ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
پناه بی پناهی هایید و ما تنها به ولایت شما مومنیم و چنگ زده به ریسمان محکم امامت شماییم مولایم
پناه بودن حکایت غریب ِ روزهای بی کسی ست! و دنیا نبود ِ شما را کم دارد و سردرگم! به دنبال همه چیز می گردد و نمی رسد
کاش همه بسیج می شدیم و به دنبال شما از خانه و کاشانه و کار و زندگی و درس هایمان می زدیم
اما
آوارگی، رسم انتظار است، یا ماندن و خوب ِ خوب زیستن؟
دل، گاه هوس آوارگی می کند و می خواهد سر به کوه و بیابان ها بگذارد و تمام منطق دنیا حریفش نمی شود
و شاید حالا دل من به آنجا رسیده که همه چیز برایش تنگ شده...
خســــــــته شده...
با تمام علمی که دارد و می داند که خوب زیستن راه و رسم آماده شدن برای آمدن شماست اما خسته ام
شاید از زیستن هایی که مرا شبیه همین ربات های باتری خور کرده که باتری اش هم رو به پایان است
بی پناه شده
و شاید تازه بی پناهی هایش را فهمیده...
بیشتر از نیازش، ظرفیت وجودی اش، علم و دانشش، و دلش فهمیده...
و شما پناه بی پناهی های مایید مولایم...
مهدی جان
آقای مهربانم...
مهربان ِ همیشه ام
سلام...
از آن هفته هاییست که دلتنگی کار دستم داده و سلام ها یادم رفته...
پناه ِ من شمایید و اگر شما نبودید که حالا سر به همان بیابان ها می گذاشتم...
گاه هزار حرف نگفته در سینه ام حبس می شود و دیگر طاقت از کفم می رود... شبیه حالا که انبوه کارهایم را یکباره زمین گذاشتم و آمدم تا اینجا
باید سرریز می شدند... باید از شما می گفتم... باید با شما حرف میزدم...
حرف هایم دیگر جمعه و شنبه و پنج شنبه ندارد... حالا هر بار که دلم پر می کشد و بی تاب می شوم به سوی شما پر می کشم... شاید صبح باشد شاید ظهر و غروب و حتی نیمه های شب!
شاید شنبه و شاید یکشنبه و شاید سه شنبه وجمعه حتی
تنها می دانم که به معنای بی پناهی پی برده ام در این دنیای سردرگم ِ پیچ در پیچ ِ آدمیانی که پیوسته می دوند و گرد خویش می چرخند...
شاید کم اند انسان هایی که از این گردونه ی گردنده خود را فراتر دیده اند و هر روز به شما قدری نزدیک تر می شوند و زندگی خطی هدفداری را طی می کنند...
و کاش ما از همان انسان ها باشیم
دغدغه مند شویم
سخت است
و خدا خود فرموده لقد خلقنا الانسان فی کبد...
و هر روز سخت تر
دغدغه سختی می آورد و
سختی، گاه، خستگی...
خسته ام...
بی پناهی ها را فهمیده ام
پناهم باشید که خودتان می دانید چاره ای جز سکوت ندارم....
اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج
پی نوشت:
پنج شنبه را باید بگویم... هنوز سیر نمی شوم از یادش! و چقدر خدایم را شاکرم که پس از سال ها خواستن و گریستن مرا به راهی دعوت نموده و هر روز مسیری را برایم می گشاید که خودم می مانم! از این همه خدایی هایش می مانم و شبیه غروب پنج شنبه که به همان آسمان و غروب شدنش می نگریستم و درختانی که سبزی شان را هنوز حفظ کرده بودند و با اشک، با التماس، با تمنا از خدایم خواستم که این جلسات، این راه، این دورهم بودن ها، این غروب شدن های آنجا، تمام نشوند...
ربنا لا تزق قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه ، انک انت الوهاب....
پروردگارا نلغزان قلب های ما را بعد از اینکه هدایتمان کردی....
راستی پنج شنبه های جدیدی که حالا از این هفته شروع شد را هم نگفتم! و حتی اصفهان گردی در اوج ترافیک خواجو و بزرگمهر و شیخ صدوق و میر و نظر و خلاصه تابیدن دور دنیا و گم کردن استادمان و خنده های بچه ها و تجربه ی جدیدی که در پس روزهای راننده بودنم داشتم! و خوب شروعی بود برای رفتن به اولین جلسه ی کلاس های دکتر هزار
کاش بشود و دوباره بتوانم بروم...
باید ثبت شوند تا سال دیگر و سال های دیگر قوت قلب این روزهایم شوند... تا اگر روزی مُردم، توشه ام به قدر تمام این ساعاتی که در راه شما می گذرند پر باشد و اینجا را نشان خدایم دهم و خیالم برای آینده های دور راحت باشد...
باید اتفاقاتی در برهه هایی از زندگی ثبت شوند
برای بزرگ تر شدن
برای فهمیدن ِ بزرگ تر شدن
و چقدر از ابتدای اولین سلام ِ اینجا، در این چهارسال و چندماهی که می گذرد،
بزرگ تر شده ام...
عمیق تر...
و حتی خسته تر...
بزرگتر
اضافه می کنن
عمیق تر
خسته تر
خسته تر...
قدر این روزها و کلاسا رو بدون
قدر موقعیت های جدید
تجربه های جدید
همه ی اینا به آدم اضافه میشن
خسته تر...


ینی وقتشو نمی کنم دیگه بیام و بنویسم بخاطر کارای دانشگام
وگرنه اصن نمیدونی این چند وقته و امسال چه اتفاقای عجیبی افتاد برام که اگه نمیوفتاد قطعا الان ماه ها بود در خاک های سرد به سر می بردیم....
آره
اهل بیت واقعا دست گیرن
کافیه صداشون کنی از ته دلت
بخوای و بخوای و بخوای...
خودشون
خودشون بهت اضافه می کنن
آهنگه رو هم دانلود کردم...
قشنگه ِ
و
...
همین
باریکلا
من که خیلی دوسش دارم ینی یه عالمم گوش کنم خسته نمی شم
تازه تو نیستی تو گروهمون، تو واتس آپ کلیپ تصویریشم گذاشتم واسه بچه ها
چه زیبا و عاشقانه
و من هم از انتظار آوارگی را بیش از هرچیز چشیدم...
♥اللهم عجل لولیک الفرج♥
ممنون گرامی