ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هواللطیف...
شاید سکوت بهتر از حرف زدن باشد،
گاهی سکوت، به تمام کلمات دنیا می ارزد اما به شرط اینکه کسی باشد تا سکوت تو را معنا کند، کسی باشد تا بفهمد حالت خوب نیست!!!!
و میان تمام دغدغه ها و دلمشغولی هایت یک راست به جای امنی شبیه امامزاده محسن پناه می آوری و زندگی در جریان است و تمام آدم ها دارند گریه می کنند و هر کس مشکلات خودش را دارد و کسی آن طرف تر نذری می دهد و کسی دیگر دعا می خواند و آن یکی به نماز می ایستد و عده ای حرف می زنند تا آرام شوند و زن باید حرف بزند! جنس زن اگر محکم است باید خالی شود و دوباره پر گردد...
وجود زن، ظرفیت تلمبار شدن حرف هایی نگفته را ندارد، باید جایی کسی را پیدا کند و برایش حرف بزند، شبیه همان خانم کنار دستم که مرا به حرف گرفته بود و برای لحظاتی غصه هایم و اشک هایم تمام شده بود و به فکر فرو رفته بودم که همه مشکل دارند، حتی این زن میانسال چشم رنگی کنارم. و داشتم فکر می کردم که زمانی چقدر زیبا بوده است، اگر تمام چین و چروک هایش را حذف کنی و موهایش را دوباره سیاه، و ته آرایشی هم، چقدر این زن زیبا بوده و حالا زیر تمام مشکلات خاصش بی اندازه شکسته شده بود... شاید شبیه حالای من! که تمام وجودم را به هم بند زده ام تا فرونریزد!!!
و آن روز برایش انعام خواندم و بازگشتم به زندگی! به روزهایی که چه بخواهم چه نخواهم می گذرند، تند تند هم می گذرند و نمی دانم چند ساعت و روز و ماه و سالم مفید بوده و چقدر نه!
اما می دانم که زود پیر شده ام، زودتر از سنی که شناسنامه ها می گویند...
پرنده هر چند نامش پرنده باشد، با بال هایی شکسته نمی تواند بپرد و نامش را اداکند! و شاید من نیز بالم شکسته... باید کسی باشد تا بال هایم را مداوا کند و در حسرت پرواز نمیرم!
فرق است میان گرفتاری در قفس و گرفتاری در آسمان!
فرق است میان خواستن و داشتن! داشتن و استفاده کردن! استفاده کردن و به نتیجه رسیدن!
و شاید پرنده ای در راه مانده ام، در حسرت پرواز میان میله هایی فلزی حبس شده ام و چقدر مضخرفند این روزها!
روزهای ماهی که بینهایت دوستش داشته و دارم اما بد شروع شدند و ادامه ی دی ماه سختم در بهمنی خلاصه شده که نمی دانم قرار است تا کجا به پیش برود....
آری! به تمام روزهایی که نگفتمشان و ننوشتمشان مدیونم! به پناه امنی که مرا شانه شد! و به کسی که اگر نبود نمی دانم می توانستم تحمل کنم این روزها را یا نه...
نمی دانم تا کی باید نوشید! جام بلا ها را!
اما کاش کسی می آمد و می گفت که راست است این شعر
که هر که مقرب تر باشد جام بلا بیشترش می دهند
و هر آنچه از دوست رسید نیکوست
و دوست، خداست
و خدا می بیند، می خواند، می داند، اجابت می کند
و شاید روزی تمام یا غیاث المستغیثن هایم بالا رفت
و تمام اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاها
و تمام یا ستّار العیوب ها
و تمام یا رئوف و یا رحیم ها به ثمر نشست
این امید واهی مانده ته دلم حکایت از ایمانی دارد که مرا سر پا نگه داشته
باور کن به اندازه ی تمام آدم های روی زمین، گریسته ام و تمام دشت های اقاقیا را سیراب نموده ام
و حالم اصلا خوب نیست!
چرا که حبس را می بینم و دنیا را از لابلای میله هایی مشاهده می کنم که تمام زوایای دیدم را گرفته
من به تمام دستمال هایی که خیس می شوند مدیونم
و به تمام دردی که جانم را فراگرفته
به سردردهایی که تمامی ندارند
به سرگیجه هایی که مرا از زندگی بازداشته است
و جسمی که ذره ذره آب می شود
و روحی که روزهاست سوهان به دست، به جان میله های قفس افتاده
راستی بال هایم کی خوب می شوند؟!
کی می توانم پرواز کنم و بپرم تا هر جا که می خواهم؟
کی و کجا به آزادی خواهم رسید؟
راستی
گرفتار آزادی بودن بهتر است که نمی دانمش یا حبس در قفسی که می دانم؟؟؟
این روزها، ماه هاست که سخــــــــت می گذرند!
خدایا مگر تو نگفته ای اِنّ مع العُسر یُسری؟؟؟
اگر هستم! شبیه این پرنده ای شده ام که میان دنیا دنیا خار، به قدر دو تا پا، جا برای زنده بودن باز کرده
باورم هست که خدا هست هنوز
اما
بی نهایت سخت می گذرند
بی نهایت
خودتم گفتی همیشه بعد هر سختی راحتیه. توکلت به خدا باشه
آره مقداد
تنها چیزیم که منو سرپا نگه داشته همینه:)
وقتی اومدم و خوندم فهمیدم چقدر دلتنگ بودم
دلتنگ نوشته هات که توی پیچ و تاب کلمه ته از عمیق تر بشم و زندگی رو سطر به سطر بخونم !
اون گیجی بعد خط اخر پست هات که به آدم دست میده رو دوست دارم
.... حرف هام کلمه نمیشن فریناز
خستم و دلشکسته از بازی زندگی
و دلخوش به مهربونی همیشگی خدا
...
آخ که چقدر خوب توصیف کردی نوشته هامو مژژژژژژگان

ینی ممنون
اون گیجی...
باورت شاید نشه ولی خودمم که می خونم حرفامو به همین حس می رسم
با این تفاوت که می دونم منشا و منظورم دقیقا چیه، ولی دوستام بنا به قدری که منو می شناسن و شرایطمو می دونن برداشت می کنن
این روزا فقط می گم
لاتقنطوا من رحمه الله....
گاهی وقت ها
عشق را باید که در میانه ی ِ راه
چون برگی رنجور بر جای نهاد و
از میان ِ فصل ِ غبار و درد
چون عقابی زخمی
در میان ِ صخره ی ِ محال !!آرام گرفت
و سکوت پاعتصاب ِ کولاکِ زبان است و
سکوت
آوار ِ غبار ِ اندیشه است !!
و من چه گویم
و چگونه بگویم !؟
که سکوت گاهی وقت ها
رمز ِعبور ِ از لابه لای ِ سنگ ها و سیم خاردار ِ زمانه و
مین ها و کمین های ِ بی وفایی ست
سلام بر بانوی ِ نیک مهر ِ نیک اندیش
جایی خوانده ام که سکوت فریاد ِ معرفت است
اما به گمان ِ من
سکوت فریاد ِ مظلومیت است
گاهی وقت ها


عشق را باید که در میانه ی ِ راه
چون برگی رنجور بر جای نهاد و
از میان ِ فصل ِ غبار و درد
چون عقابی زخمی
در میان ِ صخره ی ِ محال !!آرام گرفت
و سکوت اعتصاب ِ کولاکِ زبان است و
سکوت
آوار ِ غبار ِ اندیشه است !!
و من چه گویم
و چگونه بگویم !؟
که سکوت گاهی وقت ها
رمز ِعبور ِ از لابه لای ِ سنگ ها و سیم خاردار ِ زمانه و
مین ها و کمین های ِ بی وفایی ست
سلام بر بانوی ِ نیک مهر ِ نیک اندیش
جایی خوانده ام که سکوت فریاد ِ معرفت است
اما به گمان ِ من
سکوت فریاد ِ مظلومیت است
و شاید روزهاست در میان صخره های تو بر تویی که کسی نمی داند کجای این هستی کوهستانی ست، پنهان شده ام! در محالی که نه صخره و نه سنگریزه که قله ایست عظیم بر فراخ جاده ی زندگی ام



و عشق شاید شوخی تمیزی بود که به سپیدی اش باختم
زمانی
و نه حالا
که تمام شد
و در میان صخره هایی که محال، نامیده شده اند
به پرنده ای می اندیشم که بال ندارد
و یا بال هایش توان پرواز ندارند
آررری
به همین سکوتی رسیده ام که به قول شما، رمز عبور از لابلای سنگ ها و سیم های خاردار زمانه و ...
بگذریم که کاش چون من می گذرم، زمان هم می گذشت از من
سلام مهربان ِ قدیمی
همیشه ی ایام، شفقت شما، رفاقت را برایم معنایی تازه می بخشد
آری
آنجا که کاری از دست ِ زبانت بر نیاید، به مظلومیت سکوتی پناه می بری که اوج ِ بی پناهی ست....
این روزا میگذرن
شاید ی روزی توام ازشون گذشتی...
همه ی فریناز هم گذشت ازشون...خودت منظورم رو خوب میدونی که وقتی میگم همه ی فریناز باید بگذره ازین روزا یعنی چی
آره


شاید
ینی همیشه خودت می گی بگذر ازشون که چیزیت نمونه
آره می فهمم
ممنون
آنگاه که دوست داری
همواره کسی به یادت باشد
به یاد من باش
که من همیشه به یادتم
از طرف بهترین دوستت
خدا
بهترین دوست
خداست
ممنون
سلام بر صاحب دیار آشنا
شاید از اهل دلی که درد از خدا طلب میکنند
و اجر اللهم لهیبتک من اماقی فی زمرات الدموع
( خدایا به هیبتت قسمت میدهم که از گوشه های دیده ام
اشک های سوزان را جاری کن )
دعای صباح
شاید خدا زود تر از خواستن، عطا می کند


به قول قیصر : درد، نام دیگر من است
...اشک هایی که تا خدا بروند
و درود و خیرمقدم بر دانیال عزیز
سلام فریناز، من اومدم. هوراااااا.
سلام الهام جان
خوش اومدی
هورااااا
سلام فریناز
چه حس خوبی دارم از اینکه خیلی فاصله نیوفتاد بین آخرین باری که اینجا بودم و الان...
اومدم درسایی رو که این ترم ارائه شده رو کاغذ بنویسم بعدش اومدم تو آرامشت اما فقط چند خط از نوشته هات رو تونستم بخونم
چشمام انگار حساس شده به کامپیوتر...
میبینی فریناز؟
باور کن چیز زیادی ازت نمیخوام
فقط بهم گفتی مهرداد خوب باشیاداداش کوچیکه باید خوب باشه
با همین جمله من دلم خوش میشه
همین باعث میشه منم احساس کنم هنوز یه سهمی دارم از دوست قدیمی...
خدایا تو حواست باشه
نذار یک نفسم تنهاشه
(لبخند)
سلام مهرداد
خب الان دیگه داداش دانشجوی ما خیلیم سرش شلوغه درکش می کنیم
داداش کوچیکه درسته خیلی وقته دیگه نمی نویسی ولی قرار نیست فراموش بشی که
عجبا:|