ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هواللطیف...
اتفاق خاصی نمی افتد این روزها!
انگار که زندگی بر روی تکرار گذاشته شده با همان کارها و همان آدم ها و همان افکار و همان مشغله ها
اتفاق خاصی هم در شُرُف افتادن نیست! انگار زمانی می رسد که به نقطه ی بی انتظاری می رسی! بی انتظاری محض و صرفا لمیدن بر رودخانه ی زندگی.انگار درمیابی خیلی وقت ها نیاز به دست و پا زدن های الکی نیست! می شود که جریان رودخانه آرام آرام تو را ببرد بدون جنجال و درگیری و آشفتگی های ناشی از تغییر و خلاف رودخانه رفتن! جریان زندگی راکد نیست و حتی با بال پروانه ای هوای کل جهان مرتعش می شود و دستی بر امواج جامانده می زند و حرکتشان می دهد و تو نیز سوار بر یکی از همین امواج ِ خوابیده ای...
می خواهم تمام شود و برود این روزها. مثل جاده های اجباری در سفرهای کوهستانی که باید این کوه را دور بزنی بروی تا قله ی آن بعد دوباره تمام پیچ و خم ها را بر منحنی فرمان ماشین حک کنی و بروی پایین و این قصه آنقدر ادامه میابد تا به مقصد برسی! شاید راه کمی بوده اما همه کوهستانی و صعب و اسم همین جاده های پیچ در پیچ بی بازگشت می شود زندگی...
روزهایی که بخواهد با مشعل خاطرات روشن آن روزها بگذرد راستش دلم نمی خواهد که باشد!
روزهای بی خاطره!
روزهایی که برای آینده ام نه مشعل است و نه انگیزه و نه دلگرمی و نه هیچ! صبح تا شب صدها چشم را می بینی و بارها سلام می کنی و هزاران قدم برمی داری و به دنبال گرفتاری های خودت می دوی اما انگار یاد و خاطره ی هیچ کدام و هیچ دو چشم و هیچ قدم و هیچ سلامی بر دیوار ذهنت حک نمی شود! و شب حس می کنی امروز فقط دویده ای و ندیده ای!
یک روز بی خاطره!
دارد می شود یک فصل! شاید هم بیشتر که حتی قلمم یاری نمی کند و عاشقانه هایم همه در همان بقچه ی قدیمی جاخوش کرده اند و سری به آن ها نزده ام و چقدر زندگی بدون گرمای هجای عشق بی معناست...
گاه حیرت زده در عمق نگاه آدم ها غرق می شوم و کمی بالاتر از چشم هایشان! چقدر عجیبند و چقدر فرصت دوست داشته شدن را از خودشان می گیرند و چقدر راحت می روند...
دلم در خلوت شبانه ی خود زمزمه می کند این شب ها که چقدر دوست داشته شدن از طرف تو لیاقت می خواهد و چقدر بوده اند آدم هایی که لایق بودن در تو نبوده اند...
دل من خیلی هم مهربان نیست. مثلا وقت هایی که میهمانش ناراحت است همیشه نیست که برایش یک بستنی شکلاتی بخرد و ناز و نوازشش کند و دانه ای گز به او بدهد اما دل من حرمت دارد و به پاکی اش هنوز شکاک نیستم! اما چقدر بی لیاقتند آدم هایی که حالا دیگر رخت بربسته اند از دل و از دیده ام... و این روزهای بی خاطره و شب های پر ستاره و سرد پاییزی به این می اندیشم که بودن در دل من و دوست داشتن آن ها لیاقتی می خواهد از جانبشان و چقدر بوده اند که خجالت زده از بی لیاقتی خودشان از دلم پرواز کرده اند و من هیچ گاه جلوی هیچ کدامشان را نگرفته ام...
خدایا این روزهای بی خاطره دارد مرا غرق رکوردی خاکستری می کند و تمام اندامم در جاری رودخانه زندگی خواب می رود...
مشعلی
خاطره ی ماندگاری
نوری
امیدی
انگیزه ای
آشنایی
....
دیوار خاطره های این روزهایم خالی خالی ست...
رگبار1: از اونجا که به خودم تبریک می گم بابت لینکدونی گودریم خدمتتون عرض کنم که چند تا از لینک ها رو نمایش نمی ده متاسفانه! از همین جا عذرخواهی می کنم از دوستانی که لینکشون add شده ولی اینجا نمایش داده نمی شه. اگر هم کسی راه حلی داره خوشحال می شم کمکم کنه
اول
آفرین
بعد این همه مدت کسی دوم نشد؟
پس خودم دومم 
اصولا اینجا همه شبگردن
منم بین کارام تو دانشگاه فرصت کردم اومدم آپ کنم
یه روزی این روزهای بی خاطره هم خودش خاطره میشه
روزهای بی ستاره
روزهای بی خاطره
همه ی خاطره ها رو یادت نمی مونه! دلم نمیخواد این روزهام با هیچ چی پر بشه
انگار تو هم مثل ِ من از جدال ِ آینه می آیی !!
تو وب گلی گفته بودین تبخیر رویا...
چقدر دیشب تاحالا با خودم تکرار می کنم...
جدال آینه
و شاید از آشفتگی انعکاس یک لبخند...
خاطره ها که مال گذشته اند بانو...
امروز خاطره فردا میشه که این روزها هم فقط تکرار و تکراره
سهاااااااااا

خودتی؟
یه روزایی صرفا با خاطره هات زندگی می کنی
خاطره های روشن گذشته...
تکرار...:(
کلا دیدم به خاطره ها جالب نیست قبلا هم گفتم خاطره هام خاک میشه
چون بدهاش میشه درد که چرا خاطره شدن
خوبهاش میشه حسرت که چرا گذشتن
...
«خاطره هام خاک می شه»!
اینو مطلقا قبول ندارم
ولی دلمم نمی خواد تموم این روزام به خاطره ی قبل تر ها بگذره!
چقد از تکرار حرف زدن سخته واسه منی که مدتهاست اسیرشم.سپردم خودمو به همون جریان زندگی. چقد قابل لمس بود حرفات برام
آره میدونم تو خیلی خوب میفهمی فاطمه....
چقدر خوبه که هستی
خیلی
عزیزم گودر فقط یه عداد خاصی از لینکا رو نشون میده. همه لینکا ها هم هستن ولی فقط اون دسته از لینکا دیده میشن که زودتر از بقیه آپ کردن.مثلا اگه تو تنظیمات 40 لینک وارد کرده باشی فقط 40 تا وبلاگ آخری و که آپ کردن دیده میشه تو گودر
اگه میخوای همش دیده بشه .تعداد لینکاتو بشمر و عددش رو تو همون جایی که گودرت رو ساختی (همونجا که نوشتی تعداد لینکایی که نمایش داده بشه ) وارد کن . اینجوری همه ی لینکات دیده میشه
فهمیدم کجا رو می گی
اونو خیلی عددا زدم اتفاقا
از 70 هم پایین تر نزدم! الانم زدم 200 تا لینکو نمایش بده
ولی نمی دونم باز چرا یه سری وبلاگا رو مث وب نگین یا سینا یا چندتا دیگه رو نشون نمی ده!
فک کنم باید از خیرش بگذرم اینطوری
تمام روزها پر از خاطره اند و اتافاق
دقت کن
همه ش رو میبینی
مثل روزهای من که همه ش پره ولی گاهی من دلم نمیخواد ببینم
هر روز چیزی برای دقت کردن و تعریف کردن داره
فقط کافیه حوصله و دل تعریف کردنش را داشته باشی
همین
همونی که گفتی!
دلـــــ شو ندارم...
انگار به مرز یه بی حسی برسی که همه چی حتی هیجانیترین هایشم برات بی مزه باشن! اونطوری
دلم یه اتفاق خوب واسه خودم میخواد
واسه دنیای خصوصی خودم...
یاد یکی از شعرام افتادم با خوندن این نوشتت ...
منم یادمه حس تو رو داشتم
همین حس روزهای بی خاطره رو!
ولی دقیقا میخوام بگم حست رو فهمیدم . چون منم گذروندمش :( همین یه مدت کوتاه پیش . . .
چقدر جالبه نیکی
این که کسی حستو بفهمه
انگار میشه از پشت همین مانیتورا هم باهم حرف نزد و فقط چشم تو چشم کلمه ها شد و خیالت راحت بشه که یکی دیگه هم فهمیده و تو تنها نبودی
خیلی خوبه
راه حل میخوای قالبت را عوض کن .چند بار از اول تا اخر وبت را قبلا دید زدم وفکر کردم لینک های اضافه را پاک کردی با خودم گفتم فریناز خانه تکونی کرده .







پس بگو جریان چی بود .
قالب؟


بدم نمیگینا
حالا امتحان می کنم بانو
شده لینک اضافه بشه ولی پاک نمی شه بانو!خیالت راحت
این که یه سری دوستان رو نشون نمیده خیلی بده
کاش درست بشه
دیوار خاطره هایت اگر خالیست غمی نیست
یک قلم سیاه یا آبی یا هر رنگی که دلت خواست بردار
خودت روی آن دیوار را خط خطی کن
اما
اما
اما
نگذار کسی برایت روی دیوار دلت خطی بکشد و یادگاری بنویسد
و فردا خودش بورد و خطش بماند و بشود آیینه دق
خودت خط خطی کنی خیلی بهتر است تا ...
هنوز جای همون خط ها مونده انگار...زیر گرد و غبار تند پاییزم قائم نمیشه
کاش زمستون بشه بعد برف بیاد بعد همه چی زیر یه لایه ی سپید قائم بشه...
خودم
راست می گین آفتاب عزیز
این روزا از خودم زیاد خاطره دارم منتها نمی دونم چرا اینجا ثبتش نمی کنم
آبی رو دوست دارم
امروز که از خانه بیرون می روی یک سبیل مشت مردانه بذار
تا چند روز خاطره می تونی برای خودت دست و پا کنی
(ستاد خاطره سازی گرمک و بروبچ)
آخه من به شما چی بگم!
قبلا ایده هاتون با نمک تر بود و کارآمدترا
ضعیف شدین
این روزها زندگی در خواب عمیق رفته و من هی می خواهم بیدارش کنم.
خسته ام... می خواهم من هم کمی بخوابم.
وقتایی یم که می خوابیم خواب می بینیم!
کاش خوابابون بدون خواب دیدن بود الهام
آشنایی خوب نیست دخرم =))
همون به خاطره حال کن بهرته به مولا:))))
چقدر غلط غولوت
همون خاطره هم نیست که
دخترم *
بهتره*
I correct
خیلی باحال بود
یا علی بی خاطره هم نوشتم به خاطره چشمه من امروز اخه
چشمه؟
نههههههههههههههههههههههههههههه
چمه نه چشمه :(((((((((((((((((((((((((((((((((
به ابوالفضل یکی دیگه غلط بنویسم یه چک نثار خودم میکنم :(((((((((((((((((((
=))=)) ینی چی آخه=))
منو کُشتی از خنده تو گلی
خیلیییی باحال بود
خیلی
آها لینک شما قلبی نفس:*
مرسی
واسه تو که درسته
خیالت راحت
پاشو پاشو خودتو لوس نکن بچه
تا با پس گردنی نیفتادم به جونت
اهه
چه معنی داره
هاااااااااااااااااااااااااااا؟
الی گناه دارما
نزن خب
تازه شم بزنی پس گردنم باید دیه بدی الانم که شده 90 میلیون فک کنم
سلام
بد دردی ست
در انبوه خلق
تنها بودن
و در وطن خویش
رنج غربت کشیدن.
زندگیتون آروم ...
سلام
همون جمله ی بالای وبم دیگه
ای بابا... ما شدیم حلال مشکلات تو؟!

"دیوار خالیه خود را به ما بدهید... و به جایش یک دیوار پر از خاطره های هیجان انگیز، غم اتگیز، عشقی، اکشن، -18 ، +18 و ... تحویل بگیرید!"
شانس آوردی که لینک منو نشون میده وگرنه کلت الان چسبیده بود بالا سر وبلاگت واسه درس عبرت دیگران
خــــوش باشی... ولی نه مثل همیشه!
همچین میگه حالا ملت فک می کنن نامه فدایت شوم برات فرستادم بیای مشکل حل کنیا


بعدشم خاطره های تو بالا دیپلمه به درد خودت می خوره خاطره قشنگ می خوام که تو دست و بالت نی!
اصن می رم لینکتو حذف می کنم ببینم کی جرئت داره کله منو بچسبونه به طاق
نه مثل همیشه؟ پس مثل کِی؟
وبلاگ نگین کلا مشکل داره
حتی منم نتونستم وارد گودرش کنم
حتما چک کن ببین شاید وارد گروه تو گودر نکردیش.
مثلا اگه اسم گروهی که تو خود گودر ساختی فریناز هست حتما چک کن همشون اون تیک رو که نشون میده تو گروه قرار گرفتن داشته باشن . در غیر این صورت نشون نمیده :)
چرا وارد اون که شده.حتی اونجا که پیش نمایش کد بود هم نشون می ده نیکی
وب سینا رو هم نشون نمی ده
همشونم تو گروه بودن
نمی دونم چرا آزار داره ها! پیش نمایشش نشون می ده میذارم تو وبلاگ نمیده
نمیدونم چرا ولی اکثر اوقات درکت کردم . خودتو نوشته هات و احساساتت رو ...
و حس میکنم تو هم همین حالت رو نسبت به نوشته هام داری. ینی از کامنتات اینجوری برداشت کردم
اوهوووم خوبه
اوهوم دارم
خیلی یم خوبه
وقتایی که یه دل دیگه میشه حرف دل تو رو دوست دارم.یه باری از شونه ت خالی شده انگار
چقدر قشنگ حرف زدی چه راحت حرفای دلتو گفتی منم مثل توام منم این روزها دچار یه سکون خاکستریم به خودم و این روزا که فکر می کنم شعر قاصدک اخوان تو ذهنم میاد کلمه به کلمه ی حرفات به دلم نشست
یه وقتایی دستتو بذاری رو کیبرد انگاری خودش سرریز می شه از اضافه ی ظرفیتت...
یه سکون خاکستری رو خوب اومدی لیدوما.
لطف داری عزیزم
اگه مشکلتو درست متوجه شده باشم مشکلت اینه که وبت یه تعداد خاص لینکو نشون میده و از یه تعداد بیشتر نه! خب منم این مشکلو داشتم یکی از دوستام کمکم کرد این مسیرو برو:
برو کنترل پنل....قسمت تنظیمات....قسمت تنظیمات وبلاگ....اونجا یه گزینه هست که نوشته تعداد لینک های نمایش داده شده...تعداد لینکاتو می تونی زیاد کنی مثلا من نوشتم 99
لینک های مربوط به خود وبلاگ رو آره توی بلاگ اسکای هم میشه عدد زد که چندتا نمایش بده
ولی این لینکدونی گودریه.فرق داره. اونجام یه همچین گزینه ای داره که من زدم 200 تا وبلاگ حتی.چند تا دیگه هم امتحان کردم ولی تغییری نکرد
به هر حال ممنون لیدوما جان
مثل وقتایی که تو اوج خوشی میباشی... یه چیز تو مایه های خوشی های روز مره من
بترکی تو چقدر خوشی داری

البته می دونی که من حسود نیستما فقط نگران ترکیدن خودتم
من که هر کار کردم این لینکدونیم راه نیفتاد دیگه بیخیلش شدم
35
حالا واسه ما راه افتاد همون روز ولی خب خیلی لینکا رو مث نگین و سینا و چندتا دیگه که تو نمی شناسی رو نشون نمی ده