ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همه دنیا با من بد شه نمی ترسم
خوبیـــه تو به دنیـــایـی مـی ارزه
خودم رو می سپـرم دست نگاهت
تو تقدیرم با تو خوشبختی بی مرزه
خـــدای مهربـونم
منو آْروووم کن مثل همیشه...
=» آهنگایی مثل آهنگ وبلاگم رو دوست دارم که مخاطبش میشه خدا باشه
یه تیغ تیز رفته بود توی بال های نازش
می ترسیدم بهش دست بزنم.اما درد داشت...خیلی یم درد داشت...جون دادنشو داشتم می دیدم و زار می زدم...تیغو با فشار امیدش بیرون می کرد اما گیر کرده بود... کمک می خواست... آروم گرفتمش.تیغ تیزو کشیدم بیرون... هنوز صدای نفس رهاییشو یادمه.تو گوشم می پیچه و صحنه ی رهاییش جلوی چشمامه...جیغی زد از سر راحتی.انگار می خواست زخمشو التیام بده.و بال هاشو باز کرد و جیک جیک کنان پرواز کرد تا آسمون... روحمو دیدم که باهاش بلند شد و رفت تا وسطای آسمون! اما جسممو دید.اون پایین دیدشو و برگشت...اما سبکی اون لحظه واقعا غیر قابل وصفه برام!
نمی دونم چرا این خوابو دیدم دیشب! دو شبه دارم می بینم و نمی فهمم یعنی چی! دلم همین رهایی رو می خواد.همون رهایی که دیدم اون گنجیشک زخمی به خاطرش چنان فریاد شوقی سرداد و هنوز صداش تو گوشم می پیچه...
و عجیب اینکه تموم سردردم خوب شده...خوابای دیگه ای هم دیدم که یه هاله ای ازش توی ذهنمه اما یادم نمیاد!
اتفاقات اخیرمو می ذارم به حساب همون تیغ... این چند روز مثل همون گنجیشک، جون می دادم اما یه چیزی ته دلم می گه تیغ روی بال های تو رو هم می کشن بیرون...
حسم نه آرامشه نه ناآرامی نه حتی انتظار! صبح تا حالا فقط گیجم! خوابای عجیبی بودن...خیلی عجیب!
مهرنازم خواب عجیبی دیده بود واسم...شاید اونو هم اینجا تعریف کردم