آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

تو در باران آمدی...

هواللطیف...


پس از روزهای ابری نافرجام، بالاخره یه صبح زود مثل دیروز بر سر و روی زمین باریدی....

چقدر دیر آمدی اما هنوزکمر پاییز خم نشده بود که رسیدی... هرچند کم و نم نم...

هر چند نشدی آن که باید... و نشدم من آن که باید زیر ِتو....

آمدی امسال نه برای من و دلم و نگاهم که اگر چنین بود همان روزهای ابتدای پاییز باید که سیل می شدی و نشدی....

و من باریدم... تمام مهر را که به بی مهری رفت و من و او را در مهرش نگرفت...

تمام این روزهای آبان که از آمدنت کم امید بودم رهایت کردم و خودم با چشمانم بر سر و روی دل آتش گرفته ام می باریدیم هرچند نمک باران کم توانی ها بود بر زخم های چاک خورده ی آرزوهایی که هنوز هم آرزوهای شیرین دست نخورده باقی مانده اند...

میان روزهای پاییزی خودم را گم کردم تا حتی به بارانی که نبارید هم فکر نکنم... و حتی به این که چقدر پارسال آسمان با من و دلم هماهنگ بود و ساز دل مرا می نواخت و نت به نت بارانش را می زد و جانم در غم حزین قطره ها دل می گسست...


آمدی

همین دیروز صبح که هیچ چیز از بارانت نفهمیدم

تنها برایم چند نفس عمیق بود و رقص باران پاک کن های ماشین و سرسره بازی روی زمین هایی که لیز لیز بودند...

سهم من از تمام باران دیروزت فقط چند دقیقه شیخ بهایی را گز کردن بود و از سردی هوا به خود پیچیدن و نم نمی که بر صورتم رژه می رفت و ...

همین


اصلا انگار تمام شوقم برای تویی که نیامدی ریخته شد...

باران هم به وقتش زیباست...!

مثلا شبی که دلت گرفته باشد و سرد... و یک بغل آسمان سپید و خاکستری پُر از بغض...

دلتنگ ماه باشی و دست هایت به التماسی عمیق رو به آسمان ِخدا...


و قطره ای از سر ناباوری بر دستانت بچکد و دلت پر بکشد و به اجابت برسی...

به اجابت چکیدن یک قطره باران حتی اگر دیگر نیاید...


حرفم را پس می گیرم


باران همیشه زیباست اما به وقتش به دل عجیب می نشیند....


دیر آمدی اما همین که آمدی هم شُکر...




+ کاش ما هم می رسیدیم.... حتی اگر دیر...

کاش امیدمان به رسیدن ها هیچ گاه ناامید نشود...



++ چقدر خوب که هستی... تویی که شده ای باران برکت زندگی ام

تویی که دیشب با حضور تو دوباره زنده شدم آن هم میان آن همه دردی که تمامی نداشت و مرا در خود فرو می برد...

ممنون برای همیشه بودنت

به تو که فکر می کنم باران می بارد

بارانی از جنس خاطره ی آغوش امنت که مرا از خود بی خود می کرد و خوشبخت ترین لحظه ها از آن من بود...

اصلا  یادت هست؟؟؟ 


تـــــو در بـــــــاران آمــــــــدی


http://s1.picofile.com/file/7991280963/dance_in_rain.jpg


نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:23

دنس در باران؟
دیگه چى؟


ولى دوس داشتم عکستو....

ى جا خوندم ک نوشته بود هر آرزویى زمانى داره از وقتش ک بگذره دیگه لطفى نداره....

یادمه همون موقه با خودم گفتم ولى قده بعضى آرزوها اونقد هست ک محدود ب زمان نشه حتى اگه رسیدن بهش رس آدمو بکشه....

ولى خب قبول دارم آدم بعد از ى مدت به ى سردى میرسه ک دیگه شاید ....

بگذریم

همینه که هس اصنشم

می خوای ببینی اصن؟

اوهوم احتمالا هم می دونم کجاس

شاید اونم یه منظور خاصی داشته که خب اگه بخوای حتما برات می گه...

آره بعضی آرزو ها...

رس آدمو می کشن...


اصن خودش یه بحثه اساسیه که می تونه در وایبر مطرح بشه

فاطمه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:25

خوشحالم ک بارون اومد بالاخره...
حتى اگه دیر...

دیروز اینجام اومد ولى نم نم...خیلى نم نم...

اوهوم
اومد ولی خب نم نم.... اونی که باید نه

ینی اومد یکشنیه ولی من سر کلاس بودم...
اونم سایتمون بود که خب توی زیر زمینه و پنجره به بیرون نداره اصن!
خلاصه که فقط صداهای رعد و برقاشو شنیدیم و غصه خوردیم


می دونی
الان ذوق بارون و دیر اومدنش یه مثال بارزه واسه اون حرف کامنت اولیت

فاطمه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:29

چقد دلم خواس جاى یکى ازین بچه ها بودم
اون وقت مطمئنم ک مى رقصیدم حتى منى ک تو خوب مى دونى کلا چقد تعطیلم در این مورد...

ولى این عکسو دیدم حتى هوس رقص هم کردم...

shall we dance honey?!

بعله
تعطیـــــــــــل

حالا همچنین راهت می ندازم اصن دستو پای منو از پشت ببندی

تو زدی تو فاز خارجکی؟

شل چی چیه دیگه؟ من شل نیستما گفته باشم

هر کی خارجکی گذاشته با ترجمه روش گذاشته حتیییی!!! اگه من عکس بذارم تو باید ترجمه شو بگی اصن

سهبا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 20:43

ببینم فرینازم , زیر باران , خیابان شیخ بهایی , مثل این دخترکان زیبا زندگی را زندگی کردی ؟

نه مثل بازی قشنگ پارسال و دوسال پیشم زیر بارون بانو...

ولی بارون باشه و چتر نباشه و تو باشی و یه خیابون پر از درخت

نگین یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 21:35


فاطمه دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 15:46 http://lonely-sea.blogsky.com/

کچاااااااایی؟

هیشکی یم نیس نظرای مارو جواب بده

فریناز هم فرینازای قدیم


+ الان این نظرو که دادم یاده یه نظره دیگه افتادم خندم گرفت

همینورا
هستیم در خدمتتون

در بستر درد کشیدن به سر می بردیمواینا

ببخشید دیر شد....


اوهوم منم که اصن نفمیدم

مقداد دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 16:43 http://northman.blogsky.com

باران همیشه زیباست، چه به وقتش چه بی وقتش
سلام

آره زیباست

ولی درک تو از بارون متفاوت می شه

سلام مقداد

کلا نیستیا

نازنین چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 01:17

بعضی چیزا رو از عمق وجود میشه درک کرد!
چون خودت دقیقا تجربه شون رو داشتی..

من به همین بارون های بی موقه هم راضی ام

بالاخره محرمم اومد
چقدرم اینجا قشنگ شده! متناسب با حال و هوای دل
التماس دعای مخصوص

چون خودت دقیقا تجربه داشتی

آفرین
همینه نازنین

همیشه اعتقادم به اینه در صورتی می شه عمیق درک کرد که تجربه کرده باشی
البته بازم هر کسی قد خودش...


اوهوم ولی خب هنوز بارون به دلم نچسبیده امسال...
ینی نبودم وقتی اومده همش


اوهوم
اومد
امسال عجیبه

به یادت که نمی شه نبود خاااانوم

مژگان شنبه 25 آبان 1392 ساعت 19:08 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

باران صدای پای استجابت دعاست
ناز می خرد
تو فقط نیاز کن

ناز می خرد...
تو فقط نیاز کن...

امسال و تاسوعایی که بارون اومد...

نمی دونی مژگان چقد خوب بود حسش...

ولی خب چون بعد چندین ماه اومده بود و اسیدی بود نرفتم زیرش

و دلم همچنان یه بارون می خواد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد