آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

حاجی دل... کربلایی دل... امان از این دل...

هواللطیف...


کم بودنم این روزا رو به بزرگیه خودتون ببخشید... نه اینکه نخوام! چرا اتفاقا تا از مکه اومدم با چنان ذوقی لپ تاپمو از کمدم بیرون آوردم و اومدم نت که اگه اون روز مهمون نداشتیم حتما همشو می نوشتم! اما این شُک عظیم و محشر سفر کربلا تمومه فکر و ذهن منو درگیر خودش کرد...

تمومه شبای قدرمو... تمومه اون آرامش عجیبی که با خودم آورده بودم انگار الان داره به یه بی قراری محض تبدیل می شه برای رفتن به پابوس ارباب...

امروز سفرمون قطعی شد، و شیش شهریور می ریم...

امشب بعد از ماه عسل نجفو نشون می داد... همیشه برام یه رویا بود، انگار یه قسمتی از این کره ی زمینه که هیچ وقت نمی تونم برم و ببینمش... ولی امشب ناخودآگاه گفتم ببینین! نجفه ها!! همینجاس که می خوایم بریماااا!!!!

دیگه حتی شوق و ذوقمو نمی تونم کنترل کنم... انگار هر روز تا حرمش و تا بین الحرمینشون و تا تمومه عکسا و فیلمایی که از اونجاها دیدم پرواز می کنم و می رم یه دوری می زنم و برمی گردم...

نه! راستش برنمی گردم... هنوزم خیلی وقتا از اون طرف می رم مدینه... می رم زیر چترای خنکش و می رم توی مسجد و میون اون همه ستون سنگی با آرامشی عمیق قدم می زنم و راه می رم و می رم منتظر می شم تا برسم به روضه ی رضوان... به ضریح پیغمبر و به خونه ی حضرت زهرا...

وقتی عمیق نفس می کشی هنوزم نفسای بانوی دوعالم تو هوای ضریح هست... هنوزم می تونی بین اون همه پنجره ی سبز و طلایی، پر بزنی تا روزای زندگی علی و فاطمه... و تمومه اونجاها رو با احترام قدم برداری چرا که یه زمانی فاطمه ی زهرا اونجاها قدم برمی داشتن...

اصن این فکرا رو بکنی تمومه مدینه پُره از نفسای پاک پیغمبر و اهل بیتش... پُره از بازیای حسن و حسینش... پُره از قدم های پُر صلابت علی و فاطمه... جای جای مدینه پُره از حضور مقدس آسمونیایی که هنوزم می شه دیدشون... می شه حسشون کرد و می شه نفس کشیدشون...

فقط می لرزی... اونقدر می لرزی که یه وقتایی نمی تونی از جات تکون بخوری...

بعد میای آرومه آروم احرامای سفیدتو تنت می کنی... سر تا پا سپید... سپید سپید می شی و پر می کشی تا مسجد شجره...

لبیک میگی و می ری تا شهر خودش... می ری تا خونه ی خودش و می ری تا تا عاشقانگی های پاک و زلالش...

میون اون همه شلوغی طواف می خوری و می گردی و می گردی و می گردی...

میبینی؟ هر شب طواف می خوری و هنوزم روحت هفت بار دور خونه ش می گرده تا آروم بشه... آروم ِ آروم...

هنوزم باید پر بزنه تا کوه صفا... نیت کنه و بره تا مروه و برگرده و هفت بار در راه باشه...

دلم این روزا از نجف و کربلایی که فقط برام عکس و فیلم های تلویزیونن، میره تا مدینه و مکه ای که با این چشما دیدمشون... با این پاها راه رفتمشون و با این دستا لمسشون کردم...

شبا وقت اذان می رم تا افطاریای محشر اونجا... تا سفره های سر تا سریشون و تا مهمون نوازیای وقت افطاراشون...

می رم تا نیم ساعت به دعا نشستنا و روزه ها رو با نگاه به کعبه ش باز کردن و ...


می بینی؟

این شده کار هر روز و هر شبم...

محاله روزی دلم نگرده دور ِ خونش...

محاله نره تو حجر اسماعیلش و نماز حاجت نخونه...

محاله دلم تا فرشای سبز روضه ی پیغمبرش پر نزنه...


و این روزایی که سفرم قطعی نبود محال بود هر روز یه شیش گوشه رو تو ذهنش مجسم نکنه و یه ایوون طلای نجف و ...


این سکوتی که هست رو شما ببخشید...

از این شُک عظیم بیرون بیام، تمومه این صفحه ها پُره خاطره های مکه و مدینه ای می شه که انگار برام یه رویای بی نهایت واقعی بود...

انگار اون بیست و دو روز جز عمرم حساب نشده بود...

اگه تقویما نبودن، روزی که تو راه فرودگاه بودیمو روزی که از فرودگاه برمی گشتیمو به هم می چسبوندم ولی حالا وقتی تقویما رو ورق می زنم می بینم سه هفته این وسط تکلیفش معلوم نیس!

انگار سه هفته از تمومه دنیاش مرخصی گرفته بودم

سه هفته فقط و فقط پیش خودش بودم

با خودش

کنار خودش...

و حالا یه هفته ی دیگه مرخصی از تمومه دنیا و حتی از خودم...

این یه هفته ای که در راهه حتی از خودم هم مرخصی می گیرم...


این روزا دلم تو سفره... فقط شبا از طواف که برمی گرده میاد می شه توی سینه م...


یکی بیاد بهش بگه دل ِ عزیز! هر ماه قمری فقط می شه یه حج به جا آورد نه هزار تا حج!!!


http://www.eideha.com/gallery/upload/images/24126728425343159792.jpg


رگبار1:  مقداد ، کربلایی شدنتون مبارک باشه داداشی... خدا رو شکر که شبای قدر تو هم معجزه کردن...


ایشالله که خبر مکه و کربلای شدن تک تکتون رو توی وبلاگ هاتون می خونم و سراپا شوق می شم و ذوق:-*


نظرات 36 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:12

مبارک وجود آسمونیت باشه...


بی نهایت خوشحالم که ارباب اینقدر هواتو داره...
بی نهایت...


+کربلایی شدن آقا مقداد هم مبارکشون باشه...
ایشالله که این سفر برات تضمین شدن خوشبختیشون در کنار هم بشه ایشالله...

مرسی فدات شم ایشالله خیلی زودم من بهت تبریک می گم

آبروی یه دل پاک وسطه خانومی...


ایشالله نصیب خودتون می شه خانوم خانوما

فاطمه دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:14

این روزا خوشحالم که فقط خبر کربلایی شدن می شنوم...اونم درست تو شبای قدر...

چقدر خوبه که ارباب این قدر هوای عاشقاش رو داره...

خیلی حرفا در مورد کربلا بهت گفتم...

اتفاقا امروز بعد ماه عسل که نجف رو دیدم فقط یاد تو افتادم که تا چند روز دیگه نفس کشیدن حرم پر از صلابش رو حس می کنی...

اصن هی شُک وارد می شه بهمونا!

این دو تا
کاش سومیشم بیاد که تا سه نشه بازی نشه:دی

و هوای عاشق پاکی چون تو رو

ممنون... برای همشون و برای تمومه امروز

منم که اصن یادت نبودم!!:دی
می دونی که

نازی دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:23

آجی متنتو آروم آروم خوندم...
نمیدونم باور میکنی یا نه ولی از ته ته ته دلم الان دارم یه ریز گریه میکنم...
واقعا دلم خواست و میخواست و هنوزم میخواد...
نمیدونم شاید هنوز انقد پاک نیستم که دعوت بشم ولی خیلی وقته که آرزومه ...
تو که پاکی....تو که خدا همه جووووره قبولت کرده واسه منم دعا کن...
میترسم حسرتش به دلم بمونه...

مثل یه آرزوی دووووور میمونه برام...
وب مقدادم که خوندم اشکم درومد...
از همینجا التماس دعای فراوون دارم آجی...

شما ها پاکین از خدا بخواین جاجتای دل ما رو هم جات روا کنه...
مواظب دلت باش آجی
خیلی ارزش داره
خیلیییی

امروز یکیو دعوا کردم گف گریه می کنه، بعد گف واسه امام حسینه... زبونم بند اومد!
حالا واسه تو تکرار شد...

به قول محب الشهدا اشک واسه امام حسین معجزه می کنه... منم شب قدر فقط اشکام میومدن... یه ریز...

آجی ایشالله که هیچ وقت حسرت هیچی به دلت نمی مونه و خیلی خیلی زود می ری
ایشالله موقعیتش پیش میاد و با خونواده می ری و همه ی اینجاهایی که بایدو می بینی با چشمات
چرا پاک هستی منتهی باید شرایطشم جور بشه که ایشالله جور می شه و خبر کربلای شدن تو رو هم تو وبت می خونم و پر از شوق و ذوق می شم

تو که پاک تری آجی، آدم هر چی بیشتر اینجا می مونه از پاکیش کمتر می شه

اوهوم... دست خود خداس... ایشالله که بم پسش نمی ده چون مواظبت از دل خیلی سخته

کربلایی شدن دلت از همین الان مبارک آجی

فاطمه دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:24

به شدت با بخش آخر کامنت مهرناز موافقم...

اشکای منم که اگه نیان باید پرسید چرا نمیان:دی

بیا برووووووووو فسقلی

دل من پاکه یا تو آخه تربچه؟

تو بازم؟؟؟؟

حیف که واسه امام حسینه وگرنه جور دیگه ای برخورد می کردما:دی

مقداد دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:25 http://northman.blogsky.com

خیلی چیزا تو این چند روزه دست به دست هم دادن تا کربلایی شیم. معحزه رو به چشم دیدم و بابتش همیشه خدارو شاکرم
منم بهت تبریک میگم

این جور مواقع کلا زمین و زمان صف می شن و دست به دست هم می دن تا بشه
واسه ما هم درسته از چند روز پیش نوشتم ولی همین امروز ظهر قطعی شد رفتنمون دیگه
تا امروز جای یه نفرمون نبود:دی

خدا رو شکر مقداد یعنی واقعا خبر بینهایت خوبی بود

ایشالله همیشه خوش خبر باشی پسر خوب

نازی دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:25

یادمه دوستی میگفت بعد از هر سختی آسونی هست...
آجی
خدایی بودنتو ثابت کردی بهش...
از پس امتحانای سختش بر اومدی...
خدا داره بهترین روزای عمرتو برات رقم میزنه...
امیدوارم همیشه مثل الان آروم و خوشحال شاد باشی
فقط همین

خدا گفته تازشم
ان مع العسر یسری...

تو یکی از پستای بعد عید بود که نوشتم می شه یسر کنی زندگی عسر ما رو؟
حالا انگار به قول تو بهترین روزای عمرمه آجی

شک ندارم که بهترینشه یا یکی از بهترین های عمرم همین روزاس
روزای مکه و قبلش که داشتم آماده می شدم و حالا که اومدم و آماده شدن دوباره واسه کربلاشو...
راستش این کربلا یه امتحان بزرگه برام...

ایشالله از این اتفاقا واسه تو میوفته آجی خانومی

مقداد دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:36 http://northman.blogsky.com

به مهرناز:
اینکه قسمتت شده دلیل نمیشه دلت ناپاک باشه. اگه میبینی خدا بهت نداده مطمئن باش ی جای دیگه خیلی بهترین بهت میده. صبر داشته باش، من بعد ۶ سال چشم انتظاری اسمم واسه مکه درومد. ۶ سال پیاپی اسم نوشتم ولی هر سال اسم دوستام درنیومده ولی اسم من نه.

مهرناز خانوم توجه کن:)

راس می گه مقداد...

کربلاش بعد هشت نه سال خواستن و حسرت و محرم های از بچگی و خیلی بشتره این هشت نه ساله، قسمتم شد آجی
دلت پاکه فقط شرایطش باید مهیا بشه که ایشالله می شه

حتی مکه هم همینطور

محب الشهدا سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 00:04

باورت میشه اگر بهت بگم از وقتی رفتی مکه وبرگشتی وحالاهم راهی کربلا هستی،دلم داره دق میکنه...
اکثر اوقات با بغض میام اینجا وبا گریه وحسرت میرم...
حاضر بودم همه چیم رو بدم وحال الان تورو تجربه می کردم...
آرامش همراه با دلشوره شیرین...
آرامش تو قرین شده با لحظه هایی که به اتدازه یه عمر برام من میگذرن...
سخت ترین و شاید تلخ تریم لحظات عمرم...
دردناک ترین وغریبانه ترین روزهای عمرم رو دارم سپری میکنم...
الحمدالله...
شکایتی ندارم اما بی نهایت مضطرم...
شاید اگر روضه امام حسین ع نبود بدون شک تا الان دق کرده بودم...
درد این است که درد را نمی توان به هیچ کس حالی کرد...
دعام کن حاجی نظر کرده و مسافر کربلا...

خدا نکنه زهرا جون...
واسه این اتفاقا نمی خواد همه چیتو بدی، فقط چیزایی که برات مهمه رو پاشون وایسی کافیه

چقد خوب گفتی... یه آرامش همراه با دلشوره ای شیرین

چرا؟ اتفاقی افتاده؟؟؟؟

زهرا... خوبی؟؟؟
تو که برام خبرای خوب داشتی
پس چی شد؟...

محب الشهدا سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 00:30

راستی فرینازم آدرس ایمیلتو بهم بده
چند تا مداحی هست که بهتره با خودت ببری وانشالله توی بین الحرمین گوش بدی...
با اجازت منم اینجا به مژگان جان سلام عرض میکنم وهمچنین بابت لینک کتاب ماه در آب واقعا ازش ممنونم.اتفاقا لینکش رو برا نرگس گذاشتم.
التماس دعا از همگی...

چشم
fmahvash434@yahoo.com

ممنون
خونه ی خودته راحت باش بانو

محتاج ِ دعاهای پاکتیم بانو

مریم سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 01:14 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

بغض...
دیدی لحظۀ وداع با کسی اونقدر بغض داری که نمی تونی درست درمون خداحافظی کنی؟
الان حال منم اینطوریه فرینازم

همه رفتن کربلا من نرفتم ای خداااااااااااااااااااااااا
نکنه نرفته به کربلا از دنیا برم
ناکام...یا حسین

ایشالله میری مریمی
کساییو می شناسم که پنجاه و شصتو رد کردن و هنوز چشماشون کربلاشو ندیده...
تو با این دل پاکی که داری حتما خیلی زود دعوت می شی
خیلی خیلی زود

نمی دونم چرا حس می کردم رفتی قبلا...

ارباب خیلی مهربونه
بهم ثابت کرد...

مریم سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 01:16 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

محب الشهدای عزیز
سلام خانوم
آدرس ایمیل منو داری اون نوحه ها رو هم برای من بفرستی
لاقل با گوش دادن کمی دلم آروم بشه

قابل توجه محب الشهدای عزیزمون

نازنین سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 01:17

همونطوری که گفتم لیاقتشُ داشتی
تبریک میگم فریناز عزیزم

الان نمیتونم بیشتر بنویسم
دوباره میام پیشت..

لیاقتشُ...
ایشالله میام یه روزم به تو تبریک می گم نازنین
دلم روشنه

لیلیا سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 08:38

شُک عظیم و محشر سفر به کربلا..

این درگیر شدن فکر و ذهن رو خووووووب میفهمم هر چند که..

بی قراری واسه مهربان ارباب.. هم قشنگه همه یه بی قراری ِ عجیبه.. همه یه بی قراری خوبه..

( بی قراری وقتای دیگه اینقد شیرین نیس!



6 شهریور..

..

پس بالاخره باورت دشه که قراره بری.. باورت شده که میگی.. نجفه ها!!! همین جاس که میخوایم بریمااااااا!!



خونه حضرت زهرا(س)..



(داشتی میومدی جمکران.. یادته.. دلت واسه کربلا تنگ بود..

خیلی هم تنگ بود..

یادته ...

حالا میخوای بری.. کربلا..

چقـــــــــــــــــــــــــدر.... زود... دیر...نمیدونم برات چطور گذشته!
اما
وقت کربلا رفتنت شد...فریناز )



وقتی عمیق نفس می کشی هنوزم نفسای بانوی دو عالم...


هنوزم می تونی بین اون همه پنجره ی سبز و طلایی ، پر بزنی یه روزای زندگی علی و فاطمه..

تو فوق العاده ای فرینااااااااااااااااااز...

دلم ریخت با خوندنش..

فاطمه الزهرا(س)...



مدینه پراز نفسای پاک پیغمبر و اهل بیتش..

مدینه پر از بازی های حسن و حسینش..

پر از قدم های پر صلابت علی و فاطمه..

آسمونی ها..

مدینه..

اونقدر میلرزی که گاهی نمیتونی از جات تکون بخوری..

بعد اون همه لرزیدن..

اصن این لرزیدن واسه همه قبل از احرام.. لازمه فک کنم..
مگه نه فریناز؟

بعد میای آروم آروم احرامای سفیدتو تنت می کنی..

عاشقانگی های پاک و زلال..

..

روزه ها رو با نگاه به کعبه ش باز کردن .. ( چه قشنگ..

..


..

وقتی تقویما رو ورق میزنی .. میبینی سه هفته این وسط تکلیفش معلوم نیس..!

چه جالب.. :)

مرخصی از دنیا گرفتن...

مرخص شدن از دنیا...

آخ خدا.. نصیب همه مون بکن! این مرخصی رو..

...

حالا سه هفته مرخصی از دنیا و خودت..

اینبار دیگه مرخصی از خودت ..

واااااااااای که چقدر خوبه.. خوشبحالت فریناز...

مرخص شدن از خود خیلی خوبه..

دل فریناز.. با دلای دیگه فرق داره..

سلام سلام.

( خواستیم سورپرایزتون کنیم آخرش سلام دادیم!)

خوشحالم برات فریناز.. خوشحالم که آرزوی محالت.. ممکن شد..


السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین..

--------
فریناز لطفا
رفتی پیش مهربان ارباب.. بگو..
لیلیا گفت بند بند اون

اون
نامه هه رو

داری جواب میدی ، به ترتیب.. حواسش هست لیلیا..

بگو لیلیا گفت :

ممنونتم.. ارباب..ممنونم آقا..


به مهربان ارباب بگیا فریناااااااز.. ممنونم..

--

خیلی قشنگ نوشته بود دل ِ کربلاییت.. لذت بردم..

اصن از پایین دارم جواب می دم بعد هی اومدم بالا دیدم این نظر تموم نمی شه! گفتم ای جااااااااااااان لیلیا اومدشا!

سلاااااااااااااام
کجایی تو دختر؟ نمی گی خب دلمون تنگ شد اصن؟...

اوضا چطوره؟ خوبی؟
ینی یه گزارش عملکرد کامل از این یک ماهه بهمون می دیا وگرنه

ایشالله ایشالله ایشالله که حتما حتما این سفرا و این اتفاقا برای تو و همه ی بچه های اینجا پیش بیاد
ایشالله
باور کن همیشه اول برای همتون نماز می خوندم و دعا می کردم بعد برای فامیل و آشنا و بقیه...

چشم حتما بهش می گم
اصن می خوای نامه بنویسی؟
خوبه؟

لیلیا سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 08:40

اوووووووووووووووووووووووه

بالاتر از طومار چیه آیا؟؟

راستی فریناز من همینجاهام..

هستم.. میردم میچرخم... و زندگی میکنم!

اصن خیلی یم خوبه طومار
خب دلمون واسه طومارم تنگ شده بود اصن

خدا رو شکر
لیلیا گفت زندگی
زندگی
زندگی

مژگان سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 10:43 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلام
موندم چه جوری حس و حالمو از خوندن این نوشتت بگم.
فقط بارون و اشک بود و هست و یه عالمه حسرت.
خوشا به حالت و خوشا به نفس هایی که قراره بکشی در هوایی که بوی یاس میده.
کلمه ها از ذهنم فرار کردند و من چندین دقیقس که فقط نگاه میکنم ولی قلبم داره پرپر میزنه برای توصیف هایی که از مدینه کردی و چه خوب نوشتی ...
خونه ی علی و فاطمه ، قدم های علی
میدونم که برای همه و منم دعا میکنی که حسرت به دل نمونیم از دیدن و سیراب شدن از اشک ها برای ارباب

منم مثل فاطمه وقتی از شبکه سه نجف رو نشون داد یاد تو افتادم . وقتی ضریحو دیدم گفتم خوشبحال فریناز ، چند وقت دیگه دستای اون جای این دست هاست و یه آه و یه لبخند کشیدم!

مرخصی از دنیا؟ من همیشه اینو ازش خواستم.
سه هفته تمام مهمان خودش بودن فارغ از همه دنیا
نمیدونم میتونم حالتو درک کنم یا نه اما میتونم تصور کنم که هنوز روحت از مکه برنگشته داری میری کربلا . حق داری تو شک باشی و باورت نشه تا نری و ببینی.

خدا خیلی دوست داره فریناز ، سفارش منم بهش بکن
البته شکی ندارم که دوستم داره ولی تو که مهمون خاصش بودی سفارشت فرق میکنه

اصلادلم از الان دست دل تو ، دلت که این روزها جاهای خوب خوب میره دل منم ببر با خودت که یه کم آروم شه.
پسم ندادی ندادی

سلام
شرمنده برای بارونی شدن چشماتون... قرار بود اینجا فقط دلا بارونی بشن و ازشون عشق و امید و محبت بباره...

شرمنده برای تمومه این اشکا

توصیفا موندن هنوز... وای که چه روزایی داشتیم اونجا... اصن لال می شم وقتی یادش میوفتم
ایشالله می ری و با دلت همشو می بینی چون چیزی نمونده که بخوای با چشم سر ببینی

حتما حتما
باور کن اسم تک تکتونو بردم حتی... هم مکه هم مدینه همه جا
ایشالله که حتما میرید

یه آه و یه لبخند...
مرسی که یادم بودی... ممنون
ایشالله وقتی همون ضریحو گرفتم اونجا یاد همتونم... تک تک با اسما و حال و هوا و حرفایی که دارید واسه مولا

حتی می شه یه سفر یه روزه رفت و مرخصی گرفت... بسته به حالت داره
یه وقتایی و یه ساعتایی حتی توی اتاقم از همه چی مرخصیم می گیرم مژگان
امتحان کن

آره واقعا برنگشته... هر روز تازه می ره اونجا و برمی گرده...

اصن دلتو می بریم زیارت و می تابونیم و شبا میاریم ایران

خوبه؟

november سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 15:01 http://november.persianblog.ir

سلام حضرت دوست

چقدر خرسندشدم از اینکه تاج سرمان، سرورمان تو را به خانه ی گرم و پرطراوتش دعوت کردن ... تمام نیکی ها را بدرقه ی راحت میکنم تا شهریور را شاهی کنی

فقط یک نفس عمیق شاید کمی کمکم کنه

تو خود ننوشته بخوان مرا ...

سلام نوامبر عزیز
شهریور را به گدایی کوی شاه می نشینم گرامی...

یه نفس عمیقی و یه عالمه دعا برای کربلایی شدن خودتون

لیلیا سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 15:10

سلااااااااام

آخ جون من اومدمممممممممم!

سکوت بسه دیگه..

آخ جون زندگی..

فریناز ...

خوبم.. آرومم. . دارم زندگی میکنم.. میخوام برم دنبال درس و دانشگاه و ورزش و این حرفا...برم دنبال زندگی

هفته دیگم کنکور دارم ، و دریغ از زدن یه تست حتا!

اوضاع خوبه.. . :) ( الکی راستکی.. )

بستگی به دید آدم داره.. اوضاع خوبه... شکر...

خب منم دلم واسه تو رگبار آرامشت و حرف زدن باهات تنگ شده بود...

اول واسه ما دعا میکنی.. دستت مرسی..
قربونتو..

فریناز ..


نامه..

نامه..

بزا فک کنم..

ممنونم که به مهربان ارباب میگی.. قد ِ هفت آسمون خدا و ستاره هاش ممنونم ازت فریناز عزیز..

تو چطوری ؟؟؟؟ فریناز.. با بیقراری واسه ارباب چطوری؟؟

به به
سلاااااااااااااااااام لیلیا خانوم گل

امیدوارم از ته دل باشه و حتی اگه نباشه هم به مرور بشه

یه تلقینایی خیلی خوبن لیلیا

زندگی

ایشالله

خدا رو شکر

کنکور چی چی اونوخ؟

اصن بذار الان می رم حمام میام یه اخباری ازتون می گیرمو اینا:دی

بعله که دعا می کنیم
باورت نمی شه اونجا که بودم اصن دوستای نتی جز اولین های دعاهام بودن:دی
دیگه واسه توام که گفتم

اگه می خوای بنویس می برم برات
هزار تا راهم هست که به دستم برسونیا:دی

آسونترینش اینه بیای اصفان:دی

وظیفه مه دختر خوب
فقط که خودم نمی رم کربلا
از طرف همتون و دلای پاکتون می رم

خوبم... هنوزم هر روز زندگیم به روال این پستی که نوشتم می گذره
نمی دونم هنوز روحم می چرخه و برنگشته به روال عادی زندگی
ولی خوبم
اون آرامش و سکوتی که تو دلمه بهم صبر داده لیلیا
صبر...

سها سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 17:42

وقتی خوندم میری پا بوس ارباب. گفتم وای!
اخه تنها ارزومه. خوشحالم برات که نظر کرده شدی. اورکن که بهت نظر کردن. چون...
مواظب دلت باش.خیلی.
در پناه حق اسمونی باشی یا علی

بزرگترین آرزوی محالم بود سها
باورم نمی شه
ینی هممون گیجیم خب...

تو خوبی دختر؟؟؟؟
علی یارت

محب الشهدا سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 23:34

کربلا خانه ماست...
والحق هیچ کجای خانه آدم نمی شود...
------
سلام فرینازم...
ببخش که دیشب تلخ شدم...
دعاکن برامون...
انشالله امشب مداحی ها رو برا شما ومریم جان میفرستم.
دنیا دنیا التماس دعا...
عجل الله فرجه

سلام زهرا جون
این چه حرفیه
پیش میاد بانو... ایشالله که همیشه تلخیا هم شیرین بشه برات

ممنونم ازت
محتاجیم بانو
آمین...

محب الشهدا چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 01:00

عزیزم فرستادم براتون.
فقط نتونستم برا مریم جان بفرستم انگار ایمیلم هنگ کرده بود.
اگر تونستی خودت زحمتشو بکش

مرسی مهربون بانو

چشم حتما براش می فرستم

و بازم ممنون ِ این همه خوبی

مقداد چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 03:10 http://northman.blogsky.com

اگه مداحی هایی که محب الشهدا واست فرستاده خوبه واسه منم میل کن حتما پلیز

چشم
واسه توام می فرستم مقداد

راستی توام که کربلایی شدی این دوتا کتابی که بچه ها گفتنو بخون

ماه در آب
کشتی پهلو گرفته

مقداد چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 03:23 http://northman.blogsky.com

منتظر خاطرات و عکسای سفرت هستیم همچنان، دلمون دوباره پر بده به اون جاهای خوبی که بودی و واسمون از حال و هوای اونجا بگو که عجیب رفتم تو خواب!!
خوش به حال تو که زیاد به شیشم نمونده،من چه جوری تا آخر شهریور طاقت بیارم آجی فریناز؟!

یه اتفاقایی افتاد این دو سه روزه که ننوشتم... وگرنه اومده بودم دیروز بنویسم

حالا می گم بهتون چی شد...

یکی می گه ننویس... یکی می گه بنویس... نمی دونم چیکار کنم اصن...

تو چرا ج نظرای منو ندادی اصن؟!
آخر شهریور؟ ینی چه تاریخی میری اونجا؟

تنها چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 22:08

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری...

می دونستم با او نسبتی داری

کاش هممون با خدا نسبت نزدیکی داشته باشیم

سلام تنهای عزیز
ممنون


راستی وقتی خدا هست چرا اسمتون تنهاست؟؟؟

لیلیا چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 23:32 http://yeksabadsib.blogfa.com/

إ ینی اینقد تابلو بود تلیقن بود.....

..

کنکور فنی..کارشناسی..


پ چرا نیمدی بعد حمام! :دی



چرا باورم میشه فریناز..

چون خودمم اینطوریم......

بچه های نت.. بیشتر از همه احتیاج دارن به دعا... !

ممنونم فریناز مهربون..

شاید نوشتم... باید ببینم دلم چی میگه!
اما مطمئنی آیا که آسون ترین راه اومدن به اصفهان ِ.. ؟؟؟؟



از طرف دل های ما...




خوشحالم آرومی....
خوشحالم..

دوست دارم بشینم آرامشت رو نگاه کنم... و شکر...

صبر..

صبر..

شکر...

----

آقا مقداد.. التماس دعا..

بعله:دی

کنکور فنی چه موقه؟

چه باحال:دی


اومدم حالا پست بعدیو بخون چرا نبودم

اوهوم...

آره دیگه :دی راهی که نیس
یه چار ساعت راهه


اووووم
خب این نگاه دو طرفه باشه خوبه ها
مگه نه؟

ایشالله که هست و توام آروم باشی
حتی اگه تلقین باشه
خوبه
خیلی وقتا خوبه تلقینم لیلیا

مقداد پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 03:52 http://northman.blogsky.com

بخدا جوابتو دادم ثبتش نکرد منم زیاد دقت نکردم.
حتما حتما بنویس، اگه هم ی وقت خدایی نکرده خواستی ننویسی برای منم شده باید بنویسی حتی شده خصوصی واسم بزاری
ایشالا ۲۹ شهریور عازمیم، مرزمونم مهرانه. مداحیا یادت نره. اچه فایلی از کتابا داری بفرست وگرنه بخرمشون

دیگه از این به بعد دقت کن:دی

چشم
حالا پست بعدی رو بخون اونوخ میبینی چرا ننوشتم...
شماها بگین من می نویسم

ایشالله به سلامتی مقداد
فایلاشو بچه ها گذاشتن حالا میام برات می ذارمشون

مقداد پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 03:54 http://northman.blogsky.com

راستی، کم اومدنت به نت مربوط به سفر مکه ت میشه؟ آخه منم از وقتی برگشتم دیگه مثه سابق نیستم

اووووم

یه کمش

مقداد پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 03:56 http://northman.blogsky.com

لیلیا خانم، محتاجیم به دعا البت اگه قابل باشیم

لیلیا خانوم:دی

مژگان پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 09:28 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

منم از همین تریبون استفاده میکنم و به زهرا خانم سلام عرض میکنم

سلام فریناز ، خوبی ، خوشی؟
پیشاپیش عیدتم مبارک

تریبون

اصن منم از همین همین همین تریبونه که سلام می کنم خدمتتون

ممنون به همچنین مژگان جون

تنها پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 12:18

چون دوستم نداره مثل بقیه

...

کی دوستت نداره؟

خدا؟

این حرفو نزن! درست نیس...

تنها پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 15:53

همین که تو میدانی
"دوســــتت دارم"
کافیستـــــ
بگذار خفه کند خودش را دنیــــــــــــا . .
استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان، گوارای وجودتان
عیدتون مبارک :)))

گناه داره که دنیا:دی

ممنون و تمومه این عطر سرمست برای مستی و عاشقانگی های نابتون با معبود یکتامون تنهای عزیز

فاطمه پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 16:40 http://lonely-sea.blogsky.com/

اومدم یه سلامی عرض کنم خدمت شما

پیشاپیش عیدتم مبارک حاج خانومم

سلام علِکُم اصنشم

ممنون و به همچنین فاطمه خانوم تربچه

مقداد پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 18:03 http://northman.blogsky.com

من پستتو نخونده میگم بنویس. مرغ من ی پا داره

تو کلا راحت باش مقداد

ینی خیلی مرغ باحالی داریا

چشم

مریم پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 23:24 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

ممنونم هم از تو هم از محب الشهدای عزیز

من که کاری نکردم عزیزم
برات فرستادم راستیا

لیلیا جمعه 18 مرداد 1392 ساعت 09:53

24 /5/
دعا کن..


انشالله اومدم اصفهان.. میام پیشت..



آره دو طرفه باشه خوبه...

پیش مهربان ارباب خودت دعا فریناز عزیز.. با دل پاک و مهربونت.. واسه تموم روزهای گذشته و آینده مون دعا کن..



آقا مقداد ممنونم..

چه خبره 24 مرداد لیلیا؟

داری میای اصفهان؟
بیا پس منتظریم


چشم...

مقداد خطو بگیر:دی

لیلیا جمعه 18 مرداد 1392 ساعت 11:47

5/24 کنکور ِ

کنکووووور!!!

ایشالله بهترین اتفاق میوفته برات لیلیا

مطمئنم

مقداد جمعه 18 مرداد 1392 ساعت 16:21 http://northman.blogsky.com

مرغای شمال معمولا ی پا دارن، ما هم که قاطی مرغا شدیم
خط دستمه، خواهش

ینی روی یه پا می رن!!
جل الخالق!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد