ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
اصلا قرار نبود از مِهری که آمده بنویسم، و یا شش ماه اول سالی که تمام شد، و شروع سرازیری شش ماهه دوم سال و من هنوز در بهمن پارسال غلت می خورم، باورم نمی شود گذر زمان را، بهار و تابستان را، هنوز در روزهای آخر سالی که گذشت، مانده ام، بر روی همان بلندی شاید! که نمی خواستم تمام شود و انگار زندگی هیچ وقت یاد نگرفته به حرف هایم گوش کند... برای خودش تند تند می گذرد! و نمیدانم چرا ساعت ها از مسیر تکراری هر روزه ی خود گرد یک دایره ی دوازده عددی خسته نمی شوند!!!
من در فروردینی جا مانده ام که ارتفاع را جور دیگری تجربه کردم و اردیبهشتی که کاش هیچ وقت آن روز تمام نمی شد و نمی گذشت... و نمی دانم کدام خیابان بود که من و تو را از هم جدا کرد و همان جاده شاید تا به اینجا کشیده شده و نمی شود آنچه که باید بشود...
بگذریم..
تنها می خواهم بگویم باورم نمی شود که چطور گذشت!!! این شش ماهی که تابستانش را تمام و کمال به دعای گذراندن گذراندم و چقدر مسخره است حتی خواندن این جملات!! باور کن
و حالا مهر آمده! ماهی که منتظرش بودم تا حوصله ی سر رفته ام فروکش کند و سرم کمی بیشتر از قبل شلوغ شود!
اصلا مهر با خودش تحرک می آورد، مرا یاد تکاپو می اندازد، یاد مقاومت برگ ها در برابر تابش سوزان آفتاب، یاد طلایی شدن! یاد رنگ و بو گرفتن...
مرا به پاییز می رساند، به یک توامان ِ غم و شادی! انتظار و فراق و امید به وصال
مرا به یک پارادوکس احساسی عجیبی می رساند که نمی توانم توصیف کنم و شاید هم ن م ی خ و ا ه م...
خداوندگار پاییزم!
خالق ِ رنگ های زرد و نارنجی و قهوه ای
آفریدگار باد و باران های بی هوا
شیوه ی طلا شدن را یادمان بده
که طلا، نه زنگ می زند، نه رنگ عوض می کند، نه می سوزد، و از همه مهم تر ارزشمند می شود
اتفاق نوشت:
چقدر فاصله است میان هر دوره ی جدیدی که متولد می شوند، نسلی که پرورش می یابند، و کودکانی که زمین تا آسمان با آن روزهای ما فاصله دارند...
امروز هشت صبح از خانه بیرون نرفتم تا مثل پارسال در ترافیک سرسام آور اولین روز مهر، گیر بیفتم! و حتی ظهر هنگام هم بازنخواهم گشت تا شبیه پارسال راه یک ساعته را دو ساعت و نیم طی کنم!
امسال از تمام مهرش، تنها صداهای جالبی را شنیدم که از دبستان های سر کوچه مان می آمد، و جالب اینجا بود که برای دبستانی ها کنسرت اول مهر گذاشته بودند، صدایی که می گفت وقتشه عاشق شم تا ته خوبی حق بده عاشق شم!!!! نمی دانم از کیست، چه کسی خوانده حتی! اما آهنگ شادیست که بارها شنیده بودمش و صدای بی نهایت بلندش مرا تا دم پنجره کشاند و دست و جیغ بچه های دبستانی
و نمی فهمم یک دختر و یا پسر هفت هشت ساله مثلا قرار است عاشق درس و مدرسه بشود که این آهنگ ها را برایشان می خوانند؟!!!
و یا آهنگ بعدی که از سامی بیگی بود، همان که می گوید ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم، ای که چه خوشحالم تو را دارم....
و من باز هم نمی فهمم لزوم خواندن این آهنگ ها آن هم روز اول مدرسه برای بچه های دبستانی چیست؟!!!
شاید معلمان این نسل به دانش آموزانشان جون و عمر و نفس و عشق می گویند!!!
با شادی مخالف نیستم اما هر چیزی سن و جایگاه خودش را دارد
مدرسه
روز اول مهر
بچه های دبستانی
جای این آهنگ ها و اشعار عاشقانه نیست!
+ از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان! که دلم برای بوی مانتو و مقنعه و کیف و کفش های تازه ی روز اول مهر تنگ شده...
برای اولین صف ها
برای رفتن در صف یک سال بالاتری ها
برای نگاه های پر غرور به سال پایینی ها
برای ورزش های صبحگاهی اولین روز مهر با کیف:دی
برای زیر قران رد شدن ها
دلم برای اولین روز مهر سال ها پیش، لک زده...
++ موافقین عکس اول دبستان هامون رو بذاریم؟ البته اگه دارین:دی
سلامممم
امکانات نبود دیگه
از سالای بعدش دارم
پاییزت پر مهر فریناز
منم خیلی منتظر پاییز بودم ، کلا شش ماه دوم سال رو بیشتر دوست دارم! سرما برام دلچسب تره
و هیچ پاییزی برام قشنگتر از پارسال نبوده تا به الان ، خیلی زیاد منتظرش بودم و لحظه لحظه های آخرین روزای تابستون امسال بیاد سال پیشم بودم و خودمو مرور می کردم...
و تهش فقط میتونم بگم شکر بخاطر مهربونی همیشگیش
در مورد روز اول مدرسه بچه های نسل جدید ، اصلا قابل قیاس با زمان ما نیست! هیچ چیز شبیه نیست ، نه کتابا ، نه دفترا و لوازم التحریر ، نه مانتو شلوارای رنگی و نه ذوق و شوق مدرسه رفتن ها و نه حتی معلم و هم کلاسی ها
ما دهه شصتی ها مظلوم تر بودیم ، این هشتادی ها که نگو ، زبون دارن چقدر و تو حرفاشون میمونی
خیلی چیزا عوض شده و برای ما تازگی داره ، مخصوصا برای ما و حتی خواهر برادرمون که خیلی وقته از درس و مدرسه فاصله گرفتیم!
راستی من بدون خبرنامه اومدم ، همون اولین دقایق انتشار
عکس روز اول مدرسه هم ندارم
من با بابام رفتم مدرسه روز اولین مهر مدرسه ایم
سلام




ممنون به همچنین مژگان جون
خدا رو شکر که یه پاییز قشنگ داشتی
پاییز برای من ولی به معنای واقعی خزانه ها...
آره
ما نسل مانتوهای خاکستریمو اینا نسل مانتوهای صورتی و قرمز و نارنجی و...
باریکلا به تو
پس یه جایزه باید بت بدما
ینی اینقد امکانات نبوده؟ مگه چن سالته مژگان
من همیشه با مامانم رفتم کلا...
یادش بخیر
خب اول از همه سلام به روی ماهتون و اینا...
جفتشون مال سامی بیگیه... اسم آهنگشم هماهنگه...
اولشم این مدلی میخونه: دلت با من هماهنگه...نگاه تو توو چشمامه...بقیشم زن و بچه رد میشه نمی خونم



به چشمون قهوه ایتون و اینا
اول از همه باید بگم که خواننده ی این دوتا آهنگ ی نفره...
والا من با این سن و سال روم نمیشه هنوز حرف این چیزا رو بزنم...اون وقت بچه های این دوروزمونه اصا عجوبه ان...
اینم بگم که کلا از آهنگ می خوای چیزی بنویسی هماهنگ کن
اصا من عاااااشق این استعدادتم در این زمینه
مهر امسال رو هم اصلا نفهمیدم که کی از راه رسید...امروز وسط حرفام با خودت تازه فهمیدم که ای بابا مهر هم از راه رسید...و من اصلا متوجه اومدن این پاییز نشده بودم...
این خیلی حرفه...
بچه های الانم در توصیفشون اصا ی چیزایی می بینه آدم که می مونه...بهت که ی بار گفتم...قضیه اون دو تا دختره رو
چهار ساله بودن
+ عکس اول ابتداییمو داااااااارم... یک قیافه ی خنده داری هم دارم که نگوووووووووو...
و به جرئت می گم که هیچ فرقی با الانم نکردم...
من پایه ام...بزاریم...
تنها عکسی که ازون سن و سالم دارم واسه همون اول ابتداییمه...
سلام به روی ماه خودتون ماهی خانوم








خب نمی دونسم:دی
طبیعیه البته مگه نه؟
واقعا نمی دونم مثلا چطوری اینو می خوندن!
مثلا حالا نگاهاشون و دلاشون با معلما هماهنگه آیا
چشم
آره منم می گم از همین فهمیدم...
آره اصن اون که خیلی عجیب بود گفتی
آدم شاخ درمیاره
بذاریم:دی
سادگی اون روزامو هیچ وقت یادم نمیره...

مهر امسال بعد از سال ها اولین سالی بود که نه دانشجو بودم نه هیچی...
ولی خب دلم لک زده واسه سادگی اون روزا...
الان هیچی مث قبل نیست...هیچی...
مهر ِ که هنوز مهرشو نشون نداده...
پاییز که میشه دلم فقط به بلندی ِ شباش خوشه...و بعد هم که زمستون ِ بی نهایت محبوب من ...
خداروشکر که تابستون تموم شد... تابستونی که به مامانم دیروز می گفتم هیچ تابستونی قد این تابستون اذیت نشدم...
و شکر که تموم شد...
تابستونی که اسما گرم بود ولی سرد ِ سرد بود...
بگذریم...
امشب رادیو هقت و چهار ساعت برنامه واسه اومدن ِ پاییز...
پااییزت مباااااااااااااااارک فداااااااااااتشم
راست می گیا






ایشالله سال دیگه دانشجویی بازم
اگه تلاش کنی و بخوای میشه ها
مهر مهرشو نشون نداده... چقدر خوب گفتی
راستش تاحالا از مِهر ِ مهر بی بهره بودم فکر کنم
آره واقعا
ینی حاضر نیستم دیگه برگرده
تابستون خیلی سختی بود
از طرفی به قول تو حقشو ادا نکرد
ممنون به همچنین
سلام
اول هم بگم که از کلاس اولم عکس ندارم
دوربین نداشتیم اون موقع
ولی از سوم دبستان و پنجمم دارم که متاسفنه سردست نیستن که به این زودیا بذارم..
ولی!
امروز حس و حال مدرسه توو وجود زنده شد!
مینویسم سر فرصت
احوال ِ خانوم ِ ارامش پنهان؟
خبی آباجی؟
سلامتید؟
آهنگ سامی بیگی توو مدرسه؟؟
جلل خالق!
به به سلااااام نگین خانومی گل و بلبل:دی

آخی پس توام پیدا کردی بگو بذاریم:دی
آره اصن مهر یه حالیه ها
با خودش جنب و جوش میاره
توام فک کنم اولین مهریه که نه دانشجویی نه محصل؟ درسته؟
خبیم خدا را هزار مرتبه شکر
آره واللا
ینی چشما منم بدتر این شده بود حتی
فریناز تو بگو!
نگین بی اشتباه تایپی میشه؟؟
نه جون ِ من میشه آخه؟
چند ماه از دستم راحت بودید حالا دوباره شروع شد
نه واللا



تا باشه از این بودنا نگین
فاطمه ، برنامه ویژه پاییز رادیو هفت دیشب بود!
اگه ندیدی ، حیف شد
منم ندیدم حتی:|
احسنت به این هوش موسیقیایی فاطمه
خوب تشخیص میده اهنگو از رو چند تا کلمه
حتما تو هم تو تاکسی شنیده
من همچنان بی آواتارم ، کمک
فاطمه اصن مثی من نیس تو این موارد

هرچی من خنگم اون باهوشه
چرا؟
ببین با فیلترشکن باز کن، مث اینکه فیلتره
امتحان کن اگه نشد بم بگو باز
خواهش می کنم...بنده متعلق به همتونم


جمبه منبه هم نداریم یکی بهمون میگه آفرین ذوق مرگ میشیم..
بعله که تو تاکسی شنیدم...تاکسی شهر ما زیادی به روزن..اصا همه مدل آهنگی دارن
خوشم میاد میدونی اصولا من آهنگامو تو تاکسی شنیدم همرو
آواتارم ی بار با ی وی پی انی چیزی امتحان کن احتمال زیاد جواب میده...البته اگه مشکلت تو باز کردن ِ ایمیل تاییدش باشه...
الان من از بالا جواب می دم:دی


فک کنم با مژگان بودی:دی
تاکسیا شوما چقده شادنا
ماها رادیو جوان نهایت تلاششونه
آره با وی پی ان می تونه
رادیو هفتم ندیدم
اصا وا رفتم...
کلا اصلا این پاییز چون تابستونش حقشو ادا نکرد انگار همش فک می کردم هنوز تموم نشده...چون اونایی که میخواستم نشدن...برای همینم اصا نفهمیدم که پاییز اومده...
منم ندیدم:|
آره واقعا
منم باورت نمی شه از صبی که این کنسرت جالب در مدرسه ی کوچمون به راه افتاده بود فهمیدم بعله اول مهر شده
هرچی فک میکنم نمیفهمم بهمن سال پیش چی شد
میگما واقعا ازین آهنگا میخوندن؟
منو نیگا
واقعا؟
ما یادمه یا مهدی میخوندیمو خمینی ای امام
عکس اول دبستانمو دارم ولی یادم نی کجاس
اتفاقا سوژه خنده هم هستم شدید
ولی جدی بچه های الان چی قراره بشن خدا به خیر کنه
آره بابا! قشنگ همینا رو می خوندنا

آره نهایت آهنگمون یاردبستانی من بود اول مدرسه مثلا
آخی
حالا پیدا کردی بگو بذاریم:دی
نمی دونم
واقعا نمی دونما!!
من با بچه های یونیمون که هفتاد و سه و چهاری ین نمی تونم کنار بیام چه برسه به نسل هشتادیا مثلا
موافقم باهات، اقتضای سن بچه ها این آهنگای چرند نیست. از همون اول میخوان بچه ها رو رقاص بار بیارن
واقعا هم نیستا!!
یه بچه معصوم هفت ساله، براش از این چرندیاتو می ذارن
ترافیک و آلودگی اول مهر که تا آخر هم ادامه پیدا می کنه:دی
ولی اولین روز بیشتره چون بچه ها با کل فامیل میرن مدرسه:))))))
زمان ِ ما وقتی معلم بهمون دست میزد فکر می کردیم چه معجزه ای رخ داده، چقدر خجالت می کشیدیم و به نظرمون مهم بود
حالا روز اول مدرسه بچه ها رو تو بغلشون فشار میدن که بچه از اول اخت بشه، یه وقت خدایی نکرده احساس غریبگی نکنه با معلم:دی
با سامی بیگی شروع بشه معلومه دیگه، با ساسی مانکن تموم میشه، تو جشن الفبا:دی
(به این نکته توجه کن که اون آهنگ و مراسم واسه مادراست نه بچه ها:))))))) )
آره واقعا


اصن انگار اون روز یه عالمه آدم که قایم بودن یهو ظاهر می شن
کل فامیل:)))))))
واللا راست می گیا دقیقا یادمه منم
نه واسه مامانا نبود، روز اول مهر، ساعت هشت و ربع صبح وقت کلاسه و جشن اول سال
واسه بچه هاشون بود
واقعا نسلا دارن به سمتی می رن که دیگه نمی شه کنترلشون کرد
معلومه کجایی؟:(
+ازت دلخورم
ببخشید خیلی کار دارم اصن نمی رسم اینجا رو هم به روز کنم معصومه جون
از طرفی دانشگاهمم شرو شده...
سلام
ممنونم فریناز
تو خوبی؟؟؟
اونجایی که اون شعره رو نوشتی خندم گرفت(ای جونم نفسم عشقم)
چون آرشام ما هم اینو همیشه میخونه حالا چه برسه به اونایی که الان هفت سالشونه
پاییز خوبی داشته باشی،نمیدونم الان و تو این روزا از نظر تو خوب یعنی چی اما امیدوارم همونی باشه که دلتو آروم میکنه و لبخند میاره رو لبات...
راستی 23 ساله شدما...
سلام مهرداد




تولدت مباااارک باشه خیلی خیلی خیلی و ببخشید واسه اینکه دیر شد تبریکم
آخی الهی
آرشام حتما خیلی بزرگ شده
فک کنم زمان آرشام دیگه مثلا ساسی مانکن بذارن براشون
ممنون... از نظر من فرق کرده معنیش...
یه جورایی به این تعریف رسیدم که خوب ینی آرامش، سلامتی، دل خوش...
دعا کن مهرداد...
دعا
اینکه انقدر دهه شصتی میکنن و میگن ما نسل متفاوت بودیم
خب خیلی از این تفاوتها رو خودشون دارن ایجاد میکنن
زمان ما بچه ها توی یه دنیایی جدا از دنیای بزرگترها سیر میکردن
فکرشون دغدغه هاشون متفاوت بود
بسرگرمی هاشون یا بازی با اسباب بازی های پلاستیکی بود یا بازی با هم سن و سالها توی کوچه
بچه های حالا با این شرایط خب قطعا با امثال ما متفاوت خواهند شد...
منم یه عکس دارم : )
آره واقعا خودشون ایجاد می کنن

چقدر خوب بود نظرت نازنین، ینی واقعا درست گفتی که زمان ما بچه ها جدای از دنیای بزرگترا سیر می کردن
یه جورایی بچگی می کردن با همون اسباب بازی پلاستیکیا
حالا ولی از اول با تبلت و گوشی و بازیای آنچنانی بزرگ می شن، بی تحرک
واقعا هم فرق می کنن
بچگیاشون گم می شه به نظرم
به به پس ایشالله بعد جمعه م یه پست می ذارم و بچگیامونو بذاریم
باید جالب باشه خیلی
سلام فرینازم
پاییز قشنگت پُر از مهر و شادی
اینروزها همه چی زود میگذره الا سختی ها و دردها:(
سلام مریمی
ممنون به همچنین
آره، مام درگیرشیم حسابی، حالا فرق من اینه که چیزی نمی نویسم فقط...
مهم اینه که آخرش می گذرن بالاخره...
سلام فریناز جونم
خوبی ؟ (آیکون یه عمه شرمنده)
سلام عمه طهورای مهربون
این چه حرفیه؟
کم سعادتی از ماست که شما تشریف نمی یارین اینجا