آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

زجـر صبوری

گاه پُــرم از حرفــــــ....

همان حرف هایی که فصل حضورشان زمستان گشته است...همان هایی که قرار است به خوابی ابدی فرو روند...همان دلدادگی های پاک...

گاه پُــرم از حرفـــ....

حرف هایی از جنس تلخ ترین واقعه ی تاریخ! از جنس ناله های دلی داغ دیده...از جنس زجه های چشمی خون گریسته... حرف هایی که نشأت گرفته از هجوم نامرادی ها و نامردمی هاست...

گاه پُـرم از حرفـــ...

حرف هایی از جنس عشق...از جنس آرامشی آمیخته بر پیکره ی وجودم... همان که ناخودآگاه گل لبخند بر لبانت می نشاند و بوسه ای به یکباره گونه هایت را غرق سرخ ترین شرم دنیا می کند...

همان هایی که از جنس عاشقانه هایی ست زلال و صمیمی و آرام...همان ها که دلت می خواهد در دریای هجا به هجای واژه هایش شیرجه زنی و جسم و جان و روح و روانت غرق زیباترین ها شود...  زیباترین احساس هستی...

گاه امـّا پُـرم از سکوتــــ....

همان سکوتی که لب ها آرام آرام بسته می شوند و تو می مانی و گردش چشم هایی کنجکاو و بی قرار و افکاری که میهمان قداست رویاهای بی انتهای توست...ساعت ها در میان باد و باران و رقص درختان سپیدار کوچه و خیابان قدم می زنم و لبخندی آرام و بی صدا نثار رهگذرانی می شود از جنس من...از جنس اصالت زنانگی های پنهانی!

سکوتم گاه آرام است و گاه چونان باد و بوران بر پیکره ی هستی می شتابد و نهال تازه جوانه زده را تا انتها خم می کند؛  خوش آن نهال که صبور باشد...

امـّا نهال را چه به صبر و طاقت!!! در خود می پیچد و در خود می ریزد و آنگاه که برگی سراپای وجودش را نپوشاند! آنگاه که به رنگ سرسبزی بهار نگشت و پاییز در او جاوید ماند و عریانی زمستان بر روح لطیف روزهای گذشته اش رخنه نمود، آنگاه است که سکوت می شود قاتل! و تاوان تمام واژه های دل شکسته ی در انتظارِ رهایی...


این روزها خوب می دانم که مدیونم!

به تمام واژه هایی که ننوشته ام

به تمام حرف هایی که در خود پیچیده ام

به تمام رویایی که ناتمام مانده

این روزها مدیونم

به خودم

به احساسم

به کلمه هایم

به رگبارم

به ....


نکند نهال وجود من نیز زجر ِصبوری پیشه کرده باشد!!!


به قول سهراب :

راه می بینم در ظلمت

من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه از پل از رود از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست...



صادقانه ترین جمله ای که امروز شنیدم:


«دلم می خواست تنها نباشم!»


آفرین بر صداقتت داداش...

نظرات 59 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 18:54

نگین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 18:56

گاه پرم از حرف... پر از حرفهایی که گاه برای خودم هم تکراری میشود ... بغض میشود... فریاد میشود...

و گاه پرم از سکوت... سکوتی که آنقدر واژه پشتش ریخته که اگر لب باز کنم چیزی جز فریاد نشنوی...

گاه پرم از حرف.. پرم از اشک ...
و گاه سکوتم ... به وسعت آسمان ِ بی همتا...

یاد فریاد سکوت افتادم
یاد نازنین...

کامل کردی دل نوشته مو عزیزم
ممنون

نگین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 18:58

تک تک کلماتش واسم قابل درکه...
نمیدونم چرا ولی حس کردم ذهنمو خوندی فریناز...
بدجورم خوندی...
یا شایدم من که خواب بودم اومدی تموم افکارمو ریختی تو فلش و بردی...
.
.
.
.
خصوصا این تیکه ش...
همان سکوتی که لب ها آرام آرام بسته می شوند و تو می مانی و گردش چشم هایی کنجکاو و بی قرار

چه کردی فریناز

میدونم
بایدم باشه
فقط تو یه کم منطقی تر از منی وگرنه حادثه های مشابه دردهای مشابه می سازن و حال و هوای مشابه
یه وقتایی منم اینطوری میشم.می رم میبینم یه نفر از دوستان نوشته و دقیقا تموم اون کلماتیه که من نمیتونستم بگم...
حس خوبیه
خیلی خوب
یه جور رهایی و سبک تر شدن

مررررررررسی نگین جونم

نگین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 19:03

حرف بزن...
بنویس...
نذار سنگینی کنه رو دلت... رو زبونت...

نذار اونقدر بمونه که مثل سیمان سفت بشه یه گوشه ی دلت..
اونوقته که نمیتونی برش داری.. نمیتونی بیرونش کنی...اونوقته که تا ابد همونجا لونه میکنه...


سلام

یه وقتایی نمی شه خب
وگرنه ذهنم پره
دلم پر تر
فکرمم که...

تو تازه یادت اومده سلام کنی؟
سلام به روی ماهت

نگین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 19:04

فریناز یه سوال:
رفیق خیلی وقته دیگه وب بچه ها نمیاد...
از شون خبری نداری؟ کامنتارو هم دیر تایید میکنه... نوشته هاشم که..

نه
خودمم دنبالشون می گردم

پیداشون کردی بگو فریناز از دستتون خیلی عصبانیه

نگین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 19:05

خب دیگه حسابی بهم خوش گذشت هرچند که میزبان خوبی نبودی.. فقط آیفون در رو باز کردی نمیدونم کجا غیب شدی یهو

من بریم ادامه ی درسمو بخونم.. آخر شب میام جوابامو میخونم...

من به این خوبی
به این ماهی
به این خوشگلی


خب ما هم درس و گزارشکار و اینا داشتیم دیگه.وگرنه در خدمت می بودیم زودتر از این ها خانوم خانوما

نگین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 19:08

کلمه ی آیفون اشتباهی مونده اونجا

ذهنم خسته س نفهمیدم چی نوشته م

آره حس کردم.
عیب نداره
ناخودآگاهه دیگه
یه دفه تُپُق می ده

مهرداد دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:07

وقتی به جای اینکه مقابل کسی بشینی میری و کنارش میشینی و با لبخند و آرامش حرفاشو گوش میدی،باهاش حرف میزنی
وقتی که با خیس شدن چشم اون چشم تو هم خیس میشه
مطمئن باش دنیاش رو آروم کردی
حالشو خوب کردی
مطمئن باش...

پس چقدر اون نفر خوشبخته که یه دنیا رو آروم می کنه
ولی بیشتر از همه خود اون نفر خوشحال می شه و آروم...
چون یه کار خوب کرده

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:21

چقدر سخته که عشقت روبروت باشه نتونی هم صداش باشی

چقدر سخته که یک دنیا بها باشی نتونی که رها باشی

چقدر سخته که بارونی بشی هر شب، نتونی آسمون باشی

چقدر سخته که زندونی بمونی، بی در و دیوار، نتونی همزبون باشی

چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه...

چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون غمش یک قطره بارونه...

چقدر سخته که چشمات رنگه غم باشه ولی ظاهر پر از خنده

چقدر سخته که عشقت تو آسمون باشه، ولی آسون بگن چنده

چقدر سخته کلامت ساده پرپر شه نتونی ناجی اش باشی

چقدر سخته که رفتن راه آخر شه نتونی راهی اش باشی

چقدر سخته که تو خونه عین مهمون شی، بپوسی، خسته بیرون شی

چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی، ولی تو سینه داغون شی

چقدر سخته که یک دنیا صدا باشی، ولی از صحنه خوندن جدا باشی

چقدر سخته که نزدیک خدا باشی، ولی غرق عدا باشی

چقدر سخته که رفتن راه آخر شه نتونی راهی اش باشی....

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:25

همه کارهایی که تو زندگیت انجام می دی ناچیزه خیلی ناچیز
ولی خیلی مهمه که همشونو انجام بدی
چون تا قبل تو هیشکی اونطوری که تو انجام میدی انجام نداده
مثل وقتی که یکی وارد زندگیت میشه
یه نیمه وجودت بهت میگه آمادگشیو ندارم
ولی نیمه دیگت میگه میخوامش
همش سخته
صبوری هم سخته
ولی بعدش خیلی قشنگ میشه...
خیلی قشنگ

خیلی ها از به اتمام رسوندن کارهای کوچیک به خیلی جاها رسیدن
کلا سنگ بزرگ علامت نزدنه

وقتی می دونی بعدی نداره اونوقته که خیلی سخت تره
خیلی

مرسی آجی

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:25

راستی کدوم داداش؟

همون که رنگارنگه
با بال های قشنگش
می ره و بر می گرده

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:27

باور کن نفهمیدم چی گفتم از بس سرم درد میکنه

امشب نگینم تُپُق می داد
بیخیال آجی
راحت باش

رها دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:58 http://zendooneman.mihanblog.com

گاه سکوت ،معجزه می کند و تو می آموزی که

بودن همیشه در فریاد نیست.گاه از پس سکوت، می توان فریادی را فهمید.

سلام عزیزم..مثل همیشه زیبا و دلنشین..
شاد زی..

اونم چه فریاد گوشخراشی رو!!!

سلام رها جون
این جمله رو خیلی دوست دارم...ممنون که یادآوریش شدی

نازنین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 21:12

میگم اگه اینطوریه فکر کنم منم حسااااابی مدیونم
اگه قرار بر نوشتنم بود باید روزی ششصد بار می آپیدم

تو که اصلا حسابت زده تا پلوتون!
خب بالاخره آدم ارشد بشه همینه دیگه
ولی بنویس نازی

نازنین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 21:13

الان حسم میگه این از اون پستایی بود که میخوای بری بعد ششصد روز جواب بدی
حس ششممه دیگه
خوبم کار میکنه

میگی نه نگاه کن

آفرین!
یعنی باریکلا بر این حس شیشیمت

خنده م بند نمیاد از این آدم شناسیت نازی

نازنین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 21:17

راستی منم
کدوم داداش؟!

فرشادو میگی؟
راستی پاهاش چطوره
یک ماه پیش که دیدمش نمیتونست راه بره
الان بهتره؟

گفتم که!
همون که رنگارنگه

نه بابا!
منو فرشاد به جز دعوا کار دیگه ای نمی کنیم

آآآره الان دیگه راه می ره.اون روزم چون تازه عمل کرده بود نمی تونست

همین الانم داره این طرفا رژه می ره

سینا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 21:35 http://omide-ma.blogsky.com

هر جور راحتی

جان؟

سینا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 21:52 http://omide-ma.blogsky.com

جانا به نگاهی ز جهان بی‌خبرم کن، دیوانه‌ترم کن
سرگشته و شیدا چو نسیم سحرم کن، دیوانه‌ترم کن
وای ز چشمه‌ی دیدارت، وای ز آتش رخسارت
وای ز چشم افسون‌کارت چه‌سان مدهوشم من
جز حرف محبت چه شنیدی دگر از من که ببستی نظر از من
ترسم که شوی روز و شبی با خبر از من که نیابی اثر از من
در آتشم از سوز دل و داغ جدایی؛ به کجایی؟
باز آ که غم از دل برود چون تو بیایی چو بیایی
شمعی گریانم من، اشکی لرزانم من، آهی سوزانم من
چه دیدی که از من رمیدی
بر من نظری کن یا بر سر خاکم گاهی گذری کن
گوش دادن به ترانه ی رهی معیری با صدای همایون شجریان حال خوشی داره

چه قشنگ بود
دلم خواست الان گوش میدادم ولی ندارمش!

اون آهنگه بارون...الان داره پخش می شه.جات خالی و البته ممنون

نازنین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:23

نگفتم

آفرین!

مریم دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 23:04 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیافزاید عشق
.
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق
.
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق
.
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
.
پیله رنج من ، ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت ، به پروانه نمی آید عشق !

باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق...
مرسی مریم جون
چه شعر قشنگی بود

سایه سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 08:18 http://http://shadowplay.blogsky.com/

جرف ما بسیار و وقت ما اندک ..آسمان هم که بارانی است ..

ولی تو بگو فرینازم نگذار نهال وجودت خاموش بشه و زجر صبوری پیشه کنه !!..

اصالت زنانه ی پنهانت هم می دونم چقدر زیباست !..

وقت ما اندک...
راست گفتی بانو جان
راست
شما که می گی انگار حرفای منه , همیـــــشه!

چه خوب شد که یه نفر اصالت پنهانی رو دید
مرسی بانوی نکته سنج و تیز بینم

سایه سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 08:21 http://http://shadowplay.blogsky.com/

حرف ما بسیار و وقت ما اندک ..آسمان هم که بارانی است ..

ولی تو بگو فرینازم نگذار نهال وجودت خاموش بشه و زجر صبوری پیشه کنه !!..

اصالت زنانه ی پنهانت هم می دونم چقدر زیباست !..

در ضمن عکسی که گذاشتی خیلی زیباست جنگلی در پاییز و بانوی جوان خسته از نگفتن ها ..

یه دوست داشتم که همه حرفهامون و به هم می گقتیم صادق و بی ریا ! ولی از ایران رفت ...

عکس عجیب بود
بانوی جوان و پیر ِ نگفتن!
امیدوارم برگرده پیشتون باز بانو جان
اینجا هم میشه یه عالمه دوست خوب داشت

نازنین زینب سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 09:12 http://zendegikon.blogsky.com

گاه پرم از حرف
حرفهایی که بدنبال محرمی میگردند
و گاهی حتی بدنبال گوشی برای شنیدن!
اما ناگزیر تبدیل به سکوت میشوند

چون محرم ! پیدا نمی کنی
اونم محرم واقعی

چه خوبه خدا دل داده بهمونا...

نازنین زینب سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 09:17 http://zendegikon.blogsky.com

فریناز حتی آهنگتم داغونم کرد

ببخش بانو جان
شرمنده

نگین سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 10:10

الان من ضرب گرفتم رو میز کامپیوتر...
نیای ضرب شدت پیدا میکنه یوقت دیدی من قاطی کردما

نزن بچه!
کامی می شکنه اونوقت بی نت می شیا

مثلا چطوری قاطی می کنی

امید سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 11:40 http://garmak.blogsky.com/

خدا را شکر متوجه شدی مدیون کلمه ها و نوشتنی

خب پس دین ات را ادا کن

این چیزی که امروز خواندم اونی نیست که ادای دین باشد
خوب است اما کافی نیست
هنوز مشتاقانه منتظر همان تراوشات رگبارگونه ذهن ات هستم

موفق باشی ابجی!

خیلی حرفا گفتنی نیست
خیلی هاشم نگفتنش لااقل به بقیه آسیب نمی رسونه...
آره
اصلا کافی نیست
حتی شاید خوبم نیست!

میدونی چیه داداش
وقتی قلمم غمگین مینویسه خودمم حس بدی پیدا می کنم.واسه همینه سکوت کردم بلکه بگذره این روزا که بتونم لااقل آروم تر بنویسم
شما که می دونی قلم من رگباری بشه چی میشه...

مرسی
به همچنین

امین اتاقک سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 15:42 http://otaghak.blogsky.com

مثل همیشه... حرف نداشت

خیلی با احساس بود اون دستمالو بده به من ببینم..



زندگی غمکده ای بیش نبود / بهر ما جز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشم / که کدام خاطره اش نیش نبود

حالا امین اینقدر احساساتی نشو اینجا دریا میشه

یه دوستی داشتم
این شعرو می خوند:
زندگی زیباست ای زیباپسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت

حالا دیگه بر می گرده به شرایط هر روز خودمون

سایه سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 19:23 http://shadowplay.blogsky.com/

چی رو حذف کردم ؟!

رویای ســـ...

نگین چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 01:24

MST چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 01:24

اصولا از اونجایی که من اصلا نمیتونم جدی کامنت بدم، پس:

خوبه خودتم میدونی خیلی پر حرفی...
نه تنها پر حرفی... بلکه پری از حرف... همینجوری حرفِ که از اینور و اونورت سرریز شده...

اصلا یه فریناز و یه حرف... و اون حرف هم که آخر همین مطلب خودت به با تگ صداقت ضمیمه شده...

و این بود انشای من ...

خوب بود؟

خودت میدونی دیگه... ولی من باز هم میگم! خوش باشی... (خواستیم نباش! به من چه )

همون پری از حرف بهتره
من اگه معلمت بودم هم بهت 0 می دادم هم 20
حالا دیگه خودت برو کشف کن واسه چی
فعلا که بعضیا اومدن اصفهانو دارن خوش می گذرونن

خودشم به خودش فحش می ده:دی
اصلا به تو چه رو خوب اومدی ام اس تی برند تجاری

فریناز چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 08:40 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام بچه ها
از فریناز =» به کلیه ی دوستان عزیز
ایشالله فردا میام جواب نظراتو میدم

فردا میانترم داریم اونم میان مبانی برق

خب یکی نیست به اینا بگه ما اگه میخواستیم برق بخونیمو تو سیمو مدارا وول ووله بزنیم خب میرفتیم رشته برق خو
واللا

خلاصه فردا خدمت می رسیم

Goli چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 10:10 http://flowerever.blogsky.com/

سلام فریناز عزیز
ممنونم که قابل دونستی و امدی
به خاطر دیر اومدنم معذرت... میدونی قافل گیر شدم ..
دوستای خوب بلاگاسکای رو میگم
واقعاً قافل گیرم کردن!

چقدر متنی که نوشتی پُر از احساساته
به خاطر دل مهربونت بهت تبریک میگم خوشگلم

سلام گلی جان!
قافل گیر اونم از نوع ذوق زدگی فراوون

من جای تو بودم میذاشتم فرار می کردم از این قوم چاپار

خوشگلم! مرسی خوشگل خانوم

Goli چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 10:11 http://flowerever.blogsky.com/

لینک شدی!

مرسی
به همچنین

نورا چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 13:07 http://http://norajornal.blogfa.com/

در هنگام مشکلات به آسمان نگاه کن.

چرا که معمولا"...

اطرافت خالی از دوستانی می شود

که تا دیروز به پای رفاقت جان می دادند...

درسته نورا جان
سپاس دوست خوبم

بانوی شرق چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 14:37 http://www.royavash.blogsky.com

در پس هرزمستانی بهاریست رویایی ....حرف ها بالاخره از خواب زمستانی برمیخیزند...

از یاد عاشقان واقعی ت نخواهی رفت حتی اگر تورا به آخرین صفحات تاریخ.به تلخ ترین واقعه تاریخ.تبعید کرده باشند...ناله دل داغ دیده سکوت است

ماه
دریا را به خود می خواند
وآب
با کمندی در فضاها ناپدید
دم به دم خود را به بالا می کشید

جا به جا در راه این دلدادگان
اختران آویخته فانوس ها

گفتم این دریا و این یک ذره راه!
می رساند عاقبت خود را به ماه!
من چه گویم جدا از ماه خویش
بین ما
افسوس اقیانوس ها....

بهاریست "رویایی"
سکوته و پیداست از بیرونش هم، تمام شراره های سوزان!
همین که کویر بشه خودش یعنی بستر دریای گذشته...
یعنی یه عالمه داغ...

من چه گویم
جدا از ماه خویش...

رویایی همیشه وقتی میای دستات پُره
مرسی عزیز دلم

الهام چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 23:01 http://elham7709.blogsky.com/

این نوشته ی زیبا سرشار از رنگ صداقت و خالص از همه ی بد رنگی های دنیاست.
به روحت ببال که عشق و سادگی رو همراه داره عزیزم.

مرسی الهام جونم
مثل روح پر از پاکی و بی آلایش خودت بانوی محو و مات ها

میثم پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 00:30 http://blueroom.blogsky.com

ممنون از حضورتون،لطفتون و نگاه زیباتون

و ممنون از شما گرامی

نگین پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 01:14



آفرین به این همه احساس مسئولیت

بابا سر کلاس تا استاد داره حضور غیاب میکنه و یا آنتراک میده میتونی دو تاشو جواب بدی...
مث من..

خب آخه من که خطم ایرانسل نیست
دائمیه
دائمی هم نت نداره که سر کلاس بیام
یه کم دیگه از محسناتتون تعریف کنین خاااانوم

رها پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 09:16 http://parvaz-raha.blogfa.com

ناگفته هایم بر دلم سنگینی می کند...
خوش به حال دیوانه ها...
چقد جرات می خواد دیوانگی...!
ناگفته های من،گفتنی نیست...




بعضی حرفا همونجور باید ناگفته بمونه...خیلیا طاقت شنیدنشو ندارن...


سلام.
ممنون از حضورت.
در پناه خدا

یه وقتایی به سرم می زنه که دیوونه بشم
مهم نیست
فوقش میگن دیوونه ست
ولی من که آزاد میشم
رها می شم از همه ی حرفام...

سلام رهای عزیزم

عرفان پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 14:42 http://ebrahimerfani.blogfa.com

به نام یزدان پاک

سلام بر فریناز

خودکار بیک میخریم 100 تومن

اماغلط گیر میخریم 800 تومن

تو زندگی حتی اگه رو کاغذ هم

اشتباه کنی برات گرون تموم میشه

شاد باشی و سربلند

سلام

مرسی آقا عرفان
مثال جالبی بود البته با یه ضریب اصلاح 5
خودکار بیک 500 تومن شده

نگین پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 15:19

آقا عرفان بنده همین دیروز خودکار آبی مارک rmj خریدم 500 تومن!!!
غلط گیر سی کلاس هم 1300 تومن!!!

یکم منصفانه حساب کردین

منم بهشون گفتم

من یه غلط گیرو چهار ساله که دارم نگین
ولی ترمی 5-6 تا خودکار میره واسه این گزارشکارا

نازنین پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 17:17

تک

تک


یکی جای دیروز
یکی هم امروز که خوندمش

خب عزیزم موبایلو ازت گرفتن احیانا؟

دیشب دیر وقت خوندم یادم رفت تک بزنم
امشب ولی زدم بازم دیر منتها

نازنین پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 17:18

میانترم خوب بودن
خوش گذشت؟

ما که دیگه میانترم و اینچیزا نداریم
همه ش شده پروژه و ترجمه

نه
خیلی بد بود
آخه بدبختی یکی دوتا نیست که!
ترجمه و پروژه هم داریم
میانترمم که دسرشه

رها پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 17:19 http://zendooneman.mihanblog.com

در کاوش ذهنم،غم هستی ،آمیخت با جبینم

غم هستی
آمیخت با...

سلام رهایی

ستوده پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 17:53 http://sootoodeh.blogsky.com/

سلام فریناز جان .
خوبی عزیزم
دوست گرفتارم انشالله که با نمره عالی همه واحدها را پاس کنی .
بشین درس بخون اینهمه نون وآب برات نمیشه .
شوخی کردم خوبه که هستی پر انرژی نه مثل من گرفتار

به به ببین کی اومـــــده

سلام ستوده جون
مررررسی شما خوبین؟

جاتون خیلی خالی بود بانو جان.خیلی
ایشالله همش حل میشه
کیه که گرفتاری نداشته باشه این روزا بانو!

ستوده پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 17:54 http://sootoodeh.blogsky.com/

از همینجا تولد دوست عزیزمون را تبریک میگم انشالله که صد ساله بشی و آرزوی خوشبختی براش دارم

ممنون بانو جان
نگین خانوم قابل توجه شما

Goli پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 19:00 http://flowerever.blogsky.com/

میان ترم تون به سلامت

قربان شما

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 20:57

ما تازه شنبه امتحانات ترممون شروع میشه
آجی هیچی دیگه ازم نمونده باور کن
آجیت بیریخت شد رفت

منم همینطور آجی
شایدم این آینه هان که کجکی نشون میدن این روزا ما رو

ایشالله همشو خوب میدی عزیزم.یادش به خیر...

نگین پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 21:14

من زیاد از غلط گیر استفاده نمیکنم ولی خودکار فک کنم هر ترم هفت هش ده تایی میشه...
جدی میگم...
مثلا اگه امتحان ریاضی داشته باشم یا برنامه نویسی یا امتحانی که نیاز داره به تمرین روی چرکنویس تقریبا همین تعداد خودکار رو باید پیاده شم!

خب من جامدادیم رنگین کمونه:دی
اینه که از همش استفاده میکنم آبی و مشکی کمتری استفاده می شه
ولی خدایی جوهرا هم تقلب شده ها
یه گزارشکار می نویسی تموم میشه میره پی کارش!

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 21:51

عشق چو آید برد هوش دل فرزانه را
دزد دانا میکشد اول چراغ خانه را

آجی چراغت خاموش نشه فدات شم

امشب حافظ گرفتم
مثل خیلی وقتا، این غزل اومد:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
....
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند...


چرا دوباره این اومدو! الله اعلم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد