آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سی و هفتمین جمعه ی انتظار

سلام بر یگانه امام باز مانده از قیامی سرخ...

سلام بر او که با آمدنش سبزیِ خفته در خونِ حسین را زنده می کند...

سلام بر سبزترین انتظار

سلام بر مهدی... بر آقای خوبی ها...


این روزها انگار عاشورای دیگری در راه است...

تو چون حسین، سبز سبزی...

خدا نکند لاله بروید بر چمن سرای وجودت مهدی جان..

تو همان انتظار سبزی... همان که تمام سرخی های سیاه را می ریزد... همان که لاله های روییده در راه قیامش تا عرش خدا پر می زنند...


حسین دیگری در راه است...

همان که فریاد *هل من ناصر ینصرنی* سرداد...

همان که یاوری نبودش آن روزها جز 72 تن پروانه ی عاشق


و حالا...

انگار کارزار دیگری در راه است


و من کدامینم آقا جان؟

نکند کوفیانی باشم که قلم ها زدند و نامه ها بر قاصدان راه، سپردند تا تو را به خانه های حقیرشان دعوت کنند...

نکند آن تیری باشم که می خورد بر خورشید چشمان یگانه علمدارت...

نکند آن شمشیری باشم که حنجره ی فرات را بلعید

نکند آن گـُـرزی گردم که خونبهای داماد حجله ندیده گشت

نکند قلب من قصیّ ِمحبت شود آقا جان...


می ترسم...

بر لغزش ایمانم...

بر تزلزل روحم

برسنگ شدن قلبم..

بر خوابیدن چشمانم...


می ترسم مهدی جان..

می ترسم از آن روز که فریادت را ندای لبیک نگویم...


خود یاورم باش...

خود که امروز شاهد تمام لحظه های من بوده ای...

و  کنار پنجره ی تنهایی هایم همدم قطره به قطره ی اشک های داغ سینه ام گشته ای...


مهدی جان...

هوا هوای ظلمی نارواست...

فضا فضای پایمال کردن خون هایی پاک و بی گناه است...

دنیا دنیای پلیدی و دریدن پرده های عفت و حیاست...

جهان جهان خفقان و حاکمیت استکبار بر ضعفاست...


کـِی می رسد آن زمان که در پس مقام ابراهیم، دستانت تا خداااااا بالا رود؟!

کـِی می رسد آن هنگام که تو بیایی و گِرد کعبه ی حضورت، لبیک گویان طواف عشق نماییم مهدی جان...

کـِی می شود آن لحظه ها که کوهِ پیشانی ات بر خاکِ پست، بوسه بندگی زند؟!

کـِی می شود آن دقیقه ها که هوا هوای نفس شود... هوای زلال پاکی .... هوای دم و بازدم های خدایی...هوای ظهور تو، زیباترین انتظار عالم...


کاش امسال سرخی قیام عاشورا با سبزی حضور تو تا همیشه جاویدان می گشت...

کاش واقعه اندر واقعه، قیامت می آفرید

کاش شام غریبانمان با اشک های تو بر دامن صبح، بوسه می زد

کاش همین حالا ندایی تمام گوش های شنوا را پر از م‍‍ژده ی ظهور تو کند آقا جان..


و کاش

کاش لبیکِ خفته در پس قلب کوچکم، همین ثانیه ها، از خواب کهف برای همیشه برخیزد...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید



سی و ششمین جمعه ی انتظار

سلامی چو بوی خوش آشنایی...


آری.دیگر سلام هایم پُر از عطر خوش آشنایی ست

پُر از وعده های دیدار راس ساعت عشق سر کوچه های دلتنگی

پُر از بودنِ تو... پُر از دلنوشته های من برای تو ...

دیگر جمعه ها که می شود، ابتدای برنامه های آدینه ام، انتظارنامه ام را به دست قاصدکی مخصوص می گذارم تا به پیشگاه تو برساند مهدی جان!


ساده برایت بگویم: جمعه هایم خوشبو شده آقای خوبی ها...


پر از عطر خوش انتظار... و گاه عطرها چه تلخند آقا جان...همان ها که تو را مست مست عشق به معشوق سفر کرده می کنند...همان ها که تو را غرق می کنند در امید وصالی دور بر لبه ی صاف افق دریای شعف مهدی جان...


تو تلخ ترینْ عطر ِ شیرین ترینْ انتظاری مهدی جان...


گاه تلنگری شبیه امروز که مرا از این دنیای صفر و یک ها منع کرده بود، دیوار شیشه ای عادتم را به یکباره فرو می ریزد و حسی شبیه روز اول انتظار، برایم تداعی می گردد....به همان تازگی... به همان صداقت...به همان زلالی ... و جوانه می زند نهال امید در جانم...چرا که عادت، سرآغاز ویرانگی های کلبه ی احساس است مولای من...


کاش می آمدی مهدی جان...

روزهاست دعاهایم برآورده نمی شوند...

روزهاست گل ِ خواهش در گلدان ِ نیاز بی آب مانده است...

و خورشید... عجیــــــــب ناز می کند...

شاه نشین قصری در میان نیلوفران مرداب نمی شود. شاه نشین شدن ناز می خواهد آخر آقا جان!؟


اقتدار می خواهم

یاور می طلبم

فریادرس می جویم...

نه دلم نه پاهایم نه چشمانم بر این کره ی خاکی سِیر نمی کنند ... اما به امید آمدن تو هنوز بذر می پاشم...

برای مزرعه ی همسایه...برای کبوتران حرم حضرت عشق... برای تمام حریر صفتان دیباسرای هستی....

و نور می پاشم....نور می پاشم بر نیلوفران مرداب

بگذار بشکفد گلبرگ های انتظار

بگذار جوانه زند وصال

بگذار شرمسار گردد خورشید این دیار...


من نور می خواهم چرا که نور می پاشم

من بذر می خواهم چرا که بذر می پاشم

من عشق می خواهم چرا که عشق می پاشم

من امام می خواهم...

من راه راست می طلبم...

هم صدا می جویم....

من قداست به عاریت می گیرم...


من اگر منم، تو را می خواهم مهدی جان....

تو عزیز ِ عزیز ِ منی....

تو عزیز ِ خدایی مهدی جان


تو که باشی خورشید می شوم و می روم شب تار و تیره اش را رنگ نور می زنم...

تو که باشی دریا می شوم و می شویم هر آنچه رد پای زخم خورده ای از تخته سنگ های صخره های ساحل بی عدالتی است

تو که باشی باد می شوم و می روم بوسه می زنم بر لب های معطر خاتون راز و نیازهای شبانه

تو که بیایی سجاده می شوم... خاک پای فرشتگان روی زمین

تو که بیایی مرحم می شوم بر داغ خفته در دل شقایق های امید آدمیان

تو که بیایی دشت می شوم .... همواربرای مسافران همیشه در راه زندگی

تو که بیایی سایه می شوم... سایبان تمام گدازه های خروشان خورشید

تو که بیایی عصا می شوم ... چشمان ِدل ِسپیدی بر این سیاه سرای هستی

تو بیا...

بیا و ببین من هر چه تو بگویی می شوم...

آدم می شوم

بنده می شوم

غلام در خانه ات می شوم

تو بیا...

من فرشته می شوم

نور می شوم

من شور می شوم

من شبنم می شوم بر گلبرگ های پژمرده ی لبی داغدار وصال!


مهدی جان... امروز فقط بیا

من روی زمین، هیــــچم

بیــــــــا مگر آدم شوم

همان شوم که تو می خواهی...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

سی و پنجمین جمعه ی انتظار

سلام

سلامی استوار و مقاوم و سخت در برابر این روزهای پُر از کارزار و جنگِ نرم!


از کجایش برایت بگویم که تو زودتر بیایی را نمی دانم...

اصلا نمی دانم از کجا شروع کردن، مُـد است!

آخر این روزها هر کاری بکنی می گویند ببین ،مُـد چیست!

مُـدی که نه در این سرا و نه بر اساس دین توست که بر پایه ی حکومتی ست که ادعای چشمی جهان بین دارد. دیگر نه می شود در جبهه ی مُدی ها باشی و نه می شود در جبهه ی آنان که دم از اخلاص می زدند باقی بمانی...

اخلاص ها و اخـ ـلاص گرایان، «ـتــ» دار گشته اند آقا جان! و می گویند مُد شده است!

و دیگر نمی شود به ا ـمینان ِ مردم، «ط»افزود...!

می گویند مُد شده این روزها هر کس سفرهای آن طرف آبی برود و زودتر از آن هر آنچه برای خودش بوده و خصوصاً، *نبوده است* را بدرقه کرده باشد!


می روی شلواری بخری تا سرمای این روزها به حسرت سیلی به پاهایت بنشیند اما شلوارها همه پاره پاره است! می گویند مُد شده است پاهایت نگین ِ لی بودنش گردد!

و کسی چه می داند خنجر بر دین و ایمانِ خدایی او زده اند نه بر شلواری که بر پایش می نشیند!


می روی شالی بخری تا ماهی های جورواجور در آبشار موهایت شیرجه نروند! آنوقت می بینی یا تور است یا تا فرق سرت بیشتر پیش نمی رود یا جای مخصوصی دارد که از فرق سرت تا پایین قرار گیرد! دلیلش را می خواهی، می گویند مُـد شده است! مُـد شده طرحی از شال را موهایت رقم زند!!!

هر روز در جایی خبری تازه می رسد که دوباره به حریم مقدسی، تجاوزی بی شرمانه رخ داده است! حتی به دخترکی معصوم،‌در سرشماری ها هم رحم نمی کنند و به اجبار فاجعه ای رخ می دهد شبیه آنچه در باغی بود و ....و هر روز و هر هفته از این جور خبرها هست مهدی جان!

راننده ی تاکسی می گفت شنیدن این خبرها هم انگار مُــد شده است!!!


به هر سو می نگرم یا دست بر هر چه می گذارم همه حکایت از رخنه ی نرمی دارد به نام رخنه ی نرم چشمی جهان بین! و خود جنگی ست سخت با رخنه ی نرم بر اعتقادات ایمان گرایان این روزگار...

مُد در جای جای زندگی مان رخنه کرده انگار! مُدی که مبدّعانش همان هایی هستند که شیطان رجیم را غیر رجیم می دانند!!!


و چرا تو هنوز ساکتی مهدی جان؟!!!!

چرا نمی آیی؟؟!!!


مگر این همه نادانی و ناآگاهی را نمی بینی؟ مگر این همه نفس های تنگ شده در خلال ِنرمْ خفه کردن ِایمان ها را نمی بینی؟ پس کِی رسیدنِ تو مُد می شود؟! پس چه وقت،‌برای تو گفتن و از تو نوشتن و العجل العجل گفتن برای تو مُد می شود؟!


آنان غیر دین را دین جلوه می دهند و راه زندگی!

اینان دین را به صلّابه می کشند و متنفر از راه اصلی زندگی!


دلم همان اجرای دینی حقیقی را می خواهد که مجری اش دیگر جز تو، آقای مهربانی ها،‌کسی نمی تواند باشد...

دینی که خدایی ست و خدایی ها، باید راه و رسمش را بر تمام لحظات زندگانی مان گردافشانی کنند... تا همه در صراطی جای گیریم که صراط مستقیم است... و می رسد به خدایمان... به یکتای بی همتایمان... یگانه معبود هستی...


دوباره ندبه ای ست و دوباره فریادهای عاجزانه ی قلب های پاره پاره ی ما مهدی جان!


.¤*اَیْنَ هادِمُ اَبْنِیَةِ الشِّرکِ وَ النِّفاقِ*¤.


*¤. کجاست آنکه بناها و سازمان های شرک و نفاق را ویران کند .¤*




به امید روزی که آمدنِ تو نیــــز مُـــــــــد گردد مهدی جان...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

سی و چهارمین جمعه ی انتظار

سلام آقای من...


آری

اینبار حس عجیبی ست در من!

اینبار دلم می خواهد تو را آقای خودم خطاب نمایم...

دیگر برایم روزهای جمعه با یاد تو شروع می شود...

و چقدر دلم می خواهد این چله نشینی حضورت را در لحظات زندگی ام تداوم بخشد مهدی جان.

و امروز ۳۴ مین جمعه است که برای تو و به عشق آمدن تو می نویسم و می گویم و می خوانم و ...

امروز انگار روز عجیبی بود... روزی که انتظار نامه ام طولانی تر از همیشه گشته بود و همه ی آن ها به دست باد پرپر شد... و دیگر کلامی از آن همه طومار نوشت امروزم یادم نبود...

حالا که فکر می کنم می بینم شاید آن نجوای انتظار، رازی میان من و تو بوده و کسی را نشاید که به حریم واژه هایش پای اندیشه بگذارد...آخر از رازی گفته بودم که...

چه خوب شد همه چیز پاک شد...


و می بینم هنوز حرف هایی هست که باید در خلوت شبانه ام بماند برای همیشه...

عاشقانه نوشت هایی که از اعماق قلبم برمی خیزند...

آن ها که فقط مخاطب خاص خودش باید بخواند


تو امام مایی!

.....

...

.

امامتت را هزاران بار بر لب آورده ام... بارها و بارها شهادتت داده ام اما نمی دانستم چرا امامان ما فقط ۱۲ نفر بوده اند! و همیشه با خود می گفتم مگر آن ها چون ما انسان نیستند؟ چون ما نمی خورند؟ نمی خوابند؟ نمی خندند؟ نمی گریند؟

مگر آن ها مانند آدمیان راه نمی روند؟ حرف نمی زنند؟

اصلا

مگر آن ها چون ما زندگی نمی کنند؟


اما امروز فهمیدم امامت، ورای همین چند واژه ی کنار هم چیده شده است...

«امام،ادارک و احساسی فراتر از دیگر مردم نسبت به هستی و خداوند دارد.احساس حضور بی انتهای خداوند»...

امام هر آنچه را می نگرد به عمق آن پی می برد... به لحظه و کیفیتِ خلقتش،به تک تک نفس هایش تا بدان لحظه، به مراحل زندگانی اش...

حتی به کاشت های بی برداشت این مزرعه سرای هستی هم پی می برد...و به برداشت در دنیای خدایی مان... همان که در دوردست ها روزی زمانی از آنِ ما می شود...


دیگر نمی خواهد کنار او،‌ خودت را تعریف کنی یا حتی شخصیتت را و نیتی راکه در دل داری، شرح دهی و به اثبات برسانی...

تو فقط نگاه کن...

با سکوت

و آنوقت به تو خواهد گفت تو چگونه ای! تو کیستی... چیستی و تا بدین لحظه چگونه زیسته ای...

تو فقط نگاه کن

آنوقت او ، امامت را می گویم، به تو راه زندگی نشان می دهد... تو را در راهی می برد که صراط مستقیم است... همان که بیشتر از همیشه به خدا نزدیکمان می کند....

تو را آرام می کند... و رها از تمام دغدغه هایی به نام مشغله های روزمره ی زندگی!

به تو انگیزه می دهد... انگیزه ی زندگی کردن و امتحان دادن... به تو امید می هد... یاری ات می کند...

ساده بگویم:


او برای تو ماهی نمی گیرد اما ماهیگیری را به تو نشان می دهد...


.....

...

.

و تو امام مایی مولای من...


فقط...

می دانی چه چیز سراپای وجودم را به لرزه در می آورد مهدی جان؟!

اینکه هنگام قرارمان بر چهره ات اخم بنشیند...

اینکه بگویی آی بانو! تباه کرده ای! زندگی ات را! انسانیتت را!خودت را...

اینکه آن زمان در برابر تو آقا جان،‌سر افکنده تر از تمام آفتابگردان های شب گردم...


و می ترسم...

از آن زمان می ترسم که من باعث سربلندی تو نباشم آقا جان!


دلم می خواهد آن زمان که روبروی تو ایستادم، نور رضایت بپاشی بر سراسر وجود خسته از انتظارم آقای من!


نمی دانم گاهی چگونه می شود خوب بود،‌خوب ماند، و خوب زندگی کرد...

کاش رسمش را نشانم دهی تا آن زمان به بودنم،‌به انسان بودنم،‌به منتظر بودنم، افتخار کنی...


و کاش

سرمان

وقت ظهور

تا آخرین حد

بـــالا باشــــد...

به نشانه ی رضایت تو مولای من...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


ادامه مطلب ...

سی و سومین جمعه ی انتظار

سلام...


سلامی ساده اما با سه نقطه چین تا بی نهایت...

و تو خود می دانی سلامِ من امروز چه رنگی دارد آقا جان

امروز هم روز عجیبی ست!

شاید مانند دیروز!

اما نه!  دیروز که برای خود روزی بود فراموش نشدنی! روزی پر از نیاز و ناز و راز...

فری ناز پر از نیاز بود و او دنیا دنیا ناز... و این بود  تنها راز میانمان...


راستی مهدی جان! تا به حال ناز کشیده ای؟

نازِ خدایمان را...

همان که معشوق ماست و عاشقمان...

آری... دیشب فاطمه می گفت خدا عاشق فرینازش است!

و من لرزیدم...

به یکباره گوشی از دستم افتاد... با تمام وجود لرزیدم... من   خدا   عشق!!!

و دیدم مگر عشق چیست!

هر گاه به یادش باشی قلبت می تپد، چشمانت برق می زند... زیباتر از همیشه می شوی...روحت جان می گیرد... آرام تر می شوی... و رها... رها از زمین و زمان...

هرگاه دریادت کنار تو باشد،دلت می خواهد زمان بایستد و تو فقط عاشقانه بخوانی و او را مدح و ستایش کنی

تو بگویی و او لذت برد از احساست... از عشق نابت... از پاکی نگاهت... از زلال کلامت...

و آنگاه که واژه کم آوردی، سرِ تعظیم فرود می آوری بر یگانه هستی ات... بر خدایت... پروردگارت...یکتای بی همتایت...


راستی آقا جان! آن لحظات عاشقانه با خدایمان، ما را یادت هست؟

می شود آن هنگام به یادمان باشی؟

می شود سلام دهم برای آن لحظه ها؟

لحظه های دو نفره ای که تویی و خدایت... منم و خدایم... او و خدایش.... و خدایمان یکیست... او قل هو الله احد است...


صبح پنجره را گشودم... نسیم سردی می آمد... سرد.. خشک... آنقدر که مغز استخوانم را می سوزاند...پنجره را بستم... امیدم از آمدنت در این جمعه هم نا امید گشت...

اگر می آمدی نسیم سحری هم مهربان تر بر قلبم تازیانه می زد...

اگر در راهِ زمین بودی خورشید بی وقفه بر سراپای منتظرم می تابید...

اگر امروز زمین پُر از تو می شد، بدی ها از خواب بیدار نمی شدند! اما باورت می شود من با صدای بدی ها از خواب پریدم؟؟؟


امروز هم نمی آیی...

این را کاج روبروی پنجره ام برایم گفت...

کلاغی که به عادت از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پرید...

این را گل اطلسی باغچه مان می گفت که سرش را تا آخرین حد ممکن پایین انداخته بود...

امروز خورشید هم گفت تو نمی آیی... رفت پشت ابرهای پُر از بغض  پنهان گشت...


آری امروز نمی آیی...


اما من می خواهم سلام دهم...

درود فرستم بر تو آن هنگام که به مدح و ثنای خدایمان می ایستی...

می خواهم بر تو سلام دهم در سجده های عاشقانه ات، در رکوع های خاضعانه ات، در ربّنای خالصانه ات، در هر کلامت آقا جان...

تو را سلام می دهم در صوتِ کتاب خدایمان... تو را در العفو العفو گفتن هایت... تو را در تهلیل و تکبیرت سلام می دهم مولای من.

من تو را هر صبح و عصر سلام می دهم...

هر شامگاه زیر نور ماه...

تو را هر روز سلام خواهم داد و یادت می شود خورشیدِ آسمانِ انتظارِ من...


و دلم گواهی می دهد روزی خواهی آمد...

روزی از راه پاکی ها...

روزی از سرزمین جوانمردی خواهی آمد

و روبرویت خواهم ایستاد و خواهم گفت:


سلام ...


همان سلام با سه نقطه به نشانه ی دنیا دنیا حرف نگفته...



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید



ادامه مطلب ...