آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

شانزدهمین: منتظر که باشی...

هواللطیف...


منتظر که باشی به تیک تاک ساعت دل می بندی و با هر ضربه، دلت نزدیک تر از قبل می تپد

منتظر که باشی به تکان خوردن موهای عروسکی در باد واکنش نشان می دهی

و به صداهایی که از دور، مبهم به گوش می رسد

منتظر که باشی دقیقه ها به پارچه های آویز شده بر نگاه پنجره ها خیره می شوی! نفسی شاید در پس تار و پودشان خبر از آمدنی می دهد که گرد گام هایش نفس تپنده ی بی جان حریرهاست...

منتظر که باشی به ترجمه ی جیک جیک گنجشککان نشسته روی شاخه های بهار، می کوشی! تا مگر ردّی در پس آوای یکی از آنان بیابی و دلت گرم شود...

منتظر که باشی پیوسته چشم هایت را بر عقربه های ساعت روبرویت می دوزی، و آنقدر که از صبح رفته و آن مقدار که به شب نزدیک است را حساب می کنی و سراسیمه تر از قبل زندگی می کنی...

منتظر که باشی تمام اخبارهای روز پنج شنبه و جمعه را زیر و رو می کنی، شاید جایی خبری، نشانی، ردّی، کلامی، صدایی، اتفاق مبهمی، حادثه ی مشکوکی، و و و ...

منتظر که باشی در تب و تابی... به هزار در بسته می کوبی، به قرانش پناه می آوری و خود را در آیه هایش گم می کنی...

منتظر که باشی، جمعه ها رنگ و بوی دیگری دارد... انگار خبری در راه است... کسی می آید که آمدنش مثل هیچ کس نیست...

منتظر که باشی، وارسته تر از همیشه به پیش می روی تا روز موعود و میعادگاه وعده داده شده و لبیک گفتن دعوتی که تو میهمان آنی...


راستی ما منتظریم؟؟؟...


دلم شبیه قرقاولان پر شکسته ای می ماند که اسیر خاک شده باشند...



سلام آقای مهربانم...

سلام مهدی جان...


منتظرمان کنید...

از آن منتظران واقعی راهتان مولایم...

شانزدهمین جمعه ی امسال هم آمد و دارد می رود و شما نیامده اید...

و شاید هم ما نیامده ایم. . . . . . .


نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین


رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند

برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند

کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

کاظم بهمنی

نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 13 تیر 1393 ساعت 18:32

ان شالله که منتظر واقعى بشیم

اللهم عجل لولیک الفرج

ان شاء الله

آمین

هفته ی پیش پنجشنبه توی مسجد گنبد فیروزه ایش حافظ خوندم و براش یه عالمه از غلطهایی که کردم رو تعریف کردم

بهش گفتم دوستش دارم و لدفن دوستم داشته باشه و پا شدم اومدم :)

من اون مسجد رو زیادی دوس دارم :)

خوش به حال و سعادتت که روز تولدتم قم بودی الی

یه وقتایی دلم می خواست قید و بندا نبودو میتونسم خودم راحت سفر کنم!!!
منم زیادی دوس دارم
خیلی

رهــ گذر جمعه 13 تیر 1393 ساعت 23:14

الهم عجل لولیک الفرج...
منتظر که باشی...

شعر زیبایی بود:)

اللهم...

آمین

آره خودمم یهو دیدمش دیدم نمی شه نذاشت تو وب:)

معصومه شنبه 14 تیر 1393 ساعت 01:15

:))))

و همچنین این

a شنبه 14 تیر 1393 ساعت 09:51 http://didareashena.blogsky.com

ذائقه هامان،

ازاین غوغای بدلیجات رنگارنگ و پرفریب کور شد

دل هامان،

در این قحطی واژه و معنا، از دست رفت

چشم هامان،

ازاین همه لنز قلابی و نابرابر اصل تیرگی گرفت

ای جنس اورژینال خدا

دنیا جمعه بازار شد

بیا...

واقعا زیبا بود
ای جنس اورجینال خدا...

ممنون

معصومه شنبه 14 تیر 1393 ساعت 20:04

خوبی؟:)

مرسی
اون کامنت بالاییا چی چی بودن اونوخ معصومه؟:دی

نازی شنبه 14 تیر 1393 ساعت 23:18

رسیده ام به چه جایی؟کسی چه میداند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند


اللهم عجل عجل عجل لولیک الفرج

آمین

عروس نشدی پس آجی؟
منتظریما

رهــ گذر شنبه 14 تیر 1393 ساعت 23:52

جدی حواسم بودا، ولی تنبلی کردم دوباره بنویسم:دی

اللهم...

ای تنبل:دی

منم که اصن به روت نیوردم

نازی یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 04:19

این شعری که گذاشتی بدجور منو گرفته بدجور....

مبارکه

گفتم خبریه ها گفتی نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد