آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بوی بهبـــود ز اوضــاع جهان می شنوم

هواللطیف...


تونل های پی در پی... قطاری طویل بود و کثیف... تنها می دویدم و نمیرسیدم... به ته ِ قطار نمی رسیدم و راهرویی کنارمان حرکت کرد و زنی گفت که برو... گم شده بودم اما... می ترسیدم...می ترسیدم و خدا را شکر که میان آن همه گمگشتگی چشمانم به یک باره باز شد... تنها به دنبال گوشی ام می گشتم و یافتمش... همین چند ساعت خواب پُر کابوسم را خدا را شکر که دعای تو تمام کرده بود... و حالا نیمه های شب بود و تو هم بیدار...

آسوده به خواب رفتیم و

پیاده می رفتم... کجا بود را نمی دانم... راستش را بخواهی می دانم... پیاده داشتم که می رفتم و در دل کوه ها از تمام روستاها و ده ها و چادرها می گذشتم آن همه پای پیاده!!

خسته اما پُر امید... آخر راه راه ِ دیار ِ تو بود...

کسی آمد و شناختمش... کسی دیگر با او و بحث ِ داغ همیشه...

داشتم که برمی گشتم و چشمانم باز شد...

و دوباره صدای تو تمام ِ خستگی خوابم را برد... حالا صبح شده بود و کسی اینجا نبود... و چقدر خوب که تو بودی دنیای من...


در فکر سفر بودم... ظرف می شستم... غذا می پختم و کیکی که به من چشمک می زد خوردمش... باید که آن پرتقال نارنجی برایم دست تکان می داد و بشقابی با گل های بلوطی که زیبا بود و این همه سال با ما زندگی کرده بود... درست از روز عروسی مادرم...

باید که می شستمش و فکرم اما در سفر بود... و شکست... بشقابی با گل های بلوطی شکست و از بالای جا ظرفی پرت شد و تکه شد و خدا خواست که تکه هایش در چشمانم نرود...

چینی های خارجی هزار تکه می شوند...

قضا بلایمان بود... خدا راشکر...

باید که تلفن گوشه ای مرا بخواند و بروم و ندای حافظ را بگیرم و نیتم اما...

و بخواند که

در نمــازم خــــم ابروی تو با یاد آمد            

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد


از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار   

کان تحمّـــل که تو دیدی همــه بر بـاد آمد


باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موســــــم عــاشــقی و کار به بنیـــــاد آمد


بوی بهبـــود ز اوضــاع جهان می شنوم

شـــادی آورد گــل و باد صبــــا شــاد آمد


ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجـله ی حُسن بیارای که داماد آمد


دلفریـــبان نبــاتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حُسن خداداد آمد


زیر بارند درختــــان که تعــــلّق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد


مطرب از گفته ی حافظ غزلی نغز بخوان

تـــا بگویم که ز عهــد طـــــــــرَبم یاد آمد


فهمیده بودمش اما تعبیرش را که خواند گویی جان و جهانی دیگر از آن من شده باشد... همانجا خواستم که سجده ی شکر روم... سجده ی شکر...


باید که با ذوق و شوقی بی مانند همان طور می ایستادم و برای اویی که در خوابم صدایش را شنیده بودم تفال می زدم...


من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم

صــــدبار تــوبه کــــردم و دیگــــر نمی کنم


باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر حور

با خـــاک کوی دوســت برابـــر نمی کنم


تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست

گفتــــم کنــــایتیّ و مــکـــرّر نمی کنم


هرگـــز نمی شود ز سر خود خبر مرا

تا در میان میکــــده سر بر نمی کنم


ناصح بطعن گفت که رو ترک عشق کن

محتـــاج جنـــگ نیست برادر نمی کنم


این تقــویم تمام که با شــاهدان شهر

ناز و کرشمــه بر ســـر منـبر نمی کنم


حافظ جنـــاب پیر مغان جای دولتست

من ترک خــاک بوی این در نمی کنم...


تعبیرش اما نشد که شنیده شود... باز هم فهمیده بودمش و خدا در همه حال کنارم بود...

انگار که کسی لب جوی دلم نشسته بود و یک کوه رخت می شست و من تنها شاهد چنگ زدنش بودم و بس...

نه می شود که وصف نمود و نه می توانم...



باید که ثبت می شد... باید که به خدایم و به سرنوشتی که برایم رقم زده ایمان داشته باشم... باید که لحظه به لحظه بودنش را شکر گویم و سپاس...

و عجیب است... حالا که چند ساعتی از آن همه واقعه ی خوش می گذرد دلم خوش تر است اما از حالا راهی سفری شده به وسعت بی نهایت...

از زمین که گذشته بود... از زمان همه گذشته و دارد به عهد خود وفا می کند... به عهدی که همین چند شب پیش با خدایش بست و باید که الوعده وفا کند...


با تمام وجود ایمان آورده ام که:

*لا حول و لا قوة إلا بالله*

http://khodamokhodaam.persiangig.com/image/j90l8h.jpg


نظرات 30 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:24

واااااااااااااااااااااااااااای خدای من....

وااااااااااااااااااااااااااااااااای تو اینجا چیکار میکنی؟

منو بگو تازه می خواستم به کلاغه بگم بیاد در خونتون

فاطمه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:25

همین جوری دراز کشیده بودم یه حسی منو کشوند سمت خونت....

بعد که با گوشی اومدم دیدم به روزی اصا دهنم همین جوری شد

اصا چه دلی دارم من

خب حالا تازه برم مطلبتو بخونم

منم الان وا مونده این دهنم یکیو می خواد بیاد جمش کنه


اصن ای ولللللللللللل

بگردم من

بدو برو

فاطمه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:37

خیلی باحال بودا...

اصا خودمم موندم که دلم چه خبر بده شده....

بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم....
چقدر خوشحال شدم...

این نیش من باز شده یکی بیاد جمش کنه حالا

هزار بار بهت گفتم صدقه زیاد بده...گوش نمیدی که...
دفه ی آخرت بود ازین شاهکارا کردیا...دختر بلد نیستی ظرف بشوری خب نشور

والا...



آره منم موندم خب یه دفه اصن


خدا را شکر

اصن یعنی چی دختر هی بخنده؟ زشته عیبه اسلام به خطر میوفته


خب چیرا دوام می کنی؟

فکرم یه جا دیگه بود بعدشم شعاع بشقابه کم بود از شیارای جاظرفی تالاااااااااااااااااپی افتاد و شیکس


ای جااااااااااان

فاطمه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:41

در مورد بقیه متن هم ترجیح میدم سکوت کنم...

فقط بی نهایت خوشحالم برات...بی نهایت...

و این که:
افوض امری ان الله بصیر بالعباد

عاشق این یه تیکه از دعای ناد علی ام...
همیشه هم ورد زبونم بوده و هست...

سکوت؟

چی بگم


اوهوم
قشنگه
تاحالا نخوندم واجب شد برم ببینمشا

فاطمه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:52

خب چی بگم؟

بگم؟
بگم؟
بگم؟


ولی خب جدای از شوخی برات سفر خیلی خیلی خوبی رو آرزو می کنم و امیدوارم بهت خیلی خوش بگذره...

آره بگو بگو بگو


مرسی

فاطمه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:56

راستی یه تیکش جا مونده

من نمیدونم چرا انقد سوتی بده شدم جدیدنا...


افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد...



منم دیدم تاحالا نشنیده بودما

افوض امری الی الله
ان الله بصیر بالعباد

منم حفظش شدم الانا

مریم یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 20:01

ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجلۀ حسن بیارای که داماد آمد
خبریه فریناز؟
نه تو فقط بگو چه خبریه؟
بادا بادا مبارک بادا؟؟؟



خبر که همیشه هس

تا منظور تو چی باشه

مریم یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 20:02

سری چینی جهیزیه مامانتو ناقص کردی دختر؟
اونم تو این اوضاع احوال گرونی؟
اونم اون چینی های قدیمی که هیچ جا پیدا نمیشه؟

ناقص که شده خیلی وقته

در واقع تنها اجزای باقی موندشه که زدیم شیکوندیم

فدای سرمون تازشم

ژاپنی بود سرویسش تازشم

نایاب نایاب

مریم یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 20:04

سفرت بی خطر
آب میریزم پشت سرت زودی برگردی
مراقب خودت باش قربونت برم
لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم

اوووووووووووووه هنوز که نرفتم

ممنون مریم گلی

لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

نازی یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 20:24

خیره خوابت ایشالا آجی
میگما به منم این کد بازیاتونو یاد میدین که چوطوری این شکلکا رو آوردی اینجا؟؟

آجی خانومم
من دوستت دارم هوار تااااا
از من دلگیر نشی یه وقت

مرسی آجی

ایشالله که خیره

کد شکلا رو بردار بذار تو کد قسمت اشکال نظرات اینطوری می شه:دی

شب کل کل...

نه آجی.. تو ام از من دلگیر نشو... تو بدشرایطی داشتم باهات حرف می زدم...

حبیب... یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 23:57

سلام...
یکبار خواب دیدن تو،به همه ی عمر می ارزد...
(به رسم ادب)
...

یکبار خواب دیدن تو به تمااااااااااااام عمر می ارزد
و حالا یک بار دیدنش...

سلام حبیب عزیز

لیلیا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 00:00 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام..بر فریناز قصه ما.

و سلام بر همه دوستان عزیز.

طونل ؟ یا تونل ؟
------------------------
قطار..

میان آن همه گمگشتگی..

پای پیاده..

خسته اما پر امید..

آخر راه راه ِ دیار تو بود..

..صدای تو تمام خستگی خوابم را برد..

چقدر خوب که تو بودی دنیای من..

کیک..

بشقابی با گل های بلوطی که زیبا بود و این همه سال با ما زندگی کرده بود...

شکست..

قضا بلایمان بود

ندای حافظ

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد..


ای عروس هنر از بخت شکایت منما


سجده ی شکر(خیلی دوست دارم..)


خدا در همه حال کنارم بود..


وای وای وای..

چه زیبا..

انگار که کسی لب جوی دلم نشسته بود و یک کوه رخت می شست و من تنها شاهد چنگ زدنش بودم و بس..


الوعده وفا..

لا حول و لا قوة الا بالله..

سلام لیلیا

ببخشید نبودم که جوابتو بدم
چند روزه درگیر بودم و خیلی کار داشتم راستش
نتم که باید با فیلی بیام هی قط می شه اینه که کمتر شده اومدنم تا درست بشه

راس می گی
تونل
خنگم

برام جالبه
نکته های کلیدیشو گلچین کامنتات می کنی و این واقعا منو خوشحال می کنه
از صمیم قلب خوشحال میشم


خوب باشیا گل دختر

لیلیا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 00:01 http://yeksabadsib.blogfa.com

خوشحالم که، دلت خوشتر است..

فریناز...

مرسی لیلیا

ایشالله سر یه فرصت مناسب که عجله ای نباشه حتما میام پیشت

بازم ببخش...

لیلیا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 00:06 http://yeksabadsib.blogfa.com

فریناز کجا میری ؟!

کی میری ؟!

کی میای ؟!

فریناز..

معلوم شد می گم بت
یه جای خوب
شاید

یعنی ایشالله

لیلیا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 00:19 http://yeksabadsib.blogfa.com

چه گلای خوشگلی روحم ذوق کرد اصن..

اوهوم

اصن تقدیم به لیلیا خانومی و روحش که ذوق کردن

Sina دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 14:18 http://1aramesh.mihanblog.com/

به یک زن احترام بگذارید چون:

می‌توانید معصومیتش را در شکل یک دختر حس کنید
می‌توانید علاقه‌اش را در شکل یک خواهر حس کنید
می‌توانید گرمایش را در شکل یک دوست حس کنید
می‌توانید اشتیاقش را در شکل یک معشوقه حس کنید
می‌توانید فداکاریش را در شکل یک همسر حس کنید
می‌توانید روحانیتش را در شکل یک مادر حس کنید
می‌توانید برکتش را در شکل یک مادربزرگ حس کنید
با این حال او محکم و استوار نیز است
قلبش بسیار لطیف، فریبنده، ملیح، بخشنده و سرکش است... او یک زن است... و زندگی!!!

"تقدیم به همه خانم‌های گرانقدر"

سلام آقا سینا

این متن قشنگ همچنین تقدیم به همسر مهربونتون شیرین عزیز

و سپاس برای این متن زیبا و پر معنا

Sina دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 14:22 http://1aramesh.mihanblog.com/

سلام...

زنگ تفریحم در بین ساعات کاری این شده که تبلتم رو بردارم و یک سر به همراهان ارزشمند وبم بزنم... انگار وب شما از گوشه ذهنم پاک نشدنی ست...

و وقتی بعد از یک برنامه نویسی خسته کننده میام اینجا، با این پست حسسسسسسسسسسابی ذوق میکنم...

سلام

شما لطف دارین
حضور دوستان خوبی مثل شماست که هنوزم رگبارمو با وجود خیلی مسائل سرپا نگه داشته

ذوووووووووووووووووق

Sina دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 14:53 http://1aramesh.mihanblog.com/

وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر... زیادش هم کم است...
تنها با آن سیراب شو... رشد کن... شکل بگیر... و کامل شو...
خودِ دوست داشتن مهم است... نه زمانش... نه پایداری اش... نه مالکیتش... و نه حد و حدودش...
سرت را بالا کن... نگاه کن...
دوست داشتن خدا را ببین…
یاد بگیر که دوست داشتنت را کادو پیچ نکنی...

خود دوست داشتن مهم است...

راست میگین...

دوست داشتنت را کادو پیچ نکن

چقد قشنگ..

ممنون

فاطیمایی دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 15:08

ایشالاکه خواب فرینازجونمون خیره...

خوبه که نوشتیش...

پستای جالبی داری بابقیه فرق داره...نمیدونم شایدواسه من جالبه ودوسشون دارم...

راسی سلاام....

خوشحالم که حالتودلت خوش تر شده...

الهی همیشه به قول مایزدی هاخش وخوب باشی...

وب ماهم بیا منتظریم همچنان...

ممنون فاطیما جون
لطف داری

خوشحال می شم از حضورت گل دختر یزدی

سلام

خوب و خش

قبل تو و مهرناز دوستای یزدی داشتم تو مدرسه و دوران بچگیم..

چقدر دوس داشتم حرف زدناشونو

چشم بانو در اولین فرصت میام...ببخشید این روزا یه کم کمتر نتم...

لیلیا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 17:37 http://yeksabadsib.blogfa.com

فریناز عزیز کجاست آیا ؟!

خوبی ؟

شرمنده...

اینقدر دنیای بیرونم پره اتفاق بود که نمی تونستم بیام اینجا لیلیا...

آره خوبم الان

سها دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 17:57

چه فرق می کند این؛چای...قهوه ...یا ودکا
که عشق گرمی دنیاست تو این سرما

سها...

سلام

مرسی که اومدی

خب نمی گی دل منو رگبارم برات تنگ میشه؟

خوب باش

نازنین دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 22:47

وای فریناز عنوانتُ که خوندم کلی خوشحال شدم
اصن یه حس خوبی بهم داد
خودت خوبی؟
انشاله هم خوابت هم فالت به بهترین صورتِ ممکن تعبیر بشن برات

**لا حول ولا قوة الا بالله**

سلااااااااااام نازنین

توام که ماشالله خود خود فسیل شدی رفتا


آره باحال بود
اصن حال کن انتخابو

مرسی خوبم...
تو چطوری گل دختر؟

ممنون

کارات چطوری پیش میرن؟ بالاخره شیرینی فارقیتو می خوریم یا نه؟

نازنین دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 22:50

میگما نیم وجبی نکنه یه خبراییه؟!
باز من یه مدتِ ازت بیخبرم چه خبرایی شده؟! ناسلامتی جای مامانتم زود تند سریع گزارش رد کن بیاد



نشد که بشه


آره...

خب چه مامانی که اصن نیستی؟

چشم

شازده کوچولو سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 00:32 http://yekpesar.blogsky.com


سلام دوست من

من دوباره برگشتم ، دوست داشتی بهم سربزن

سلام شازده کوچولو

چقدر خوب که برگشتین

میام در اولین فرصت

ⓖⓞⓛⒾツ سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 09:03 http://flowerever.blogsky.com/

خوندم همشو خیلی با دقت ... دوست داشتم ..

ممنون گلی جون...

MST سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 19:52 http://mrmostafa.blogsky.com/



کامنتم کو!؟

زورت به کامنت من میرسه... خجالت بکش نکن اینکارارو...

اهه



حالا جدا کو!؟؟!؟!!؟

کامنت؟

ام اس تی؟

اینطرفا؟؟؟


چی چی میگی؟! کامنتی نبوده که
من از حضورت دو تا شاخ درآوردم نگا می گم بعععععععع


جدی نمی دونم

سلامت کو؟

لیلیا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 23:28 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلاااااااااااااااااام فریناز..

خداروشکر خوبی

به به سلااااااااااااااااااااااام لیلی لی لی لی لی یاااااااااا

ایشالله که توام خوبی
مگه نه؟

لیلیا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 23:33 http://yeksabadsib.blogfa.com



خوشحالم خوشحال میشی.

انشالله...

ممنون واسه گل تقدیمی.

دنیای بیرون آره..

خوشحالم هستی.

خوشحالیم خوشحال میشیم


خواهش می شه و اینا

قابلم نداره ها البته!

MST چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 00:29 http://mrmostafa.blogsky.com/



من 60 خط نوشتم! بعد میگی کامنتی نبوده...

ای خدااااااا

حالا ایرادی نداره! کاریه که شده... خیلی یادم نیست چی نوشتم ولی کلیاتش این بود:

بهههههه سلام

چطورایی؟

میگم میدونی که میخونم دیگه! رگبارو که نمیشه فراموش کرد!

و یه سری احوال پرسی و از این حرفا...

و چنتا تیکه راجع به بشقاب و شکستن و ...

و یه سری سخنان گهربار که مختص کامنتای من میباشد! حتی با اینکه تو از درک اونا عاجزی

اگه هنوزم شاخ داری بگو بیام یه عکس یادگاری بگیریم دور هم

--

ولی نکن اینکارارو... کامنت مردمو پاک نکن... خوبیت نداره...

جدی ولی من اصن چیزی ندیدم خب

شاید پریده واسه خودش...

تقصیر من نیست که اصن برو بلاگ اسکایو بزن

سلام
هستیم خوب بد شُکر کلا

اوهوم و می دونی که مام می خونیم برند معتبرتو که؟

خودت عاجزی اصن فلجی

گفتم آخر یه چی به این شاخا می بنده حالا
باز خوبه عکس بود زنگوله نبود

بخدا ولی پاک نکردم کامنتی رو
اصن تاییدم نداره که! اگه دیدی ثبت شده پس باید باشه ولی من که چیزی ندیدم اصن

نگین چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 21:20

حافظ ...
یه دیوان حافظ کوچولو دارم پهلوی تختم .
همیشه دلَم که میگیره نیت میکنَمُ فال میگیرم
به قدری غزلهاش به دلم میشینه که حد نداره

چه قدر غزلی که واست اومده بود قشنگ بود :)

آره

خیلی خیلی خیلی محشر بود و الان که از سفر برگشتم فهمیدم چقدر درست بوده...

درستا!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد