آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

رقص قاصدک های بهار

شبیه یک حادثه

یا اتفاقی سبز می مانی...

رسته بر زمین عشقی زیبا...


شبیه همیشه بهارهایی

که تابستان و پاییز و زمستان را

در گرمای حضورشان ذوب می کنند...


شبیه یک اتفاق ناب و ساده ای

اتفاقی به نام داشتن...

به نام دیدن...

به نام بودن و لمس احساسی

که گاه دور است و گاه نزدیک...


شبیه رنگین کمانی شاید

هر روز رنگی بر پهنه ی بودنش می زندو

تمامشان مملو از انعکاس ذره ای آفتاب

بر قطرات زلال بارانند...

و همه زیبا

و همه شاداب

و همه پر از زندگی...


شبیه جاری زلال آب هایی

رهسپار دامنه ها

رونده به دشت ها

از آن قله های سرد می آیی

و می شوی حیات...

آب حیاتی برای دشت های تشنه ی زندگی...


شبیه یک شوری

و دیده ام شیدایی ِ دست نخورده ای را

که هر لحظه و هر دم پرنده ای نشسته بر لب بامش

دانه ای برچیده و...

هر آنچه شور شیرین تو شیدا باشد و پُر اما

گاه دلت برای همان دانه ی برچیده تنگ می شود...


شبیه یک اتفاق خوبی

شبیه امروز

شبیه نوزدهمین سرمای گرم شده

شبیه بلوری که می درخشد از شوق

شبیه یک آمدنی شاید

شبیه بیست و سه غنچه با بوی بهار

شاید شبیه هزار و سیصد و هفتاد و دو بنفشه ی عیدی...


شبیه هر چه که هستی

امروز آمده ای به این سرا...

امروز نوزدهمین آمدن توست بر سرمای سرد زمستان...

بر سوز عجیب دی ماه

بر ناز دلبربای بیست و سومین روز ِ یک سوز...


شبیه هر چه که هستی

زلال بمان

رنگین کمان بمان

شور شیرین شیدا بمان

همیشه بهاری شاداب بمان


شبیه هر چه که هستی اما

خودت بمان...


دنیا آدم ها را جوری عوض می کند که روزی شاید خودت را در پس حریری از بغض گم کنی...

خودت بمان و بخواه زیباترین سهم زندگی را برای خودت

برای آنان که دوستشان داری

برای آنان که دوستت دارند...


خودت بمان...

زلال

پاک

همیشه بهار

بسان قاصدکی جاری در هوای زندگی...


میلادت سراسر آفتاب

سراسر باران

میلادت پُر از رقص قاصدک های بهار



تولــدت مبــارک  مهـــرناز عزیـــزم


نظرات 59 + ارسال نظر
لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 22:29

سرگذشتمان اینگونه بود..
ما به دنیا آمدیم
اما دنیا به ما نیامد!

خدا دلمونو نمیشکنه...
در حق هم دعا کنیم..

ما به دنیا آمدیم اما دنیا به ما نیامد...

میام پیشت لیلیا... واسه نامه تم میام پیشه خودت نظرمو میگم
مرسی

محمدرضا چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 08:27 http://mamreza.blogsky.com

سلام.منم میدونم یزدیه.خوب منم یه جورایی قمی ویزدی هستم دیگه.
شوما هم دست از حسادت بردار خوب نیستا.
تازشم مگه خودت نمیگی حسادت فقط مال پسراست؟

سلام
یعنی مامانت یزدی ین؟

می گم خب بیاین اصفهان زندگی کنین که اختلاف نشه بین دو طایفه

من که حسود نیستم ولی پسرا از دم حسودن

و حتی
شاید من یک پسر باشم

ستوده چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 21:01 http://sootoodeh.blogsky.com

سلام فریناز جان تولد مهرناز را بهش تبریک میگم انشالله هزار ساله بشه

سلام ستوده جون

ممنون بانو

محمدرضا چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 22:56 http://mamreza.blogsky.com

باهوشیا.بزن به تخته.
اصفهانو خیلی دوست دارم ولی یزد و بیشتر.
اصفهان اومدم.یادش به خیر یه ژاپنی اونجا بود باهاش کلی حرفیدم و خندیدیم.من بهش کلمه میگفت تکرار کنه.اونم سختش بد کلماتی مثل:
قسطنطنیه
شلغم میرزای جفتک ابادی گلوچرک
قاراشمیش
یعنی کی میتونه باشه این موقع شب
و خیلی چیزای دیگه.با هم رفیق شده بود.کلی عکس ازم گرفت و ازش گرفتم.تازه میخواست برام بستنی بخره.هی یه چیزایی خارجکی بلغور میکرد.منم میگفتم باشه بهش میگم.
خلاصه یادش به خیر
گلزار شهدا رفتیم.عالی قاپو.سی وسه پل.زاینده رود هم پر از آب بود نه مثل الان
خلاصه خیلی خوش گذشت.جای شما خالی.کلی هم گز و پولکی خریدم.داستان خریدهامون هم خودش یه جریان خنده داره که بعدا باید بگم

آره کسی در باهوشیه من شکی نداره

تو ژاپنی یم بلدی؟ یا ژاپنیه یزدی بلد بود؟

اصن بین المللی شدین رفتا

چقد تو نامردی ممد کله پز
حالا دارم برات
انتقامشو ازت میگیرم



چه باحال


الان که نگووووو فقط می بینمش گریه م می گیره....

باشه بعد بگیا ولی

فک کنم تو نسخه ی ایرانیه مستربینی فقط مستر کله پز

محمدرضا چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 22:57

تو همون فری کله پزه خودمونی دیگه.فریدون جونم چه طوری.کی اسمتو گذاشتی فریناز؟؟

آره دااااااااااااااااووووش

شیناختی ما رو؟

یعنی کلا گیسم گذاشته بودیم زن شیما

عاشق کوهستان پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 12:17 http://mountain.persianblog.ir

سلام دوست عزیز

زیباست

سلام
ممنون لطف دارین

محمدرضا پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 15:07 http://mamreza.blogsky.com

چرا نامردم؟؟

چون یه ژاپنیو اذیت کردی

محمدرضا جمعه 29 دی 1391 ساعت 20:36 http://mamreza.blogsky.com

اولا که اذیت نکردم.خودش انگلیسی هم بلد بود وفهمیده بود شوخی میکنم.همش میخندیدیم.
دوما من هیچ وقت کسیو مسخره نمی کنم و بدم میاد کسی کسیو مسخره کنه.خصوصا اگر ملیت یا قومیت مخالف خودم داشته باشه.
سوما من نمیدونستم با شما نسبت داره چون ظاهرا میخوای بزاری به حسابم بعدا
نکنه که ....

خب اگه خودش راضی بوده من حرفی ندارم

آره منم اصن خوشم نمیاد

ندا یکشنبه 1 بهمن 1391 ساعت 10:01 http://neday-zendegi.blogsky.com

من که کلی حسودی کردم هیچ کس تولد ما رو تبریک نمیگه

تولدتون چندمه ندا جون؟
بگین خودم بهتون تبریک می گم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد