ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
هواللطیف...
سلام به بهار
سلام به سال 98
سلام به اولین سالی که پس از تحویل سال به خانه ی خودمان بازگشتیم.
هرچند دلم میخواست امسال لحظه تحویل سال در خانه ی خودمان باشم اما خب نشد، خانه ی مادرم که دوسال بود لحظه های سال تحویل آنجا نبودم، بودیم و واقعا هم خوش گذشت... و حالا که یک هفته از عید گذشته آنقدر مشغول شغل جدیدمان شده ایم که اصلا وقت نکرده ام به هیچ دیدن و بازدیدی برسم...
یادش بخیر، پارسال لحظه عید در بین الحرمین نشسته بودیم و یادمان رفته بود گوشی هایمان را ببریم و بدون عکس گذشت... و امسال هم یادمان رفت عکس بگیریم و هنوز با هفت سین خانه ی خودم که نشده که عکس بگیرم...
این روزها آنقدر می دویم و تلاش می کنیم که هرکسی از بیرون ببیند فکر می کند کسی دنبالمان کرده است و من این تلاش ها را دوست دارم... هرچند خسته می شویم، هرچند گاهی از پا درد می بُریم! اما حس شروع این شغل جدید زیادی خوب است و البته پر از استرس...
با برادر همسرم یک خانه ی سنتی را طی 6 ماه مرمت کردیم و حالا به یک اقامتگاه سنتی درست نزدیک میدان نقش جهان تبدیل شده، اگر اصفهان آمدید حتما بیایید و ببینید خانه ی آرامش بخشمان را... از آن خانه های قدیمی با اتاق های تو در تو و یک حیاط بزرگ سرسبز و یک حوض قدیمی آبی رنگ پر از آب و ماهی های قرمز با گل های شمعدانی که اطراف حوض گذاشته شده...
چیزی که همیشه در تصوراتم بود و حالا چقدر آنجا را دوست دارم. از اول عید تا الان هر مسافری که آمده آنقدر حال خوبی را تجربه می کند که نمیخواهد برود. و خدا را شکر برای این نتیجه ی خوب که حاصل زحمات و تلاش های شبانه روزی همسر و برادرهمسرم بود و البته همراهی من و جاری ام که این سختی ها را تحمل نمودیم.
حالا با فاز جدیدی از زندگی ام روبرو شده ام و دلم می خواهد آنجا همیشه پر از مسافران عزیز و آدم های متفاوت و خارجی های خوب و مهربان باشد...
خلاصه که بهار امسال ما زیادی متفاوت است، نه خانه ی خاله و دایی رفته ایم نه عمه و عمو! تمام روزهایمان از صبح زود تا آخر شب خلاصه شده به همان خانه ی سنتی که در خیابان هاتف است، درست نزدیک میدان و چقدر حس خوبیست با انواع و اقسام آدم ها از شهرهای مختلف با فرهنگ های متفاوت سر و کله زدن!
هر موقع به اصفهان آمدید به سرای سنتی هاتف بیایید تا این حس خوب را با هم تجربه کنیم.
خدا را شکر می کنم برای تجربه ی بهاری دیگر و عیدی دیگر و حال و هوایی دیگر... امیدوارم که امسال برای همه ی شما و ما و همه ی آدم های دنیا سال خیلی خیلی خوبی باشد... کاش بهار واقعی مان می آمد و شکوفه های نگاهش را زیر باران حضورش عاشقانه می بوییدیم و مست می شدیم از آمدنش...
کاش بیایی و بهار واقعی را به دل هایمان بریزی که اینجا بدون تو صفا هم صفا ندارد و بهار هم بهار نیست....
کاش بیایی و دنیا را گلستان کنی و آرامش را به جانمان بپاشی و من چقدر منتظر آمدنت هستم... اینجا تنها بین خودم و تو و خدا...
اللهم عجل لولیک الفرج...
پی نوشت1: عیدتون مبااااااارک باشه یک عالمه سال خیلی خیلی خیلیییی خوبی رو برای همتون آرزو می کنم.
خب دیگه بلاخره پاتوق دالتونا و بچه وبیا هم مشخص شد ...دوستان وعده ما در سرای سنتی هاتف
بیاین برم همو ببینیم...
دیگه منم بیام اصفهان جا هست برم خراب شم روش
خیلی خوشحالم از این حال و هوای متفاوت
تشریف بیارین نزدیک میدونم هست میریم اصفهانم میبینیم
بیاین حسابی خوش می گذره
کلا وقتی با تلاش زیاد یه کاری رو شروع میکنیم وقتی همه چیز میوفته رو غلطک اجرا خیلی کیف میده مخصوصا وقتی همه از کارت راضی باشن...
یعنی از صبح تا شب اگر خسته هم بشی وقتی رضایت بقیه رو میبینی خستگی از تنت میره بیرون....
منم حدود ۳ سال پیش با همسرم شرکت سینمایی زدیم و الانم باهم کار میکنیم و دقیقا حال خوبتو میفهمم
به پیج ما هم سر بزنید.
چقدر خوب یعنی تو الان اونجا رسما کار می کنی؟
کار مربوط به رشته ت؟
این بهترین اتفاقه به نظرم
الان یادم اومد که یادم رفت آدرس پیجو بذارم
البته ما چند ماهیه که پیج زدیم ولی حدود سه ساله شرکت داریم.
/http://www.instagram.com/khane_negative/
چشم می ریم میبینیم
http://www.instagram.com/khane_negative/
دوباره میذارم انگار اشتب شد.
بله
چقد بااااااحاااااال
مرسی
والا ما صد بار هی کیبورد عوض کردیم ولی رمز قبلی نبود که نبود
چرا بود ولی دیگه ولش کن خیلی مهمم نبود پستش