ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
میان زمین و آسمان می چرخید
و من در حسرت یک دم پسر بودن برای این روزها...
برای گرفتن بیرق رفته تا آسمان سبز و سیاه یا حسین و یا ابوالفضل...
و چرخاندنش...
رقص مرگی میان سیاه ِ شب های محرم...
هلال ماهی که در هاله ی ابرهای تیره ی تار پنهان می شد و
از زمین و زمان غم می بارید...
پرچم ها در هم
تو در تو
می چرخیدند
گرد هم می پیچیدند و من
میان سرگشتگی خودم حیران به کنجی خزیده بودم...
کاش می شد بیرقی به این عظمت را چرخاند...
و در پناه نام حسین تا همیشه ایمن شد...
قصه از همان جمعه شب شروع شد...
زمینیان طبل و شیپور به پا کرده بودند
و زنجیرها تا آسمان می رسید...
و من با هر کوبه می رفتم و بازمی گشتم...
قصه ی محرم امسال شده سکوت و نگاه و سرگشتگی...
شده ام تصویر مجسّم کرب و بلای تو...
مداح می گوید قتلگاه و من می روم تا غرفه های به خون نشسته ی کربلا...
مداح می گوید علقمه و من می روم تا حرم عباس...
مداح می گوید خیمه گاه و می روم تا خیمه هایی که کمی دورتر از تلّ زینبیه اند...
مداح راستی می گوید تلّ زینبیه و همان جا می میرم...
جان می خواهد...
جان می خواهد که تلّ زینبیه را دیده باشی و تمام کرب و بلا را قدم زده باشی و تصویر مجسّمش عاشورایی دیگر را جلو چشمانت به پرده بکشد و تو بروی تا مرتفع ترین جای تپه...
درست گوشه کنار های میدان مشک ایستاده ای و تمام و کمال آن روزها را به جنون نشسته ای...
تمام قصه ها و روضه ها و هر چه می دانی همه پشت سر هم رژه می روند و تو تمامش را می بینی... و می شنوی...
..............
......
این روزهای محرم عجیب گیجم...
یا میان خیمه هایم و به جای تمام عمارت ساخته شده ی حالا چند چادر می بینم و خیمه ی حسین و عباس و زینب و حتی حجله ی قاسم را...
یا از خیمه گاه تا تلّ و تپه های زینبیه را پیاده می روم و می لرزم که هنوز جای پای خاتون کرب و بلا مانده بر این جاده های خاکی...
این روزهای محرم انگار روی زمین نیستم...
کمی باید گوشه ای بنشینم و فکر کنم که کجایم...
کمی باید پاهایم را به زمین بزنم تا وزن ِ بودنم را حس کنم...
زمین می چرخد و من...
من می چرخم و زمین...
و تمام هستی در عشق حسین خلاصه می شود...
حسین...
او که عرش بالای شش گوشه اش بنا شده و کافی ست در آن کنج مقدس سرت را تا آسمان بالا بری و عرش را طلب کنی...
......
............................
محرم امسال مثل هر سال نیست...
محرمی مانده برایم با تصاویری مجسّم...
حتی همین دیشب و هیئت هر ساله ای که میهمان خانه یمانند هم مثل هر سال نبود...
و دیشب که برای چند ثانیه مرگ را به تجربه نشستم و گیج بودم و گیج تر شدم...
فرصتم این روزها کم است...
فرصت برای چه و که و کجا را نمی دانم تنها می دانم که فرصتم این روزها کم است...
و گیج و سرگشته به دور خودم می پیچم...
حسین جان...
می شود در پناه عشق تو نفس کشید؟
+شب تاره
بی قراره...
دلی که چاره نداره....
نفسم مونده تو سینه...
سلام
وب خیلی خوبی داری محتواش هم عالی
از مطالبتون هم استفاده کردم
دوست داشتید سر بزنید
سلام
ممنون
اومدم
سلام بابت حضورتون تشکر بتزم سر بزنید
سلام
خواهش میکنم
در پناه نام حسیــــــــن(ع) تا همیشه ایمن شد...

چند ثانیه مرگ تو هیئت مهربان ارباب...
مثل دیشب من...
فرصت کمه... خیلی کم...
دیشب یه اتفاقی افتاد که قشنگ داشتم مرگو تجربه می کردم...
اوهوم
نمی دونم چرا همش خودم به خودم می گه فرصت کمه
خیلی کم...
سلام لیلیا
خوش اومدی
پارسال دوست امسال آشنا...
سلام فریناز
کسی که حسیــــــــن(ع) دست او را بگیرد ،
تمام عالم دستش را گرفته ...
سلام بر صاحب یک سبد سیب سرخ خوشمزه:دی
اوهوم...
تمومه عالم
چی بگم که حال ِ این روزاتو خوبه خووووووب می تونم بفهمم...
چی بگم که تموم ِ این دیونه شدن ها هم شیرینه...
چی بگم جز این که:
صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین
ارباب ما معلم ِ عیسی بن مریم است...
صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین...
امشب وقتی داشت بلند بلند می گفت حسین حسین دیدم که زنده می شه آدم از ذکر یا حسین...
گنجشک پر، جبریل پر، بابا سه نقطه
من پر، تو پر، هر کس شبیه ما سه نقطه
عمه، نه عمه بال هایش پر ندارد
حالا بماند در خرابه تا سه نقطه
این محو یکدیگر شدن در این خرابه
یا این که ما را می پراند یا سه نقطه
اصلاً چرا من خواستم پیشم بیایی
بابا شما که پا نداری تا سه نقطه
یادت می آید روزهای در مدینه
دو گوشواره داشتم حالا سه نقطه
وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم
می خواستم کاری کنم امّا سه نقطه
انگشت خود را جمع کرد و ناگهان گفت
انگشت پر، انگشتر بابا سه نقطه...
...
یه عالمه سه تا نقطه...
سلام کربلایی...
فکر میکنم حال وروزت شبیه این شعر باشد...
گفتم ببینمت مگرم درداشتیاق
ساکن شود و بدیدم ومشتاق تر شدم...
تمنای دعا
سلام محب الشهدا
خوبی بانو؟
اوهوم
یه روزی نوشتم از این بیت...
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم...
و مداحی های خوبت این روزا همچنان می خونن
خوش به سعادتت
به خاطر کربلایی بودنت...
حسینی باشی و حسینی بمونی همیشه...
کربلایی بودن با دلم می شه آجی

ایشالله قسمتت می شه و می ری ولی اول دل می ره بعد جسم...
لااقل راز موندگاریش به نظر من اینه
راز این جنون...
ممنون آجی
به همچنین
سلام
باور نکرنیه! این وب کماکان به روز میشه! واقعا ستودنیه!
خبر که ازت ندارم فقط امیدوارم حالت خوب باشه.
منم همون حسین قبلیم، البته سرباز و البته داغون تر...
پ.ن:
تسلیت
سلام

حسین!!!!
چه روزای عجیبی اومدی
روزایی که هم نام صاحبشی...
سرباز شدی؟ به سلامتی ایشالله موفق باشی
مام خوبیم خدا رو شکر
آره دیگه
ایشالله رگبار آرامشم به صد سالم می رسه اصن
قدر این نامو بدون حتی اگه...
وبت بازه یا نه؟ دیگه به روزم نشده که
دارم از پایین میام به بالا و رگبارآرامش و میخونم اونم همراه مداحی هایی که لیلیا گذاشته تو یک سبد سیب
....
اوهوم


اصن دیدم اومدی گفتم ای جاااااااااااان بالاخره این دختر شمالیه مام پیداش شدا
بعد اومدم وبت دیگه گفتم ای جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
شیرینی افتادیما
به به به
سها خانوم