آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بارون!فقط بارون

سرعت گوله های اشکم روی گونه هام بیشتر از این بارونته جانم...!!!

بارون باید صدا داشته باشه...باید اون قدر زیاد بباره که نتونی بری زیرش 

نم نم مال الان نیستشا 

نم نم بارونی که هر چند ثانیه یک بار یکیش صورتمو نوازش میده !!! 

خدا جونم میخوای دل منو خوش کنی؟می خوای بگی بیا اینم بارون؟ 

خودت بودی اسمشو میذاشتی بارون؟ !!!

چند دقیقه نم نم.... 

نه! 

تو می دونی من چی می خوام...بااااااااارون... رگبااااااااااار... یه رگبار عمیق... از جنس بارون 

  

انگار همه چیز بر عکس شده  

هوای دلم طوفانی یه عجیب... 

هوای بالای سرم آرومه غریب... 

...!!!

من که چیزی ندارم بدم بهت تا برام بارون بیاری 

یه دل دارم اونم مال خودته 

.... 

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه  

 

بذار ترنم نفس هام بشه طنین بارونت  

 


خودم: این آهنگو هم دوست دارم هم نه...

یه حس عجیبی بهم می ده...یه آرامش

هستم(۱)

بار الها بگذار دقایقی بنشینم... خسته ام

بگذار آرامش یابم

بگذار این جا فقط برای تو عیان گردد

اینجا را دوست دارم ...بوی تو را می دهد...

نمی خواهم هراسی داشته باشم برای خانه ی خدایی ام

جز تو کسی را ندارم

رگبار آرامشم را به خودت می سپارم


همین...


پ ن : هستم با رگبارآرامش

یه شب عجیب!!!

امشب چه قدر عجیبه...

چه قدر آسمون سیاهه...

خیره شدم بهش تا شاید ستاره ی چشمک زنمو پیدا کنم...

ولی انگار امشب سیاه تر از این حرفاست!!


تلاطم سپید درونم،با آرامش سیاه امشب،جور در نمیاد...!!!


نشستم توی سکوت...ولی از درون داره یه کسی فریاد میزنه ... چه خبره؟!

در اتاقمو می بندم تا کسی از فریاد درون من بیدار نشه...اون قدر بلنده که حس می کنم دنیا را پُر کرده الان ... تو هم می شنوی؟؟!!!


به سیاهی ها خیره می شم...اونقدر که خودمو توی آسمون حس می کنم...

واااااااااای دوباره پرواز...

این آرامش سیاهو دوست دارم

این یک رنگی را دوست دارم

این سکوت مطلق را دوست دارم


یواش یواش میام پایین تا برسم توی اتاقم...

دوباره خیره می شم به آسمون ...

الان اونجا بودم...اونجا هم مثل اینجا یک دست بود ... سیاه ِسیاه

این یک دستی را دوست دارم


فریاد درونم داره آروم می شه ... چه قدر خوبه این آرامش...


شاید امشب آسمون بالای سرم ستاره نداشت....

ولی این سیاهی مقدس،این سکوت محض،تمام روح و روانمو به آرامش رسوند


چه شب عجیبی بود امشب...!!!


http://s1.picofile.com/file/6254184104/6767.jpg


امواج دلتنگی هام

راستش نمی دونم چرا امروز واژه ها نمی یان یاریم کنن... 

یه سکوت عمیق... 

یه خلا عجیب ...  

دارم فکر می کنم ایکاش می شد با سکوت حرف زد... 

ایکاش میشد به تمام تله پاتی ها ایمان داشت... 

وقتی تو یه جااااااایی داری پر پر میزنی واسه ی یه قلب مهربون،ایکاش باور داشته باشی که اونم داره پا به پای شمع بی تابی هات ذوب میشه... 

  

می دونم هنوز خیلی از این امواج ارتباطی مجهوله ولی مطمئنم اگه الان دارم اینجا به کسی فکر می کنم ....اگه خیلی دوسش دارم....اگه دارم پر پر می زنم واسه یه لحظه دیدنش، 

اونم همین الان هر جایی که هست،سراپای من از خاطرش گذر می کنه و تپش های قلبم را صدها برابر....  

یه جایی خوندم: 

وقتی تو نمی تونی کسی را فراموش کنی،بدون هنوز در خاطرش هستی  

 

دلم می خواست با تمام وجود به این جمله ایمان داشتم... 

 

راستش یه موقع هایی وقتی می دونم که وجود داره و الان نیست،یه حس خلا عجیبی میاد سراغم. 

دارم امواجشو می گیرم...ولی نمی دونم از کجا...فقط می دونم الان یکی دلش برام تنگ شده... 

 

دلم می خواست لا اقل امواج بی قراری های من هم به او می رسید ...و ایمان داشت که به احساسش ایمان دارم .

  

فقط همین ...    

 

 

زندگی ۲بخشه!!!!!!

چشماتو باز می کنی می بینی خورشید خانوم برگشته...پس باید خودتو واسه ی یه روز دیگه آماده کنی.  

امروز همه چیز بر وفق مراده. 

خیلی سریع آماده می شی.صبحانه می خوری.همه مهربونن یا لااقل به تو که می رسه لبخند میزنن. 

تا پاتو میذاری بیرون تاکسی هم می ایسته جلو پات..عجب شانسی...!!!!  

توی دانشگاه همه چیز خوبه.... 

استاد یادش رفته بیاد !!! 

امتحان لغو می شه !!! 

و با یه جنش باحال سورپرایز میشی..... 

  

خلاصه حس می کنی تمام کائنات دربست دراختیارتن...  

 

به جاهایی میری که آرزوی دیدنشو داشتی...شاید حتی یه تاب سواری توی یه فضای آروم و سرسبز باشه....  

 

وااااای خدای من....توی ویترین مغازه ی مسیر خونه،یه چیزی را میبینی که خیلی وقته دنبالش می گشتی....تو خوش بخت ترین آدم روی زمینی....!!!! 

 

وشب بهترین خواب ها را میبینی...زیباترین رویایی را که حتی تصورش هم از گوشه ی مغزت نگذشته بود.... 

 

 

دوباره چشماتو باز میکنی.... 

به امید دیروز ،دیگه شادی های کوچیک راضیت نمی کنه...اگه تاکسی ۴ دقیقه دیرتر بیاد،برچسب بد شانسی را می چسبونی روی پیشونیت....  

اگه استاد به موقع اومد یا امتحانو با اشتیاق فراوانی گرفت حس می کنی دیگه بدبخت تر از تو توی دنیا پیدا نمی شه....حالا دیگه خودت تا آخرشو برو....... 

 

  

 این روزهای متوالی می شن برگ برگ دفتر زندگیت....  

زندگی همین پایین بالاهای پر هیجانه.... 

همیشه نمی شه  اوضاع مطابق میل تو باشه..... 

یه روز سهم منه   یه روز سهم اونه   یه روزم سهم تو..... 

  

می دونی قشنگیش به چیه؟ 

وقتایی که حس می کنی بدبخت ترین آدم روی زمینی 

وقتایی که حس می کنی داری میری عقب...خیلییییییی عقب 

وقتایی که خسته میشی از پایین موندن 

 

چشماتو ببند و با تمااااااااااام وجودت دعاکن  

واسه اونی که الان اون بالای زندگیش قرار گرفته دعا کن که یه باره پرت نشه پایین؛ 

واسش دعا کن تا  دلبسته نشه به موقعیت الانش؛

دعا کن تا مغرور نشه تو اوج نفس هاش؛ 

 

دعای خیری که واسه ی اونا می کنی میشه توشه ی روز بعدت 

میشه پله هایی برای رسیدن تو به اون جایگاه.... 

 

بیا همین الان دعا کنیم واسه ی همه....  

خدای خوب و مهربونم میشه همین الان امید را برگردونی به ناامیدان این دیار؟! 

میشه الان گره ی کور شده ی بنده هاتو بازشون کنی؟! 

هر کسی هر جایی که هست.... 

ممنون خدا جونم .... 

بی نهایت ممنون....  

 

                              تنهام نذار که تو جانشین تمام نداشته های منی...