آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

رسیده ام به صبح تاسوعا...

هواللطیف...


من هنوز گیجم و رسیده به صبح تاسوعا...

رسیده به رفتن تا زادگاه بچگی هایم و عزاداری هایش که شُهره شهر است...

رسیده به زنده شدن تمام خاطره ها

و هر سال جان دادن در دسته های تا خدا....

رسیده ام به خیمه حضرت علی اصغر و جان دادن در پناه امن نام حسین...


هنوز گرد خودم می پیچم و هر روز بیشتر...

هر شب در مسجد بیشتر از شب قبل و حالا که رفته ام تا عطش های سال پیش، می بینم که امسال از عطش هم به رد شده که هر روز نمی بارد و این سرا را عطش باران نمی کند...

که اگر می خواست امسال ببارد هر لحظه باید می بارید... روزی 24 ساعت و 24 تا شصت دقیقه و 24 تا شصت در شصت ثانیه شاید که باید می بارید و در دلم بارید... جای تمام ابرهای سنگین این روزها باریدند و من همچنان گرد خودم می تابم و گیجم...


پارسال دلم نمی خواست عطش ها تمام شود و امسال دلم نمی خواهد حتی این سرگشتگی به انتها برسد...

درست پارسال عطش ششم بود که در دلم کسی گفت به کربلایش دعوت شدی و از خاطرم رفته بود و گشت و گشت و گشت تا امسال محرمش را با تصویر مجسم کرب و بلا دیدم و سرگشته شدم...

این شب ها هر چه به دلت افتاد می ماند اگر بخواهی... 

امسال آن باران ها و آن دنبال دسته رفتن های شبانه نبود... تنها شور و شین مسجد بود و مرا به قین عشق می رساند... 

تا ندیده ای باید که عطش باشی برای دیدن و برای جان دادن در رکاب حسین...

تا ندیده ای باید هزار بار بین الحرمین را به تصویر بکشی و اولین دیدار را و اولین گام ها و اولین نگاه و اولین اشک ها و اولین گرفتن ها و اولین بوسه و اولین سیراب شدن ها که تشنه تر می شوی و مشتاق تر...

تا ندیده ای هر شب به قدر هزار بار تا شش گوشه اش پر بکش و چسبیده به آن کنج محشر جان بده و بازگرد...

تا ندیده ای باید که لبریز شوی... باید به اوج برسی... باید داستان عشق دو برادر را هزار بار عطش شده باشی و خواسته باشی...


خلاصه بگویم

تا ندیده ای قدر خودت را بالا ببر که هر چه بالاتر رود درک کربلا بالاتر خواهد بود...


که بعد از آن سیراب شده تشنه ای...

تشنه ی مجنونی

مجنون شیدایی

شیدای آشوبی


که بعد از آن نیزه به دست در صحرای کرب و بلا سینه به سینه ی دشمن در جنگی...


حکایت کرب و بلا راست می گویند که حکایت کعبه ی دل هاست خدا می داند...


شاید بعد از جان دادن در گوشه گوشه ی آنجا شبیه من شدی... که تنها چشمانش را روی تمام دنیا می بندد و در ظهر عاشورا تا شام غریبان غوطه می خورد...


حسین جانم...

ارباب مهربانم...


هنوز هم می گویم که معرفت محرمت را بر جان هایمان بچکان...



http://s2.picofile.com/file/8100598100/hosein.png



+ پراکنده می گویم و رها...

به باور رسیده ام که کلمات عجیب مقصورند...

حتی نمی توانند حال مرا به وصف بنشینند...



++ عطش های شور شور...


نظرات 20 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 16:02

نه وبم به روز نمیشه! بنویسم واسه چی؟! واسه کی... الآنم که تو سربازی به نت دسترسی ندارم اصلا" !
ولی خودمونیما، از همون موقع که وب نویسی رو شروع کردم تا حالاش اصلا رنگ دنیا فرقی نکرده، هر عینکی هم که بزنی همون بی رنگیه!

واللا پسر دایی ما سربازه فیس بوکم میاد حتی!

می خواستی می تونست فرق کنه

قرار نیست رنگ دنیا عوض بشه حسین
رنگ دل و دیده ات به دنیا عوض بشه

در پناه حسین باشی

امید چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 17:17 http://omidmosaed.tk

سلام وبلاگ زیبایی داری , اگه دوست داشتی به من سر بزن اگه هم با تبادل لینک موافقی لطفا منو با عنوان : عاشقانه های امید مساعد و با آدرس http://omidmosaed.tk لینک کن و به من خبر بده تا منم تورو لینک کنم
راستی شعرایی که تو وب هستش خودم مینویسم , بخون و نظر بده , مرسی

سلام
ممنون

خدمت می رسم.

فاطمه پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 21:11 http://lonely-sea.blogsky.com/

دلم گرفته...

اومدم نوشتم و حالام اومدم وبت...

میرم هیئت...
پشت بوم ِ خونمون هیئت خصوصیه ی منه...

مکان خصوصیه ولی با صدای هیئت ِ چسبیده به خونمون

دیشب
این موقه
دله منم عجیب گرفته بود...

چقد خوبه
این دو روز خونه مادربزرگم و حیاط محشرش که تا آسمون می ری و بارونی که میومد داشتم فکر می کردم چقدر خوبه توی خونه ت بتونی زیر آسمون خصوصی بری...

تو آپارتمانا این نعمتا رو نداری

چقد آپارتمان زده شدم...
دست خودم بود یه بیل و کلنگ برمی داشتم خراب می کردم تمومه آپارتمانا را...

دلم از اون خونه ها می خواد که هم حیاطش و هم پشت بومش فقط واسه خودت باشه...
ولی کم کم داره می شه رویا
اینقد همه ی خونه ها آپارتمان شدن که دیگه خونه هم داشته باشی پشت بوم و حیاطش واسه چشمای بقیه می شه...
چی دارم می گم

ببخشید خل شدما

فاطمه جمعه 24 آبان 1392 ساعت 14:22 http://lonely-sea.blogsky.com/

عکست فیلتر شده راستی...
درستش کن...

و این که چرا کد مداحی وبت اومده این بالا؟
درستش کن خب

و این که باهات در مورد خونه ی آپارتمانی کاملا هم عقیده ام...
منم بدتر از خودت عشق ِ پشت بومم خودت که می دونی...

و اینم بگم که پشت بوم و حیاط خونه ی مام تقریبا داره تبدیل میشه به چشمای بقیه...
چون اطرافمون همه خونه ها دارن به آپارتمان تبدیل میشن...و خونه ی ما با این که نوسازه ولی خب از همه تقریبا طبقاتش کمتره...ولی خب هنوز تازه می خوان بسازن...

منم که خل تر
تو بگو ف من می رم فرحزاد....کلا پایه ام من:دی

درستش کردم خانومی

اوووم خب راستش نمی خوند پایین اینه که آوردیمش بالا بوخوند

بعدشم میتونی با امور فنی وبلاگم صحبت کنی درستش کنه

خب به من چه اصن


فرحزاد کجاس آیا؟

حالا روزی شونصد بار بش می گم من هیچ جای تهرانو بلد نیستم هی یه جا جدید می گه ها
ای بابا

معصومه جمعه 24 آبان 1392 ساعت 14:38

و من این بار؛ بی دلهره ، بی شک ، بی هق هق..
به جای اسم مستعار چهار حرفی ام
به جای " تنها"
مینویسم:م.ع.ص.و.م.ه :
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم
که زندگی را باید با لذت خورد
ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و
بعد لبخند زد
و
دوباره با شوق به راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم
که این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است
و
آب از آسیاب
و
طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم
که یادم بیاید
زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی
پاییز هم می شود
رنگارنگ
از همه رنگ
یادم بیاید
که
هیچ بهار و پاییزی
بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی
بی طوفان

الان ینی تویی تنها؟؟؟

خیلی خوشحالم که اسمتو اونم این روزای با حرمت عوض کردی...
معصومه

اسم قشنگیه
دوس دارم

آدمو دایم یاد این میندازه که باید پاک بود و معصوم...


خوبی؟؟؟

نگین جمعه 24 آبان 1392 ساعت 15:32 http://www.zem-zeme.blogsky.com

نظرتم نمیاد که

یک سبد سیب جمعه 24 آبان 1392 ساعت 16:59 http://yeksabadsib.blog.ir



توام؟!

ای بابا

من اگه فلسفه شکلکو می فمیدم خب بودا

مژگان شنبه 25 آبان 1392 ساعت 19:36 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

حسین(ع) بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود

سلام فریناز خانوم گل
دلم خیلی برات تنگ شده بود.
از آخرین پست نخونده خوندم و رسیدم به اینجا ، بالاخره رسیدم
عزاداری هات قبول باشه خانومی
اجرت با صاحب این روزها
من که امسال روسیاه آقا بودم
حتی یه پست محرمم نرفتم ، شاید لیاقتشو نداشتم و شلوغی روزهام بهانه ای بیش نباشه! شاید نخواستن . نمیدونم

بارون که میاد یاد تو می افتم که چشم انتظارش بودی
اینجا که از تاسوعا یکریز داره بارون میاد! گاهی سیل آسا و طوفانی و گاهی مثل الان نم نم اما میباره ...

مواظب خودت و خوبی هات باش
انشالله ازین به بعد مثل گذشته میام رگبار آرامش

تشنه ی لبیک...

تشنه ی یاری و همدلی...

سلام بر عروس خانوم گلمون
سنبلمون

تبریک می گم خانوم خانوما

دل مام تنگ شده بود

ممنون به همچنین

عیب نداره، خب هم سیستمت درست نبود هم بالاخره اولاشه و دیگه سرت شلوغ پلوغه و اینا

اوهوم
و هنوزم...
هنوزم هستم مژگان

تا چند سال پیش حتی دلم می خواست کلا شمال زندگی می کردم که همش بارون میاد

ایشالله
با شیرینیا

یک سبد سیب یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 23:01 http://yeksabadsib.blog.ir

فلسفه اش این بود که

خیلی حال خوبی داشتی و قشنگ نوشتی درنیجه ترجیح دادم سکوت کنم اینجوری

سلام فریناز عزیز

تو چرا اینقدر کم پیدایی؟؟

منو که میبینی، میام پیشت اما خب ساکت

تو چرا نمیای؟؟ یک سبد سیبم دل داره ها...

پستای پارسالمو ببینی نظراتم ببین
چقد اینطوری نبودن...

سلام لیلیا

کلا نت نمیام زیاد
این مدتم که کلا نبودم فقط میومدم نظراتو می خوندم جواب می دادم می رفتم
ببخشید خلاصه

چشم
دلشم خریداریم تازشم

نگین یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 23:39 http://www.zem-zeme.blogsky.com



نَع!

عین عربی اهوازی بود الان نگین؟

نازی دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 01:07

فریناز
چرا امسال عطش نداشتی؟

فریناز
حتما بیا پست امشبمو بخون...

نوشتم تو همین پستم چرا که

تموم که می شه می پرسی آجی؟ :دی

اتفاقا اولای محرم بحث این بود که کسی یادش نبوده اصن پارسالو...

باشه

مژگان دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 13:04 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

یکی بهم میگه عروس خانوم باورم نمیشه هنوزا
هنوزم نمیدونم میخوام یادش کنم جایی ، بگم همسرم؟ شوهرم؟ مرتضی؟ نامزدم؟ یا بقول قدیمی ها آقامون؟
خنده داره نه!

ممنونم از جوابات ، رفتم تک تکشونو نگاه کردم!
بعد از چند روز بی وقفه باریدن امروز هوا آفتابیه آفتابیه!
انشالله بارون رحمت خدا در زمانی بیاد که هم اصفهان و سیراب کنه هم زاینده رود خشکیده رو هم دل حاجیه خانم مارو
:*

عروس خانوم

راستی چرا بهمون نگفته بودی چیزی؟
خبرایی بوده از قبل یا یهو میان و دری دی دی دی می شه؟

ینی اگه از قبل خبری بوده و نگفته باشی می کُشمتا


خوش به حالتون واقعا

ینی یکی از آرزوهام اینه که بارون همیشه بیاد:دی

اینجا که خشک خشکه... اصن آدم دلش کباب می شه واسه این پل های تاریخی...
واسه کل اصفهان...

مرسی...
ایشالله

حالا بوگو بینیم!
چیطوری عروس خانوم؟

آوای حرکت دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 16:46 http://freenotion.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
بروزم...

سلام
مرسی
منم الان به شب شدما تازشم!

نگین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:21 http://www.zem-zeme.blogsky.com

دیگه بعد 22 سال زندگی کردن توی اهواز باید یه نه ساده رو بلد باشم به زبان ِ عربی که اونم اگه عربی راهنمایی نبود بلد نمی بودم!
نه والا
عربی نه میشه لا!


و اما این نع ینی نه ِ مطلق..
کلا تو جمع دوستامم وقتی میگم نع دیگه کسی جرات نداره ادامه بده..

وقتی سن هاتونو می گین می مونم!

راستش هنوز توی اون موقه هام که من بیست و یکی دوسالم بود و شماها بیست و نوزده و اینا بودین...

چقد عمرا زود می رن و عجیبم دیر و ما نمی فهمیما...


عربی

ینی الان مام که جرات نداریم دیگه ادامه بدیم دیگه؟

نگین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:21 http://www.zem-zeme.blogsky.com

عرب هم نشدیم دو کلوم دوستانو سر کار بذاریم!

واللااااا

مثلا می گفتی اهلا و سهلا یا اخت

نگین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:25 http://www.zem-zeme.blogsky.com

میون ِ کلام ِ تو و مژگان خانم در رابطه با هوای خوب و خشکی زاینده رود و اینا..

عوضِش هوای خوب دارین فریناز !!
زاینده رود اگه خشکه اشکال از جای دیگه ست..
هنوز زنجیره رو یادم نرفته
چقدر شلوغ شده بود..
ما که هوای خوب نداریم..
کارونمون رو هم بگیرن دیگه واویلا...

+ ما نمیذاریم آب ِ کارون منتقل بشه!
خیلی وقت بود میخواستم بگم ولی جاش نیس اینجا..
ایشالا یه پست ِ اساسی..
بالاخره اصفهانی هستی و مدافع ِ زنده رود..

اینجام آلودگیش دست کمی از جاهایی مث تهران نداره نگین
هرچند مث اهواز غبار و خاکش اونطوری نیست

وقتایی که زاینده رود بازه خیلی اوضاع بهتره
لااقل یه نم بارون هست
لااقل این افسردگی عمومی تو شهر کمتره

اگه دست مردم بود که الان این وضع نمی شد! چقد اصفهانیا چند وقت یه بار می ریزن تو زاینده رود و اعتراض می کنن ولی حتی تو رسانه ها هم نمی گن

خدایی خیلی سخته الان می بینی اون وسط بوته زار شده...
هر روز ببینی... تاریخ شهرت داره به فنا می ره...

جدی که فقط لعنت به تمومه باعث و بانیاش

نگین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:26 http://www.zem-zeme.blogsky.com

بعد مدتها 3 تا کامنت با این چهار تا

کولاک کردم..

آره
خیلی باحال بودشا

کولااااااک

خوب بود ولی
آدم یاد روزای خوب میوفته

مژگان سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 21:08 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

جواب سوالتو بیا وبم دادم ، فاطمه هم همینو پرسید

خواهیم اومد الان

نگین چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 22:37 http://www.zem-zeme.blogsky.com

حس ُ حال ِ مردم ِ شهرتو خوب می فهمم..
شبا توی اهواز، تو این هوای خوب..
پارکای شهر جای سوزن انداختن نیست!
چرا؟
چون کنار ساحل ِ کارون ِ کم آب نشستن!
فک کن همینم ازشون بگیرن دیگه با جدایی خوزستان از ایران هم موافق میشن!!
باور کن..

حق ِ دفاع داریم..
هممون..
کیه که فکر ِ کارساز داشته باشه/..

ایشالله که ازتون نمی گیرن

واسه چی می خوان بگیرن حالا؟!


یاد وقتایی افتادم که زاینده رود پر آب بود یا لااقل یه کم آب داشت...

ولی اینجا الان تمومه پارکا فقط باد می خورن... خالیه خالی ین

واللاااا

اون بالاییا که فقط به فکر فروختن آب و پر کردن جیباشونن
فقط امیدوارم خیر نبینن...

دخترخالم می گفت، بابای دوست دوستش تو شهرداریه، گفته بوده من کافیه بگم که باز کنن! باز می کنن!
یعنی فک کن!
اونوقت می گفت تو بهترین نقطه ی شهر خونه داره که آدم توش گم می شه

ایشالله همه چی به صاحب اصلیش برمی گرده

نگین جمعه 1 آذر 1392 ساعت 16:58 http://www.zem-zeme.blogsky.com

از ما بگیرن که زاینده روز پر آب شه..

نمیدونستی ینی؟

دست من و تو و بقیه نیست نگین

حرص نزن...

هر راهی که بیشتر کیسه هاشونو پر کنن رو انجام می دن!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد