عزیزم
موفق باشی

سلام به روی ماهت زهرا جون
تو کجایی؟ نگرانت بودم! اصلا دیگه پیدات نبود

بحث لیاقت نیست خانومی.ایشالله همیشه خوب و خوش و خوشبخت باشی هر جایی که هستی
خوش باشی عزیزم

سهبا سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 21:13

فریناز نازنینم , دلم غوغائیه از ناآرامی . این روزها , گذر ثانیه ها هم بر من سخت میگذرن ! دعایم می کنی با اون دل پاکت ؟ شادونه خانوم , چه نذری کنم که دلیل آرامشم برگرده ؟! بدجور نیاز دارم به یه حس قوی امید ...
محتاج دعاتم عزیز دل . فراموشم نکن .

چرا بانو؟ چند وقته اصلا روبراه نیستی
راستی حال مامان چطوره؟ بهترن؟

نذر باید به دل خودت بیوفته بانو جان.قرآن خوندن آرامش عجیبی به آدم می ده.وقتی خدا داره باهات حرف می زنه...
بانو دوست داشتی یه ختم قرآن نذر کن. بازم میگم نذر یه هدیه ست که می دی به خدا بدون چشمداشت.هر چند الان دیگه نذرها همه با چشمداشت شده
امیدوارم آروم و شاد باشی همیشه بانو جان

سینا سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 21:33 http://omide-ma.blogsky.com

سرت سلامت.../

ممنون سینا

مریمی چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 00:23 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

نه که تو خیلی میای بهم سر میزنی؟

من که میام مریم جون.فقط میبینم خبری نیست میرم

سها چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 09:54

منم یه همچین نذری کردم. یه ختم قران هدیه به اقا امام رضا برای اینکه نوروز گم شده من پیشم باشه.
نمی دونم اقا نذرم رو قبول کنه یا نه؟
خیلی دعایم کن بانو
, .. اپم

بدون چشمداشت نذرکن بانو جان.
امیدوارم قبول حق بشه و گمشده ت بهت برگرده

هستی همیشه...سهایی که توی دعاهامه

نازنین چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 12:52

چقدر خوشحالم که توی این نذر همراهت بودم

باورم نمیشد تا تهشو بتونم برم
دوست دارم به شیوه خودم ادامه ش بدم

آدمای زیادی به دعاهات احتیاج دارن

برای همه دعا کن
به حرمت دلت و نذری که کردی
و به حرمت این روزای آخر سال
مشکلات همه حل میشه به امید خدا...

بهترین صفحه ها اونایی بود که باهم دیگه توی حرم خوندیم

از عید احتمالا دوباره شروع می کنم.به یه شیوه ی دیگه
نازنین واسه من بی نهایت قشنگ بود و خوب...

اگه دعاهای من قبول بشه آخه! ولی بعید میدونم... به دعاهای تو و فاطمه بیشتر اعتقاد دارم

نازنین چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 12:54

مرسی که همراهم بودی نازنینم

حمید چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 14:50 http://hamidshams.blogsky.com

سلام
من اومدم


اخ جوووووووووووون نذری

کو
کجا نذری میدن

آش رشتس
حلیم
حلوا
خرما
چیه
کجاس
سهم من کو

سلام
خوش اومدی

دوباره بوی نذری بهت خورد حمید؟ نون و نمکت به اصفهانیا خورده ولی تنت که نخورده اصفهانی شدی که

نازی چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 15:07

نذرت قبول آجی
یادمه که گفته بودی درباره ی نذرتون
اگه درس نداشتم منم باهاتون همراه میشدم
یاد روزه هایی که باهم میگرفتیم بخیر

ممنون قبول حق

آره اون روز می خواستم بهت بگم ولی خب واسه درسات نگفتم دیگه

یادش به خیر
بازم می گیریم آجی

پرنیان چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 23:45

سلام عزیزم
قبول باشه ... امیدوارم به تمام حاجت های خوبت برسی .
امیدوارم سال جدید همراه باشه با یک دنیا اتفاقات خوب و غیرمنتظره .
الهی آمین

سلاااااااااام پرنیان جون
بینهایت از دیدن اسمتون خوشحال شدم

ممنون بانوی دوست داشتنی. منم واستون بهتریین ها رو آرزو می کنم.شما برای من یکی از بهترین الگوهای خوب بودنین بانو

راضیه پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 08:16

سلام
دوباره منم. این بار با دلی شکسته تر از قبل.
درست روزی که تونستیم اعتراف کنیم عاشق هم هستیم و می خوایم همسفر هم باشیم؛ خدا یه امتحان بزرگ گذاشت جلوی ما. امکان داره هیچ وقت نتونیم این راه رو شروع کنیم چون من تالاسمی دارم و به اون هم مشکوک هستند
نمی دونم کدوم یکیاتون تا حالا عاشق بودین ولی فکر کنم ما رو می فهمین؛ به حق دوستی مجازمون قسمتون می دم لحظه سال تحویل به یاد ما هم باشین. این روزای بیشتر از هر وقت دیگه ای به دعاتون نیاز دارم.
خدایا کمکم کن تا بنده خوبی برای تو و همسفر مناسبی برای سجاد باشم

سلام راضیه جون.
تالاسمی؟!
به قول دکتر شریعتی
دنیا را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری، دوستت ندارد
کسی که تو را دوست دارد، دوستش نداری
اما
کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوستت دارد،
به رسم و آیین زندگانی
به هم نمی رسند
و این رنج است
زندگی یعنی این...


همسفر راه زندگی بودن همیشه به وصال نیست عزیزم. گاهی باید که با روزگار و موانعش کنار بیای...
امیدوارم مشکل تو و سجاد حل بشه و به هم برسید.با دل شکسته ات وقتی دعا کنی درجا استجابت می شه بانو....فقط شکایت نکن

مریمی پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 12:38 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

عزیز دلم
بیا ببین دوتا نظر غیبت داری خانمی
حالا من از دلتنگی دوری تو چه کنم؟

میام مریمی
مگه رمزدارمو نخوندی بانو؟
رمزش همون همیشگیه ست
اونوقت میبینی چرا نیستم!

رها شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 14:19 http://zendooneman.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
وب خوبی داری
با اجازه لینک شدی
خوشحال میشم بهم سربزنی

سلام
خدمت میرسم رها جان

سایه شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 19:08 http://shadowplay.blogsky.com/

ای جان
شما که گفتی کارداری ! حالا یهو با کل قالبت رفتی پیشواز !..
چه قالب خوشگلیه ... آخی یه سبد گل چیده نشسته داره به افق نگاه می کنه ..چه آرامش قشنگی !

آره سایه جون
ولی دیگه ها از اون قالبه خسته شده بودم

یه دفه زد به سرم برم فوری عوضش کنم بیام

ممنون بانو
آرامشش واسه شما

ندا سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 14:04 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

نذرت قبول عزیزم ما رو هم دعا کن

ندا همیشه تو دعاهای من هست
امیدوارم قسمتی که واسه شماست اجابت بشه بانو

امید جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 11:45 http://garmak.blogsky.com/

سلام

نخواستم در این اخرای سال 90 کدورتی بماند
لذا علنا آمدم تا عرض تبریکی برای سال نو خدمت شما داشته باشم.
اگر فکر می کنید میان ما دشمنی و خصومت خاصی وجود دارد اینطور نیست.

فقط یک تصمیم کبری است همین.

می خواهم فارغ از جنجال ها و خاله بازی های دنیای مجازی حرفهایم ، دردهایم و عشق هایم را بنویسم.

مثل همیشه برای سلامتی و خوشبختی شما دعا می کنم.
سال خوبی برای شما، داداش محبووب تان و والدین خوب تان و بویژه گزهای کرمانی و بلداجی تان آرزو دارم.

ایام به کام!

سلام

خیلی وقته به نیتتون پی بردم و به تصمیمتون احترام گذاشتم.برای همین دیگه نیومدم تا آزادانه بنویسید و البته باور کنید که من پاسبان نبودم و نیستم آقا امید.

یه بار ازتون بابت یه قضاوت اشتباه عذرخواهی کرده بودم و باز هم عذرخواهی می کنم. امیدوارم همیشه خوب موندن رو پیشه ی خودتون کنین مثل خوب بودن

در پناه حق کنار خونواده ی بی نهایت عزیزتون سال خیلی خوبی رو براتون آرزو دارم

و اما
یاد این شعر علی صالحی افتادم:

آسوده از آواز این و آن

یعنی جای کوچک دوری هم نیست

من خودم را بردارم از دست این همه بگریزم

برای خودم

فقط سیاره سبز بی نامی کنار بید و سکوت و هوا

همین...



موفق باشید گرامی

امید جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 12:44 http://garmak.blogsky.com/

بی نهایت سپاسگزارم

خوشبختی دوستان خوبی مثل شما آرزوی امید گرمکی است

در پناه حق

ممنون
به همچنین امید خان

شما رو هر طوری که باشین باور دارم.
خیالتون راحت

حق یارتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد