ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
پناه آوردن به بارگاه شما تنها مأمن دل بی پناهم شده...
چنان که بی مقدمه می شتابم و بی سلام به حضور...
سلام مولای همیشه ی من...
سلام یگانه امام حاضر اعصار و دوار جامانده بی ظهورتان...
سلام...
دل خوش به همین لحظه هایم که شما تنها مخاطب تمام احساسات نهان پشت واژه های من هستید و می بارم برای شما...
همین که صدایتان می زنم پرتوی از جنس نور و با سرعت نور و به گرمای نور تمام قلب مرا در کمتر از ثانیه می پیماید و چشمه ای ناگفته هایم می جوشند و فوران دلتنگی سر به فلک می کشد...
به آستان شما پناه می برم که پناه بی پناهانید...
به مهربانی تان که یاور مظلومانید...
آنجا که دعاهایم در راه می ماند و دست هایم کوتاه تر از رسیدن به آسمان خدا...
تنها نامتان آرام جان بی رمقم می شود...
یا مهدی... یا صاحب الزمان... یا بقیة الله فی ارضه...یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا... یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله...
و آنقدر می گویم و می گویم و می گویم تا شفیع این دل جامانده شوید و برایمان دعا کنید...
فکر به دعای شما برای جانم را همچو بیدی در باد می لرزاند...
امام من برایم دعا کند... امام زمانم...
و من اینجا نشسته ام و کاری نمی کنم...
آقای من...
مولایم
مهدی فاطمه...
می شود شما بگویید چه کار کنم که سرور آذین دل دریایی تان گردد؟ و چهره نورانی تان به لبخند رضایت مزین شود؟
آقای خوبی های همیشه ی هستی...
جز شما کیست که راهنمایمان شود به راه راست؟
کیست که برایمان دعا کند از شر وسوسه های شیطان؟...
کیست که ندای حق سر دهد و ما همه لبیک گویان مشتاق به نور باشیم؟...
مهدی جان
دست هایم به هوا هم نمی رسند چه رسد به آسمان...
می شود کمی نزد این دل شکسته بیایید؟ دست هاش را بگیرید و با خودتان تا دل نور ببرید؟
سید و آقای من...
می شود برای حال و روزهایمان دعا کنید؟...
أین المضطرُّ الَّذی یُجابُ اِذا دَعی...
کجاست آنکه دعای خلق پریشان و مضطر را اجابت می کند...
اَللهــمَّ َعَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو دو عالم ندهم لذت بیماری را...
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین
آقا تو که خوب میتوانی ما را
از این همه غربت برهانی ما را
لای کلمات ندبه پنهان شده ایم
تا اینکه بیایی و بخوانی ما را....
فریناز
بیایی و بخوانی ما را...
سلام الی دختر خوب دختری که همیشه شعری
دست هایم به هوا هم نمیرسد چه رسد به آسمان...
آمین
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم
هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست
هر چه امروز بگویم بکنم معذورم
بوی جان هر نفسی از لب من می آید
تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم
گر نهی لب بر لب من مست شوی
آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم
ساقیا آب درانداز مرا تا گردن
زانک اندیشه چو زنبور بود من عورم
شب گه خواب از این خرقه برون می آیم
صبح بیدار شوم باز در او محشورم
هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح
هین که شد روز قیامت بزن آن ناقورم
گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن
ور نه پارهست دلم پاره کن از ساطورم
باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد
ساقی آمد به خرابی تن معمورم
روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم
بیکمر چست میان بسته که گویی مورم
سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم
خم سر خویش گرفتهست که من رنجورم
ما همه پرده دریده طلب می رفته
می نشسته به بن خم که چه من مستورم
تو که مست عنبی دور شو از مجلس ما
که دلت را ز جهان سرد کند کافورم
چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه
بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم
نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم
خالدین ابدا شد رقم منشورم
اگر آمیختهام هم ز فرح ممزوجم
وگر آویختهام هم رسن منصورم
جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند
جان موسی است روان در تن همچون طورم
هله خاموش که سرمست خموش اولیتر
من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم
شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است
من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم
کاش که اینطور باشه
جان موسی است روان در تن همچون طورم...
ممنون