آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

خدای دریایی ... دریای خدایی

تو چه قــدر بـزرگی 

چه قـدر وسیــعی

چه زلال و آرامی

چه قدر زیبایی

روزها بنشینم و فقط و فقط بنگرم بر تو و امواجِ موج در موجت خسته که نمی شوم هیچ، جانی تازه می یابم.


                                     دریا   

                                                        دریا    

                                                                             دریا


http://s1.picofile.com/file/6990368208/20110718063.jpg


                       *ساحلِ مرجان*


و هیچ کس نفهمید چرا دلم می خواست ساعت ها آرامِ آرام با طنین امواج دلتنگی هایت که به ساحلی همیشه منتظر می خورْد، خلوتی دیرینه داشته باشم و سراپا بغلتم در ماسه های ساحلی به نرمی و لطافت پرهای سپیدِ قو

و کسی نفهمید چگونه می شود گرمای ساحلْ برایت در اوج داغیِ ظهر، لذت بخش باشد

کسی نگفت تو ای دخترک شاد و بشّاشِ همیشه ، چرا به دریا که میرسی قفلی بزرگ بر دهانت زده می شود و جز تبسّمی عمیق از عمقِ جانت دیگر کلامی نمی تراود؟!

کسی نامه های روی ماسه ها را ندید که می نوشتم و به دستان مهربانِ دریا با عشق تقدیم می کردم...

کسی نفهمید کنار دریا نشستن و ذره ذره، آبِ دریا به تو رسیدن، چه لذتی دارد...

کسی بی قراری های دریا را برای رسیدن به ساحلش حس نکرد!


کسی ندانست من حتی از جزر و مدّ دریا هم به شعف می رسیدم!


کسی اشک های یکباره ی مرا ندید و چرا گریه کردم آن شب زیرِ نورِ ماهِ شبِ چهاردهم؟!

ولی

ولی چرا

آن مرد دید

او که مجریه مسابقه ی حجم های ماسه ای بود آرام کنارم آمد و اشک هایم را به وضوح دید

و در وصفِ آدمیان کنار ساحل ، از دخترکی گفت که گوشه ای روی ماسه ها در شبی بدین زیبایی زیرِ قرصِ کاملِ ماه نشسته و اشک می ریزد...

چه قدر دلم آرام گشت وقتی برای آرامش دلِ من در میانِ صدها گوشِ مشتاق، دعا کرد آن هم با همان خلوصِ نیتی پاک که جانت زیاد با آن آشنا نیست!


و من فهمیدم مَرد هم می تواند احساس داشته باشد!


کسی آن شب را ندید که من آرام آرام برای دریا شعر می خواندم و *تو* پاورچین پاورچین در جانم گام برمی داشتی و چه آرامشی بود که هنوز در جسم و جان و روح و روانم عجیـــــــب جا خوش کرده است...


*خدای مهربانم!*

پس می شود از دریا هم به تو رسید وقتی با جانم عجین می گردی...


به راستی چرا کسی نفهمید؟!

و چرا هر کس که لبِ تو می نشست به یاد غصّه هایش می افتاد و چرا من فراموششان می کردم و هر چه می خواستم بگویمشان و بریزم در تو تا ببری تا عمقِ خودت و من به لذتی عمیق فرو روم، یادم نمی آمد!

چه خوب است که لب ِ تو نشستن و خدا در وجودت آرمیدن، جز مُهرِ لبخندی عمیق از سرِ عشق و شور، دیگر نشانی نمی زند بر آدمیّتت!!!


خوشحالم

خوشحالم که بوسه های آب را هنوز در کف پاهایم حس می کنم

خوشحالم که می شود روزها به دریا نگریست و در برابرِ وسعت بی انتهایش بزرگ ترین مشکلاتت چون ریگی در کف دریای سخاوت خداوندی جلوه می کند.


چه خوب است از دریایت نیز درسِ بودنِ *تو* را می گیرم

چه خوب است دریایت و این همه عظمتش مرا یاد *تو* می اندازد


لب دریا که می رسی دیگر نه غمی یادت هست که بسپاری اش دست امواج بی قرارش تا مگر در پیچ و خمشان گم گردند و تو آسوده تر از همیشه در بند نبودنشان محو گردی...

نه کلامی می یابی برای این همه آرامش

و نه می شود وصفِ عمقِ یک حسِ عمیق را در جای جای واژه ها جای داد...


همین را بدان که اگر دلت دریایی گشت دیگر نفس هایت هم بوی خدا می گیرد


و بدان می شود خدا را در صدفِ کنارِ ساحلی هم حس کرد! دریا که جای خود را دارد...



http://s1.picofile.com/file/6990397382/20110718075.jpg


*اسکله ی ساحلی*


رگبار۱: سلام دوستای گلم

جای همگی خالی. خیلی خیلی خوش گذشت.از همه ی دوستای عزیزم ممنونم که این مدت بهم سر میزدن.


رگبار۲: سفر متفاوتی بود.احتمالا یه سفرنامه می نویسم البته اگه وقت کنم



رگبار۳: بقیه ی عکسا -----» ادامه مطلب D Canon      


ادامه مطلب ...

دریای کیش :)

وقتی دلت فقط و فقط  دریا بخواد اونوقت دیگه برات فرقی نمی کنه حتی اگه گرم ترین و شرجی ترین دریا هم بری !

مهم دریاست و بودنِ تو کنارشو و رفتن تو عمقِ امواجِ موّاجشو یه دنیا شادی و آرامش گم شده ای که اونجا منتظرته...

چه حسّ خوبیه تکرارِ شب نیشینی ها در جوارِ یارِ دریاییت

دیگه گرمای هوا و چیک چیکِ عرق واست مهم نیست! مهم فقط و فقط دریاست

.

.

.

دارم می رم کیش


http://www.kish.ir/_DouranPortal/images/Jazebeha/marj.jpg



تا سه شنبه هفته ی دیگه نخواهم بود!

در مورد *جمعه ی انتظار* هم اگه بتونم حتما آپ می کنم یا اینکه به یکی از دوستان می گم برام آپ کنه

مراقب خودتون باشین تا من برگردم

دیگه همتونم حلال می کنم

جای همگی خالی


در پناه حق شاد و آروم باشید همیشه


بعثتـت مبــــــارک باد

همه تو را به هم تبریک می گویند!


40 سالگی ات را یا 40 بیتوته هایت را ...


نمی دانم اما.... اما مهم شکفتن ِ توست پیام آور ِ خدایی ترین پیام های عالم هستی


و هر گاه گنبد ِ سبز رنگت را نظاره می کنم یاد ِهمان پیچی می افتم که برای اولین بار گنبدت را نه در عکس که در دنیای حقیقی با چشمانی که برق ِ معصومیتی بچه گانه در آن موج می زد به تماشا نشستم....

یادم هست وارد مدینه شدیم و از پیچ ِ یک اتوبان گنبدت را دیدیم...


و یادم هست با تمام ِ بچگی هایم چه با غرور گام می نهادم در سرسرای حرمت آقا جان...

هنوز کف ِ پاهایم خنکای زمین های سنگیه بارگاهت را حس می کند

هنوز حس غریبی مرا تا دل ِ آنجا تا پشت ِ بقیع تا غار ِ حرایی که نگذاشتند از آن بالا برویم ، می کشاند....

و آن روز فقط فکر می کردم شما چگونه از این همه کوه صعود می کردید و !!!


دلم می خواد حالا که بزرگ گشته ام بار ِ دیگر تمام ِ وجودم در زیر ِ گنبد ِ سبز رنگت به آرامش برسد

دلم برای سقف هایی که با طلوع صبح پس و پیش می رفت تنگ گشته است

دلم برای تمام روزهایی که کفش هایم در حرمت گم می گشت و داغیه زمین های صحنت تا بازارها جانم را می سوزاند، پَرپَر می زند...

مگر نگفته بودند کفش هایت که گم شود یعنی یک بار ِ دیگر خواهی آمد اینجا؟

و حالا 8 سال است که من دیگر به آن دیار ِ وحی سفر نکرده ام ُ نمی دانم چرا حس ِ غریبی دارم برای سفری دوباره بدان جا


دلم می خواهد از نو تو را بشناسم


محمدپیغمبری که باید از نو شناخت...


دلم می خواهد کتابش را بخوانم و اینبار کمی بزرگانه تر به دیارت بشتابم با عشق با شور با نور با ایمان با .... با همان معصومیت ِ کودکانه


بعثتت مبارک ای پیامبر ِ مهر و عشق و شور و ایمان


http://www.askquran.ir/gallery/images/29202/1_181091781216612016620422214021611324154132100.jpg
ادامه مطلب ...

یه شُکر ِ اشکی! (هر کسی خواست رمزو بگه بدم بهش)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وای باران باران...

رفت تو هم

برق می داد

ترسیدم

تا عصر که خوب بود

آروم بود!

چی شد یه دفه؟؟؟


رفتم سوار ماشین شدم

شروع کرد برق بزنه

شروع کرد صدا بده

شروع کرد بیاد بیاد بیاد

تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک


آسمون بغضش گرفته بود واسه دل ِ من...

یه رگباری گرفت که نگووووو

کنار پنجره نشستم و دستام تا آآآآآخر بیرون بود 

حاجی هم تند می رفت

واااااااااااااای چقدر تند شد

یه دفه خیس شد

خیس ِخیس

دستام

صورتم

شیشه ی ماشین


و روحم جون گرفت

بعد از مدت ها

نفس کشیدم


چه قدر این روزا دلم گرفته بود

چه قدر این غبار سنگین تو ریه هام جا خوش کرده بود!

عصر گفتم خدایا فقط چند قطره هم که شده بذار بیاد

و اومد

شاید ۱۰ دقیقه هم نشد!

آره

کمتر

ولی رگباری بودا

بهم نفس داد

دلم می خواست تنها بودم

دلم می خواست داد میـــــزدم

خدایاااااااااااااااا شکرت  ممنــون ممنـــــون

اما نمی شد همه بودن!


شیشه ی پنجره رو نگاه می کردم

و آروم آروم تو دلم ناخودآگاه زمزمه می کردم...


وای

باران بارانـــــ

شیشه ی پنجره را باران شستـــــ

از دل ِ من اما

چـــه کســـــیـــــــ

یــــاد ِ تـــو را خـــواهد شـــــستــــــــ  ....

.

.

.

.

.

یه دفه صورتم بدون اینکه بخوام خیس ِاشک شد...



http://s1.picofile.com/file/6861436616/6upzdo0qbi4cu0eo4fb.gif


حالم خوبه اما

  اما تـــو 


ب

ا

و

ر


ن

ک

 ن 

..

.

.