ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
تمام دیروز و دیشب و بی حوصلگی های محضی که به سراغم آمده بود و افتادن از لبه تیغ رفت و امروز آمد
امروز که حالا فکر می کنم اتفاقات زیادی افتاده و تازه غروب میهمان آسمان گشته...
دیروز شب نمی شد و امروز آنقدر مشغول بود و ذوق زده که غروب شد
امروز پرونده ی چند سال از بهترین سال های زندگی ام بسته شد... بعد از یک سال به دانشگاهم رفتم... جایی که تمام این سال ها دلم می خواست از پشت همان پنجره های بلند کتابخانه ی مرکزی به گنبد فیروزه ای سید محمد و کوه های عظیم و دانشگاهم نگاه کنم و بدون دلهره از امتحان... از نمرات... از پاس شدن ها... از شب های امتحان و از تمام این دغدغه های دانشجویی...
و امروز شد... میان صدها قفسه کتاب قدم می زدم و تمام این آزادی و وارستگی سهم من بود... از چهار پنج سال زندگی در این خطه ی هستی... جایی میان چندین کوه بلند پر از ساختمان و آدم و دانشجو... جایی که از بچگی آرزوی من بود و به آرزویم رسیدم و بهترین سال های نوجوانی و جوانی ام را میان تمام جاده های تو در تویش گذراندم با دوستانی که حالا هر کدامشان جایی در این شهر و کشور و جهان به زندگی مشغولند... یکی فوق می خواند و یکی کار می کند و یکی ازدواج کرده و یکی رفته خارج و یکی بچه داری می کند و یکی هم در خانه استراحت...
امروز تنها استادها و چند تا از بچه های قدیمی و پرسنل آنجا عوض نشده بودند... دیگر از هزار سلام صبح تا شب خبری نبود... هنوز هم این دانشگاه را با تمام سختی هایی که داشت دوست دارم... و بی شک قدم زدن میان برف امروز و در این دانشگاه بهترین اتفاق این چند ماه من شد... و یا چند سال
صبح با ذوق برف به سوی دانشگاه رفتم و به جاهایی که دوست داشتم... حتی همان یادمان شهدای گمنامی که تمام این چهار پنج سال یکی از محبوب ترین مکان هایی بود که تنهایی می رفتم و سلام می دادم و چه رازهایی که میان این سه سنگ جا نگذاشته ام...
هر کسی امضا می کرد می گفت مبارک است
مبارک است
مبارک است
و من مدرکم را لای شال و کاپشنم پیچیدم و زیر برف قدم می زدم... مستانه قدم می زدم
آغاز باریدن برف و اتمام کار من با این دانشگاه...
چه شد که زده شدم از این جا را
از این رشته را
نمی دانم
فقط می دانم تمام آن سال ها در گوشه ای از ذهنم باقی می مانند و من دوباره از نو شروع می کنم
از همان زمانی که هجده ساله بودم و شوق ورود به دانشگاه سراپای وجودم را گرفته بود
به امید چهار سال دیگر که باز هم مدرکم را در خود بپیچم و زیر برف قدم بزنم و به بالاها فکر کنم... به فوق به دکترا و آن بالاهای بالا
راستی برف آمد
امروز
و از صبح آمد و آمد و آمد
نشست و نشست و نشست تا سپید شد
تا تمام شاخه های عریان کوچه و باغچه مان سپید شدند
تمام پارک در خانه مان با سپیدی یکسان شد و تمام کوچه یک رنگ
تمام ماشین های کوچه هم سپید شدند
و آدم ها تنها لکه های رنگی گاه و بی گاه این گستره ی سپید بودند...
چقدر خوب که پس از سال ها برف بارید و میهمان خانه هایمان شد
میهمان اصفهان من
کاش تمام زاینده رود پر شود
از برف
و جاری گردد
جاری
تا تمام آنان که به ناحق زاینده رود ما را بسته اند به خود بیایند که آب زنده رود را خوردن آخر عاقبت ندارد... ندارد... ندارد...
سال ها بود زمین یک دست یک رنگ نشده بود
سال ها بود شاخه های عریان تو در توی کوچه و خیابان های این سرای بهشتی لباس سپید بر تن نکرده بودند
سال ها بود عروس زمستان رخ نمی نمایاند
و امروز
شهر من سپید پوش شد
سپید
به نجابت زمستان
آنقدر ذوق زده ام که به بچه ای می مانم رسیده به یک عالمه شکلات
نه تنها من که مردم شهرم
تمام آدم های پارک دم در خانه مان که برف زمین ننشسته بود آماده ی درست کردن آدم برفی ها بودند و فلاش دوربین هایی که تند تند زده می شد
خدایم
شکر
برای آمدن عروس زمستان
باشد که زندگی هایمان سپید گردد
سپید
پاک
بی ریا
زیبا
آرام
امن
پر از حضور تو
پر از یاد تو
پر از خواستن تو
پر از ایــمــان به تو
خدایم
شکر
و ببخش تمام روزهای بی صبری را
لحظه های بی حوصلگی را
ثانیه های ناامیدی را...
برف خودِ زندگی ست
آیه ای سپید باریده بر سیاهی شهر
سلام آیه های سپید و زیبای خدا
سلام عروس سپید پوش زمستان
سلام
کوچمون:دی
و درختی که افتاد:دی
آخ آخ عجب روزی بود امروزا
اصن پا شدم رفتم تو حیاط نیم وجبی خوابگاه با بچه ها برف بازی میکردیم همه برفاش تموم شد انقد که عقده ای بازی درووردیم هی لیز خوردیم برف جمع کردیم شوت کردیم بهم دیگه
الان حیاطمون دیگه برف نداره
مامانمم میگفت یزدم داره میاد خدا رو شکر
چه باحال
فک کنم من بیشتر تو که امتحان داشتی تو اتاقم بودم:))
خب هیش کی نبود باهام برف بازی کنه منم نرفتم بیرون... غصه م خوردم تازشم کلیییییی
میگما راستی
مبارک باشه
بعدنشم مگه قرار نیست کاردانی به کارشناسی بخونی آیا خو چرا نوشتی 4 سال ؟ اون که میشه 2 سال!!
نگو که میخوای کارشناسیو از اول شروع کنی به خوندنا
هنوز که چیزی معلوم نیس ایشالله قبول بشم فقط چون نمی دونم بعدش چی قراره پیش بیاد
چرا... از کارشناسی
بعدشم خو اینهمه میری اینور اونور خو یه روزم پاشو باهم بریم بیرون خیلی ندیدمت چن وخته هیشکی گیسامو نکشیده
چهارشنبه پنجشنبه جمعه شنبه یکشنبه وقت دارید آیا دختر زمستونی؟
من اصن امروز حال درست حسابی ندارم اصن رو یه پا بند نیستم برف اومده ها
هی کنار پنجره ام هی بچه ها داااااااد میزنن ببند اون پنجره را سرمامون دادی
خب آخه شما یا یزدی یا امتحان داری




از این دو حالت خارج نمی شی
چقدر انتخاب:دی
ایشالله یکیشو انتخاب می کنیم میریم بیرون اصن
آره مشخصه الان تصورت می کنم از تخت طبقه دوم هی میپری پایین دوباره میری بالا دوباره می پری پایین دوباره و دوباره یه بار فایده نداره
آخی
نکن با این هم اتاقیا این کارارو فسقلی
یه وخ نگین این دختره موقع امتحان تو نت چیکار میکنه ها




باید فیلم نامه بنویسم چند تا فیلم نامه هم پیشمه باید تایپ کنم واسه همین واسه تفریح یه سر میام اینجا
فرینااااااااز
بررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررف
من ذوق مرگم خرااااااااااااااب
فیلم نامه بنویسی
چه بامزه
اصن فیلم نامه زندگی دختری از تبار برف رو بنویس:دی
بلللللللللللللله:دی
بررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررف
منم ذوق مرگم منتها کور شد رفت منم اومدم نوشتم اصن:دی
اوخی خالی شدم
خیلی وخ بود اینجوری انرژیمو صرف نظر دادن نکرده بودم
برف با آدم چه کارا که نمیکنه ها!!! جل الخالق!!!
الهی

آخی
خدا رو شکر خالی شد وگرنه الان دفه هزارم بود میرفت بالا از تخت می پرید پایین و میرفت یه دفه تو بیمارستانی مطلب دکتری جایی نیس که مثلا همسایتونم نیستنا واسه همون می گم
آره اصن سال ها انگار ندیدمش
برف اصفهان یه چیز دیگه س
اون دفه رفتیم کوهرنگ نچسبید ولی این برفه خیلی می چسبه
خو دیگه برم دنبال کارام میام اگه شد دوباره
مواظب خوددونا برفادون باشین
فعلا دختر بارانی
آره دیگه برو که فیلم نامتو بنویسی تازه فیلم نامه منم می تونی بنویسی خودم نقش اول بشم و کارگردان و همه کاره اصن

دختر برفی یم قشنگه ها
دختر بارونی
آسمونم دلش غصه داره
حق داره هر چی امشب بباره...
شاعر می گه ها...
اولین برف زمستونیت پیشکشش وجود ِ نجیبت
مبارک باشه و شکر که امروز حالتو این سفیدی بهتر کرد...خیلی بهتر کرد...
واقعا خدارو شکر که خودش جوابتو داد
ممنون



آره تو موردی که خیلی فکرمو مشغول کرده یه جورایی جوابمو داد
اونم این زمستون
این زمستون
خیلی خوب بود با اینکه نتونسم برف بازی کنم ولی همین که اومد محشر بود
همین که چشمام دیدن
چشمام امسال خیلی چیزا رو دیدن
خیلییییی چیزا رو
اوهوم
چند وقته میخوام بپرسم ازت ولی هی نمیشه و کار پیش میاد..
کاردانی که نداری ولی فک کنم کارشناسیت جای مدرک کاردانیت بتونه قرار بگره که کارشناسی ناپیوسته بخونی..
اما خب یه نکته ی دیگه م هست که تو پیش رو خوندی.
و این یه امتیازه..
چی میخوای بخونی حالا؟
نشقه کشی؟؟
یا معماری
فرقی داره با هم؟
اوووووم

آره حتی می شه از فوق لیسانس بخونی ولی ترجیح دادم به دلایلی از لیسانس شرو کنم البته امیدوارم تا تصمیمم عوض نشده یه جا قبول بشم وگرنه می زنه به سرم و شاید حتی برم سراغ رشته خودم و فوق بخونم
آره خیلی فرق داره
اصلا من از هنرستان یا فنی حرفه ای که نمی خوام برم معماری
از دیپلم ریاضی می رم که بخونم
مهندسی معماری- معماری یا معماری- معماری داخلی شو
دیگه بستگی داره کجا بیارم و چی
بقیه گرایشای معماریو دوس ندارم از جمله نقشه کشیش
کلا دنیاییه این معماری چون از دو شاخه کاملا مجزا می گیره خیلی دنگ و فنگ داره
شاید بیشتره یه ساله دارم تحقیق می کنم و واقعا به این نتیجه رسیدم از اول شرو کنم
انگار یه دختر 18 سالم...
سلام فریناز عزیز. مبارکه همه چیز
مبارکه برف سپید یک دست یک رنگی
مبارکه مدرک بلندبالای علمی
مبارکه ماه جدید
مبارکه...
اینجام کلی برف اومده و البته یک نفر سرمای سختی نیوش کرده و از این همه برف فقط چند گوله برفی کوچک را مهمان شده ...
عزیزم امیدوارم هیچوقت فارغ التحصیل نباشی و همیشه جویای علم ...
راستی منم یکبار تجربه ی از نو دانشگاه رفتن رو داشتم، انگار تجربه ی دوم طعم خاص دیگه ای داره.
همچنان خواننده ات می مانم...
سلام نوامبر عزیز

ممنون
مبارک تو هم باشه تموم اتفاقای خوب و قشنگ زندگیت
نمی دونم خب کجایی هستی
اصن نکنه توام اصفهانی؟
سرما خوردی؟ مراقب خودت باش حساااابی بپوشو برو بیرون
ایشالله خوب خوب می شی و بازم برف بیاد و باز هم بازی کنی
الان بیشتر یک ساله که فارغ التحصیل شدم و دیروز برای کارای تسویه حساب و گرفتن مدرکم رفته بودم
بیشتر یک ساله که دارم می گردم و آخرشم اگه خدا بخواد ایشالله بهمن امسال میشه همون تجربه ی جدید
همون نو شدنی که با علاقه انتخاب می کنی و طعم خاص دیگه ای داره به قول تو
ولی اراده می خوادا
خیلی
مگه نه؟
ممنون
سلام
متن جالبی بود لذت بردم
با شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه بروزم
سلام
ممنون میام ایشالله
سلام فریناز جان... خوبی؟
شما رو یادمه... گاهی میام و میخونمت... دوس دارم نوشته هاتو بانو...
مدرکتم گرفتی ایشالله مبارکت باشه.. ایشالله که ارشد و دکترا و ...
الهی که به همه ی آرزوهای قشنگت برسی عزیزم...
برفتونم مبارکه... منکه اصلا حسودیم نشد...
سلام خانوم معلم

ممنون شما خوبین؟
زیارتتون قبول باشه بانو
حتما هنوز بی نهایت بوی کربلا رو میدین
ممنون
آرزوهام
ممنون حالا که قفل شدن تا ببینیم خدا چی می خواد
شما که تمومه سال بارونو برف دارید بانو
ما بعد شیش هفت سال برف رو دیدیم اونم یه روز وتموم شد خیلی زود
خوشا به حال شما که برف دارین، ما حسرت برفو داریم
منم ی تبریک دیگه میگم، چقدر دیر رفتی دنبال مدرکت؟
بعله منتها یه روز فقط داشتیم و فرداش آفتاب اومد و دیگه آب کرد همرو بقیه شم یخ شده:دی
اونجا شما برف ندارید مگه؟
آره آخه نیازیم بش نداشتم دیگه بعد یه سال و اینا رفتم
هی نمی شد برم این یه ساله تازشم
مرسی ایشالله مدرک خودت
اینجا که بخاطر رطوبت بالا برف نمیاد، بارونه. بعضی وقتا قاطی بارون بکم برف میاد ولی چه فایده که زود تموم میشه
منم ایشالا تو این هفته مدرکمو میگیرم
آخی

خب پاشید برید تهران
این تهرونیا هر سال کلی برف می خورن صداشونم در نمیادا
ما که بعد پنج شیش سال برف دیدیم
به به
به سلامتی
مبارک باشه دیگه
ینی این مدرک ارزش داره ها
سالیان سال در راه تحصیل علم
این مدرک من ارزشش کم از دکترا نیس، الان من دکترای کارشناسی دارم
مگه از زندگیم سیر شدم که بخوام برم تهرون؟ اونجا آنقدر کثیف هست به اندازه کافی، تازه خیلی هام بخاطر آلودگی میمیرن صداشو درنمیارن
بعله بعله دکترا
دکترای کارشناسی طی چن سال؟
خدایی تا یادمه داشتی می خوندی مقداد
اصن یادم رفته رشتت چی بود فک کنم اقتصاد بود؟
جدی؟ ینی اینقد آلودس؟ ولی جدی همین که یکی دو ساعته می رسید به دریا و هوای خوب دارید خدا رو شکر
همونجا بمون اصن
من سرم بره تهرانو واسه زندگی انتخاب نمی کنم.
ی جوری صحبت می کنی انگار از کره ماه اومدی! واقعا نمیدونی هوای تهران آلوده ست؟
مهم اینه که مدرکو گرفتم
ولی من برعکس

البته شهرش برام مهم نیست آدماش مهمن
إ لو رفتم؟ آره اصلیتم برمی گرده به کره ی ماه آخه