آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بهــــانه

چونان کودکی کلافه گرداگرد خود می گشتم...

بهانه هایم از جنس بهانه بود! و بهانه که باشد تو می دانی که دلیل، به انتهای دره ی بی معنایی ها سرازیر می شود... بهانه هایی از جنس همان لحظه هایی که گلویت غرق سنگین ترین صاعقه های سکوت است و ابر چشمانت نیمه جان و بی حس تر از همیشه برای باریدن و دلت غرق همین بهانه هاست...

این لحظه ها معنای لجاجت را خوب می فهمی.به سرسختی واژه ی تُخس ایمان می آوری و می بینی که یکدنگی ها خیلی هم عجیب نیست! دلت سنگی می شود در شیشه ی بلورین دلی مشتاق، و زبانت به خشم دریا ماند در هنگام طوفانی سهمگینو، دستانت تیغی می شود بر ساقه ی نازک شمشاد شکوفایی...

و غرق تر از قبل در ازدحام انبوه امواج بهانه های تازه دست و پا می زنی...


غرق بهانه بودم


بهانه ی آفتابو گرمترین نوازش لحظه های راز

بهانه ی بـارانو سمــفونی خوش آهنگ بابـــونه های طنّاز

بهانه ی سبزترین سرای سجده های نورو قدقامت موج و عشق و نماز

بهانه ی کوثرین حوض هستی و التیام داغ دل بانویی از جنس آلالـه های ناز

بهانه ی دمی آرمیدن در آغـــوش آرامشی ازلی از ازدحام روزگار پر از نشیب و فـــراز

بهانه ی سپردن جسم و جان و روح و روان و حضور و جواز

جواز ِحضور و شهود و ناز یار و شکوه نیاز و جلال و دف و ساز

و جواز شتافتن تا تو معبـــودم!

شتافتن تا تویی که می دانی تمام بهانه هایم به لَختی آغوش باز تو تمام می شود و گُداز دل رعشه های بی قرارم پَروبال پروانه ی عشق و مستی را به آتش نمی کشد دیگر!


مهربان معبود بی همتایم!

لای کدام یاس خوشرنگ ارغوانی رنگ پنهان شده ای؟

در پس کدام آبشار طلایی رنگ جاری گشته ای؟

و درون امن کدام غنچه های محمدی به لبخند آفتاب زمزمه ی عشق گشوده ای؟

که نمی یابم تو را میان بحبوحه های فصل دلدادگی های جوانه زده از سر شعر و شعور


تا کجا بشتابم پروردگارم؟

تا کجا به آن روزهای من و تو و بی بهانگی ها بشتابم که تمام شود این بُغض...تمام شود این همه اشک بی دلیل....تمام شود این بهانه های گاه و بی گاه بی علت و پُر از علت های بی چون و چرا!!!


چقدر پُرم از تویی که دوری از من این روزها پروردگارم...

و شاید برعکس!

دورم

آنقدر که بودنت رویایی شده سراسر بغض و اندوه و اشک و بهانه ...


به کدام سرا بگریزم معبودم... !




رگبار1:یه بغض عجیبی دارم این روزا...
مث یه بچه ی بهونه گیر شدم که هیچ چی آرومش نمی کنه!


رگبار2: بالاخره داداشی مقداد هم حاجی شد.
وقتی داشت وصف اولین دیدار کعبه رو واسم می گفت تموم اون لحظه های خوش سال ها پیش جلوی چشمام میومدو دلم می خواست پر میزدم تا اون لحظه ها
دوباره به همگی سلام رسوندو به یاد همه بود

چقدر جالبه اولین دیدار کعبه ی خدا یه حس مشترک داره و یه حال و هوای کاملا بی وصف...
نظرات 26 + ارسال نظر
سرزمین آفتاب دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 17:19



" بهانه که باشد تو می دانی که دلیل، به انتهای دره ی بی معنایی ها سرازیر می شود... "

عجب بلایی این جمله سرم آورد...

ببخشید اگه ناراحت شدین آفتاب عزیز

ولی تا آخرشو بخونین
شاید شما هم از این که حس امروزتون به کلمه دراومده آروم تر بشین

سرزمین آفتاب دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 17:20

به قول تو

یه بغض عجیب و غریبی دارم که هیچی آرومش نمی کنه ...

هیچ چی
جز یه سجاده و یه بغض و یه دریا اشکو یه دنیا سوز دلو...

عجیب! غریبِ روزهای پر پر شدن یاس رسول(ص)
عجیب! غریبِ...

سهبا دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 17:55

یه بغض عجیب و غریب که .... نمیدونم در پناه کدوم آغوش آروم میشه ....
سلام شادونه گلم . همیشه به یادتم , که فراموش شدنی نیستی عزیز دل . ببخش کمرنگ بودن این روزهایم را , به دغدغه های فراوانم ببخش نازنین ...

یه آغوش بی منّت نرگس جون
که نمیدونم پیدا میشه یا نه!

سلام سهبای ی سایه سار
دغدغه هاتون امیدوارم حل بشه بانو

محمد دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 18:39

آجی شانسی گفتی یا میدونستی؟
لامبورگینی جدید رو میگما؟

شانسی چیه! خب از مهندسین مکانیک باید اطلاعات لامبورگینی جدیدو گرفت دیگه
حالا چه خبر از مدلای جدیدش؟

اونام بوی آسفالت داغ میدن؟

محمد دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 18:47

همین یه ساعت پیش از lamborghini urus که اولین شاسی بلند لامبورگینیه رو نمایی شد
البته این یه ماشین concept (مفهمومی)است که تا سال 2016 به تولید میرسه 600 اسب بخار قدرت موتور طراحی داخل کاملا فیبر کربن و لاستیک 24 اینچی با قیمت پیشنهادی حدود 200 تا 250 هزار دلار(حدود 450 میلیون تومان)است.
آجی با بچه ها یه گل ریزون بندازیم بخریم برات دیگه بهونه نگیری؟:دی
http://media.zenfs.com/en_us/News/Reuters/2012-04-23T123437Z_1_CBRE83M0YXU00_RTROPTP_2_AUTOSHOW.JPG

واااااااااااااااااااای چه خوش رنگم هست

همگی نفری 100 میلیون بیان بالا
بقیه شم میریم یه ویلا می خریم همون جایی که تولید میشه،

اونوقت نگی منم سوار کنا
از الان گفته باشم
فقط خودمو تاب میدم

محمد دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 18:49

بچه خوبی باش حتما قاقالی لی باید بهت بده که بهونه نگیری؟
بی قاقالی لی تا کن فعلا تا ببینیم چی میشه

خودتم تاحالا واسه قاقا لی لی بهونه گرفتی دیگه
اصن به تو قاقا لی لی داد داداش؟

امید دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 19:01 http://garmak.blogsky.com/

اینجا عطر و بوی خوبی گرفته است
با تمام وجود می شود حضورش را حس کرد

تبریک می گویم

دیدین
همون فرینازم ...

فقط
این روزا خیلی سنگینه برام
انگار خیلی دورم
از خدا
از بانوی یاس
از خم قامت علی(ع)

خیلی دورم
مگه نه؟

سایه دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 21:03

خوش به حال مقداد ..
این روزها چه قدر مسافر زائر داریم !
اگار خودتم فیض بردی از حرم و کعبه !.. دعا کن خدا قسمتم کنه اون روزی که با یه دل بارونی برم مثل سهبا !!

بله
۹ سال پیش...
دلم کربلا می خواد بانو
ایشالله به همین زودی ها مشرف میشیدو واسه من سوغاتی میارید

دل اگه بارونی باشه مکه و کربلا و مدینه نداره...تو خونه ی خودشم بارونیه

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 21:20

آجی بگم حسش نیست متنتو بخونم منو نمیزنی؟
خدا وکیلی دو روز با ممد باشی همین میشه دیگه
خداییش حسش نیست

عوضش واست شعر میذارم خوبه؟

گریه نکنیا

آجی!
چیزای خوبو از داداشت یاد بگیر

ای محمد بدآموز

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 21:26

امشب

مثل همه شبهایی

که دیروز شدند!

سراروی خانه را

آواز هیچ اتفاقی

بر نمی آشوبد



و من

نیا مدنت را

در سیگاری انتظار می کشم

...

ما نا!

کدام روز خدا

آمدنت را نفس می کشد

که تقویمم را

قابی بسازم

مرسی آجی
ولی سیگار کشیدن کار بدیه ها

سینا دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 22:32

بعدا میام

منزل خودتونه

رها دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 23:19 http://zendooneman.mihanblog.com

بهانه خدا را داره دل مهربونت
من این بهانه ها را دوس دارم فریناز جان!

نمیدونم شاید...
ولی آروم و قرارتو میبره تا دورترین کهکشان هستی!

شده نتونی یه دقه جایی بند بشی؟!

مریم دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 23:37 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام فرینازی
منم مثل تو یه بغض عجیب و غریب توو گلو دارم که نمی دونم چجوری خالیش کنم؟
فکر کنم یه سجاده و چنتا گل یاس پرپر و کمی بوی عود و گلاب و یه چادر نماز...میخواد
تا بتونی آروم بشی در پناه نگاه الرحمانی یگانه معبود

سلام مریمی
یه وقتایی نمی تونی به سجاده ت پناه ببری
این اتفاق توی این حال یعنی نهایت بغض و بهونه...

ستوده سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 08:52 http://sootoodeh.blogsky.com/

سلام فریناز جان .
خوبی عزیزمیگم چرا بغض داری چرا نمیتونی حرف دلت را بزنی؟؟؟؟؟؟
یک حس ششمی بهم میگه یک اتفاقی در شرف افتادنه همینم تو را اینطوری کرده یک چیزی که تو نمیخوای ودیگران میخوان
به هر حال عزیز این نیز میگذرد صبور باش گلم

سلام ستوده جون
حس ششمتون کاملا درسته

یه گذشتن هایی تاوان سنگینی دارن
حیلی سنگین...

ستوده سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 08:54

میگم حالا که دلت گرفته برو بشین کنار سی وسه پل وهر چی میتونی گریه کن اینطوری سبک میشی وبعد هم آب البته اگر داشته باشه تمام غصه هات را با خودش میبره

دلم بیشتر یه جای زیارتی میخواد بانو
دیشب به مامانم میگم مامانی منو ببره روضه هایی که الان هست واسه حضرت زهرا. ولی خب نمیبره دیگه...تازه بابامم اجازه نمیده ازاین روضه ها برم

آی گفتی بانو...دلم لک زده واسه سی و سه پل

محمد سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 10:30

نه من اصلا واسه قاقالی لی بهونه نمی گیرم:دی
مگه کسی باید بهم قاقا لی لی می داد که از من می پرسی؟
اصلا الان قحطی قاقا لی لی اومده
قاقا لی لی هم دو روز آدم رو ساکت میکنه بعدش باز بهونه اس
بگرد دنبال یه چیز با حالتر از قاقالی لی

خب مث غذا که باید هر روز بخوری یا نماز که هر روز بخونی قاقالی لی یم هر روز می خری دیگه:دی
ولی مشکل اینجاس که یه سری قاقا لی لی یا خریدنی نیس! دادنیه...

حالا بگرد دنبال اسم پرتقال فروش

لیدوما سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 11:39 http://azda.mihanblog.com

چه بهانه ی قشنگی...من میگم وقتی دل ادم بهانه گیر میشه دلش واسش جایی تنگ میشه که ازش اومده..انگار هیچ کجای این دنیا آرومش نمی کنه
مرا به خانه ام ببر ستاره دلنوازنیست
سکوت نعره می زند که شب ترانه ساز نیست

مرا به خانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره می زند
که شب ترانه ساز نیست

مرسی لیدومای عزیزم
چه خوب گفتی بانو جان!
آدم دلش واسه جایی تنگ میشه که ازش اومده...

ولی گاهی علاوه بر روحت جسمتم تنگ میشه
اونوقته که بهونه ت میشه بهونه ها..
میشه دریایی ازبهونه ها

ستوده سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 11:58 http://sootoodeh.blogsky.com/

نام من ستوده هست فرینازی وغیر از اینم نیست عزیزم .
میگم تاوان گذشته های چه کسی خود یا دیگران

اسم مجازی رو نگفتم که بانو
اسم واقعیتون رو گفتم

تاوان تاوانه دیگه
بگذریم...

سینا سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 13:26 http://omide-ma.blogsky.com

مگه پیدا نکرده بودی فریناز چرا اینقدر فکر می کنی که هنوز نرسیدی و باید دنبالش بگردی

تاحالا شده پروانه بگیری؟
وقتی خیلی آزادش گذاشتی می پره
به همین راحتی...

سینا سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 13:28 http://omide-ma.blogsky.com

دلیل اینکه زیاد نمی نویسم و اکثرا نظراتم تو یه خطه واسه اینه که یه راست میرم سر اصل مطلب بدون حاشیه.
حوصله ی زیاد حرف زدن و پرچانگی رو ندارم

دیگه خیلییییی حوصله نداری سینا!
این خوب نیست داداش گلم

آرمان سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 15:37 http://abdozdak.blogsky.com/

دور نیستی

اتفاقا خیلی هم نزدیک شده ای

فقط مانده به ابر اشباع شده دلت تلنگری بزنند

که خواهد زد

همین نزدیکی ها

تلنگر...
چقدر این روزا سنگینه

خیلی سنگین

مث الان که زده شد...

امین اتاقک سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 16:22

سلام عرض میشود

میبینم که دوباره گرد و خاک کردی.. یه عده ای رو پرت کردی به انتهای درۀ بی معنایی و از این جور حرفا..

علیک سلام عرض میشود

گردو خاک هست این روزا
نیازی نیست غباریش کنم با واژه ها

سینا سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 19:17

اره خودم هم قبول دارم چون خیلیا بهم میگن بداخلاقی

خب خوش اخلاق باش عمو جون
حیف تو نیست بداخلاقی؟
واقعا حیفه سینایی

وقتی خوش اخلاق تر باشی حرف هاتم بیشتر تاثیر میذاره و رغبت مخاطب چه اینجا و چه تو دنیای واقعیت خیلی بیشتر میشه
مخصوصا تو که حرفات و تحلیل هات خیلی وقتا جای بازی واسه بحث و گفتگو داره

الهام سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 20:42 http://elham7709.blogsky.com/

این روزها بارون که میاد به جای اینکه دلها رو بشوره و صاف کنه بیشتر طوفانی می کنه و آشوب و آشوب...
کاش تابستون بیاد تا توی جهنمش غم ها رو بسوزونیم!

...............
عزیزم امیدوارم غم هات با بارون امشب زلال بشن و چشمات خشک از ...

نه
حاضرم بارون باشه با تموم آشوب های پر تلاطمش
ولی تابسوتو آفتاب داغو نه...

امشب اینجا هم بارونیه الهام جون
مرسی عزیزم
به همچنین

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 20:53

محمد و سینا چقد شبیه همن

آجی تو بگو من چه چیز خوبی باید یاد بگیرم آخه...خودش کلِ بد آموزیه :دی

نه اتفاقا اصلا شبیه هم نیستن!
سینا لااقل همیشه حسش هست

شب های نقره ای جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 13:57 http://silvernights.blogsky.com/

سلام فریناز عزیز
این چند روز که نبودم چند تا پست عالی نوشتی ...
آره بعضی بغض ها ... بعضی بهونه ها ....
با نوشته هات گرم می شم گرم عشق واقعی و خدایی
پاینده باشی خانوم گل

سلام بر صاحب شب های نقره ای رنگ
بغضو بهونه هایی که تمومی نداره! شایدم نباید که تمومی داشته باشه تا به هدف نزدیک تر بشیم

خوشحالم از این بابت
شاد باشید همیشه مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد