آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

دلم انار می دهد!

هواللطیف...


کمی که از دنیای بیرون و درونت فاصله بگیری، می رسی به یک جای عجیب! مثلا به سکوت! به قفلی که بر دل و دست و زبانت بسته اند... ولی نه چشم ها...

باید مترجم چشم هایم باشی... شبیه او که از فرسنگ های دور، لحظه هایم را ترجمه می کند و در آوای آرام صدایش می ریزد و مرا ذره ذره در شگفتی می پیچد! که چطور می شود چشم ها از این همه دور ِ دور، ترجمه شوند؟؟!

و آنگاه یادم می آید که سالیان ِسال ِپیش،(آن وقت ها که شوقی گمنام در چشمانم خوابیده بود) شاید در کتابی یا روزنامه ای یا حتی وبلاگی خوانده بودم که چشم ها دریچه ی قلب هایند...

تو به ترجمه ی قلب من می نشینی و من از نی نی چشمانم هویدای حضور شگرف تو می شوم و هر لحظه خدایم را می ستایم که اگر بخواهد بشود، عجیب میـــــــــــشود....

همان آیه ای که همیشه مرا می لرزاند...

کن فیکون...


این ها همه تو را به درونی می کشاند که چند روزی ست از تمامش پروا می کنی... و تا می توانی می دوی و می روی و می پری و دور خودت می چرخی و بازی می کنی و غرق کارهایت می شوی تا دور شوی... تا دیگر نترسی...

تا بیمی در دلت و با دلت رخت بربندد و برود...

اما! غافل از دل آدم ها که نمی رود... که اگر می رفت دیگر آدم، آدم نبود...

که اگر دل برود دیگر آدم، آدم نمی ماند... مثل خیلی های آدم نما...!!!


چقدر خوب که دلم همینجاست... این روزها به گوشه ای دنج خزیده بود تا بازگردم و بردارمش و ببوسمش و نوازشش کنم و هر آنچه حس خوب است را به جانش بریزم.... 

دلم تشنه بود...

دلم ترسیده بود...

دلم کوچک شده بود...

آخر دلم طاقت از کف داده بود...

درست از اولین نفس هایش در حریر ِ مِهرم تنیده بود و لای ابریشم نگاهم جان گرفته بود و از آغوش گرمم یک لحظه ام بیرون نرفته بود...

دلم هنوز کودکی ست که با یک بوسه آشتی می کند و با یک آب نبات چوبی خوشبخت ترین دل دنیا می شود...

دلم راستی تنها رام ِ من است!!!

(تا بوده خودم مسئول دلم بوده ام!)


دلم تیغ هم دارد!

تیغ هایی که اگر نازشان را بکشی می خوابند... محو می شوند... انگار که اصلا نبوده اند...

تیغ هایی که اگر کمی کنارشان بنشینی و برایشان شعرهای عاشقانه بخوانی، دانه به دانه گل ِ سرخ ِ انار می شوند و اگر هر روز درست سر یک ساعت مشخص، با نگاه سراپا محبتت سیرابشان کنی و نور عشق بر گلبرگ هایشان بپاشی، انار می دهند... انارهای سرخ و مِی خوش!

انارهایی که بزرگند! قدر دو تا کف دست های لطیفت...

انارهایی که اگر صدایشان کنی، برای پژواکت دلشان می ریزد و اگر بخواهی شان، برایت ترک می خورند و می افتند درست کنار پایت و برای همیشه از آن ِ تو می شوند...

انارهای دلم دست و دلبازند... برای چشم های معصوم ِ ندیده ات می توانند هر روز آفریده شوند و هر روز ترک بخورند و هر روز خاک ِ پای تو شوند و هر روز با جانی که به دانه هایش داده ای به تو جانی دوباره بخشند و دوباره فردا و انارهایی دیگر و دلم و ....

انارستان دلم می شود همه برای تو هم باشد....

باورت نمی شود؟ از مترجم چشم هایم بپرس! یا بهتر است بگویم مترجم ِ قلبم که تمام ِ مرا می فهمد... عجیب از آن همه فرسنگ های دور مرا ذره ذره می خواند و برایم می گوید...

از او بپرس که تمام انارستان دلم هر روز خاک ِ پایش می شود و هر روز من و او انار بارانِ گلگون ترین خاطره هایی می شویم و شاید زمانی هم بشود که انارستان دلم به برکت حضور همیشه اش(مترجم ِ دل و دیدگانم) تا همیشه آباد بماند و هر روز انار بدهد و هر لحظه انار بدهد و هر ثانیه انار بدهد...


انارهای سرخ و مِی خوش و آب دار...



http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1391/8/10/205693_172.jpg




راستی!

این ها همه ذره ای از سکوت مبهم این روزهای زندگی ام بود....

ذره ای که می شود همه هم باشد....


باورت می شود؟؟؟



نظرات 17 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 21:01 http://lonely-sea.blogsky.com/

تقصیره خودته...

بهم گفتی این سه هفته نت تلپ شم و منم که حرف گوش کن...

این شد که می تونیم اول هم بشیم

به به

ببین کی اول شدشا

سلامت کو به قول این سبز آسمونی؟

فاطمه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 21:02 http://lonely-sea.blogsky.com/

انار....

میوه ای که همیشه خیلی دوسش داشتم و الانم فصلشه...ولی انار امسالو هنوز نخوردم...

ممنون که ذره ای از سکوت این روزهاتو نوشتی...

یک دنیا ممنون

یاد شعر انار انار افتادما بم نخندیا

اوهوم عصرم داشتم می خوردمش تازشم اینقدم ترررررررررش بود که اصن دلم مچاله شدشا

دیگه خراب ِ رفیقیم و اینا

توام ممنون هوارتا تازشم

فاطمه دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 21:46 http://lonely-sea.blogsky.com/

انار هر چی ترررررررررررررررش تر بهتر....

تازشم میدونی چی کیف میده؟
این که یه دونه انارو برداری و تو صورت یکی بترکونی

البته باید مراقب باشی تو چشمش نره

اصا بیا جلوووووووووووو که یه دونه ازین انارا بترکونم تو صورتت....

خو دلم خواس....


میشه؟

پس جات حساااابی خالیه ها...
اصن می خوای برات بفرستم بیاد؟:دی
فقط له شدش بت می رسه فک کنم:دی

اوهوم منم همیشه ترش می خورم:دی

آره وگرنه کور می شه

خو اصن دلت میاد منو قرمزی کنی؟
اونوخ منم یه کار دیگه می کنم

مریم دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 22:13 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

دست میبرم که اشک هایت را بزدایم اما غزل نشسته در نی نی چشمانت مرا میکشاند به خاطرات دور
دست میکشم
لبخندت مرا به اوج انارستانی می برد که روزی میان دستانم شاد می خندید
انارستان دلم سراسر برای تو و چشمان توست
بگو برایم که چشمهایت چ میگویند؟
مترجمشان کجاست تا از او بپرسم؟؟؟

سلام بانوی انارستان دل

مترجمشون جاش امن امنه
رخ نمی نماید بانو

سلام به روی ماهت مریمیی

خاطرات دوووور دور دور

یک سبد سیب دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 23:15 http://yeksabadsib.blog.ir

خیلی زیبا بود....

آره باورم میشود!

خوبه که میتونی ذره ای یا حتا همه ی سکوت مبهمت رو بنویسی...

من که فقط دور خودم میچرخم از این همه سکوت!

مرسی لیلیا

چه خوب! یکی جوابمو داد لااقلشا:دی

اونم نمی دونی که! بالاجبار توفقی بسی شیرینی بود که نصیبمون شد!!!
بازم می شه تازشم فک کنم

یک سبد سیب دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 23:16

انار های انارستان دلت کی ترک برمیدارن آیا؟

ترک بردارند رسیدی مگه نه فریناز جون؟

وقتی که نگاهش به اوج ترک خوردن برسه...

اوهوم
خامی این روزا حس کال بودن و کال موندنو داره!...

محمدرضا سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 09:18 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
باز اینجا پشت سر من غیبت شد؟
نکنید این کارا رو.
اصد دانه یاقوت دسته به دسته
بانظم وترتیب یه جا می شینن
هر دانه ای هست شیرین و خوشگل
یک فری کله پزمنتظر آن
یاقوت ها را برداشته با هم
قایم کندتــــا بعدا بخورد
هیش کی نبینید
ازش بگیرد(خیلی هم می ده حالا بهشون!!)
هم ترش و شیرین هم آب دار است
سرخ است و زیبا نامش انار بود ،الان دیگه نیست
آخه فرینـــاز
همه شو خورده
برا بقیــــه هیچ نذاشته
عجب آدمیه ها...
چشم ها را باید شست
انار ها را باید خورد تا این فسقلی نیومده...

عجب شعر نویییی گفتما.بنده به خودم تبریک می گم .
من هیچی نخورم ترشی میشم اخرش
شما هم برید اناراتونو آب لمبو کنید بخورید

چه عجببببب!!!
آقا سبزی آسمونی تشریف آوردن!
سلام
مگه اینکه غیبت کنیم گوشِت زنگ بخوره بیای

یعنی استعداد شعر سراییت منو کُشته ها!

اونوخ این چشم ها را باید شست واسه چیه؟
واسه اینکه انارها را دیگر نمی توان دید؟ چون فریناز خانوم خوردنشون

اصن برو چاپش کن به نظرم! استعداداتو هدر نده حیفن

می تونیم تازشم به شما نــــــ مــــــــی دیـــــــــــــــــم

عطر دارچین سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 10:35 http://darchin-baboone.blogfa.com/

اگه سکوت مبهم روزای منم انقدر نرم و قشنگ باشه و پر از انارای سرخ میخوش که دلم میخواد همیشه بمونم تو این سکوت!
چه زیبا نوشتی طبق معمول البته!

آره ولی خب یه وقتاییم سکوت محض حتی حرف زدنو از یادت می بره...
اونوخ به تِتِ پِتِ میوفتی...

مرسی دارچین خوشبو

زیبا می خونی

مقداد سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 11:42 http://northman.blogsky.com

درسته که نیستم ولی هر چند وقت ی بار میام ببینم بالاخره عکسای سفرتو گذاشتی یا نه که متاسفانه نمیزاری!!!! قرار بود از سفرت بنویسی که اونم نمینویسی

عکسای مکه و مدینه رو که گذاشتم مقداد

از کربلامم نوشتم

عکسای کربلا هم بدون آدم ندارم:دی

مژگان سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 12:19 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

کافیست انار دلت ترک بخورد...
عالی بود. تولستوی هم نمیتونه مثل تو بنویسه ، رمز آلود و شاعرانه. ادبی هم بود حتی
سلامممممممم و بزار اولش
آخ جون انار دوست دارم
آبلمبوشم دوست دارم
میوه های پاییزی رو بیشتر دوست دارم . مثل انار یا سیبای ترشش
کاش دل آدما انار بود که بقول سهراب میشد دانه های دلشان پیدا بود.
تو که دلت انار داده . اونم چه انارهایی، از سرخی و رسیدگیش ترک برداشته و یاقوتاش داره خودنمایی میکنه!
مواظبشون باش که فقط مترجم دلت قدر دونه دونشو میدونه
:*

ما کجا و تولستوی کجا مژگان

مرسی
عالی خوندی حتما

آب لمبو چی چیه؟ نشنیده بودم تاحالا

اوهوم
از آدما و دلای اناریشون خیلی نوشتم پاییزهای قبلی
منم انار اینا رو دوس دارم
ولی هلو و شلیلم دوس دارم
اصن میوه خیلی دوست دارم به جز یه میوه های خاص

الانم نمی تونیم بخوریم هی هوس میوفتیما

چشم بانو توام مراقب دلت باش
دل هر کسی می تونه انارستان بشه ها

مژگان سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 16:26 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/


فریناز آنلاین می باشد!

بَعــــــــــــــله

الــــی ... سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 16:44 http://goodlady.blogsky.com/

و من دلم بستنی ...

ولی دلت باید یخ بزنه تا بستنی آب نشه خب!
قبول داری؟

مقداد چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 00:13 http://northman.blogsky.com

منظورت همون چنتا عکسی بود که گذاشتی؟ زیاد باید بزاری، من یکسو که اینجوری نمیتونی راضی کنی. بازم بزار
کاش از حرم امام حسین و حضرت ابالفضل عکس میگرفتی بدون آدم، واقعا حیف شد

کربلا که اصلا حالم خوب نبود تو فکر عکس مکس نبودم زیاد... همونام شب آخر خودمون گرفتیم تو بین الحرمین

مکه م اکثرش با آدمه خب:دی
سعی می کنم بذارم

فاطمه چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 11:52 http://lonely-sea.blogsky.com/



ماهی پری کجایی؟

+دوس دارمش خب



که رُخ نمی نمایی

اوهوم اصن عرفان کارش بیسته بیسته ها

فاطمه چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 17:36 http://lonely-sea.blogsky.com/



خوبی خانوم خانوما؟

اووووووووووه چقد همه بوس بوسی


خوبم عزیزم تو خوبی؟

november چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 20:16 http://november.persianblog.ir

سلام فریناز جان. ممنون از احوالپرسیت... و چشم رنجه هایت.
شکر خدا با داشتن خداوندگارم خوبم.
بقول خوشنویسی های دل انگیزت اگر بخواهد بشود عجیب، میــــــــشود و میـــــشود ...
ومن چون خیلی های دیگر خوشبخت ترین چشمها را دارم چون همه ی او را میبینم.
بله فریناز عزیز. تصمیم گرفتم دومرتبه شرکت کنم، نرفتن به همدان رو ترجیح دادم و یکبار دیگه روزهام رو با کتابهای کاغذی سرگردان در دستهام سپری کنم.
توکل به خدا و اگر بشه به دعای مهربانِ فریناز ِ جانی ک تازگیها چشمش را به ضریحی روشن داشته که هر چشمی را بینایی نیست و دست دلش را میان پنجره ای گره زده که هر دستی توانش نیست ... همه آدمها به تموم خوبیها برسن و تموم انارستان ها گل کنند

الهی انارستان دلت با هرنگاه خوانده شده و نشده، با هر نگاه ترجمه شده یا شاید هم نشده، انار بدهد داغ داغ ...
قلمت همیشه پر از امیدنوشتها باد.

سلام نوامبر مهربون
خدا رو شکر
ایشالله که همیشه ی همیشه خوب باشی و خدا رو کنارت ببینی
اوهوم اگه بخواد بشه عجیــــــــــب می شه....

خدا رو شکر که می بینی نوامبر
خیلی وقت ها چشما کور تر می شن...
مث خودم حتی!

واسه کارشناسی یا ارشد؟
خوبه
خیلی خوبه که بخوای دوباره بخونی
اینطور برداشت کردم که داری رشتتو عوض می کنی

منم سرگردونم این روزا... اینکه واسه بهمن امسال بخونم یا نه! کدوم رشته رو... با هزارتا سوال دیگه

خدا رو شکر، ایشالله که همیشه موفق باشی و بهتری راه ها نصیبت بشه بانو
بهترین هایی که هست رو انتخاب کنی

ایشالله
ممنون از دعاهای خوبت بانو
به همچنین

november چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 23:14

اندر خم ارشدم ... ادامه آنچه تا امروز آموحتم
حضرت دوست امیدوارم شماهم همواره موفق باشی. آمین

اندر خم ارشد
خب به سلامتی
ایشالله که موفق می شی و راه خودتو ادامه می دی نوامبر عزیز

راستی نوامبر اسم سختیه ها

ممنون
ایشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد