آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

امروز من...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بادامی تلخ!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز-دل نوشتِ خیس* رمز همیشگی*

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دنیای مجازی من!

همیشه آدم هایی هستند که خاطراتشان را زودِ زود از یاد می برند...

و تو را در خاطرشان برای همیشه در بایگانی قرار می دهند... همان جا که شاید ماهی   سالی   قرنی به یادت بیفتند و تازه اگر یاد خاطرات خوب تو باشند خیلی که به تو لطف و محبت داشته باشند، می گویند یادش به خیر...

اما این آدم ها انگار نمی دانند اگر امروز بزرگ شده اند یا تغییر کرده اند برای همان روزهای خوبی بوده که با یکدیگر در دانشگاه زندگی درس ِدوستی پاس می کرده اند...با هم تقلب می کردند. با هم درس می خواندند... حتی گاهی برگه هایشان را عوض کردند و خودکارشان را یکی انتخاب می کردند تا امتحان زندگی را برای همدیگر جواب دهند...

و خدای مهربان چه مراقب خوبی بود که به خاطر امدادهای غیبی،خط قرمز بر برگه هایمان نمی کشید...


و دنیای مجازی من!

اینجا...

اینجا و خاطراتی که از کلمه به کلمه هامان برای دوستانمان به جای می ماند،‌تا سالیان سال جاوید است...

گاهی رگبارخوانی دارم! می روم به همان روزهای اولم... ماه های اولم...درست یک سال پیش یا شاید هم کمی کمتر و بیشترش را می خوانم...

به نظراتش که می رسم حس غریبی تمام جانم را پُر می کندو تنها آهی می ماند و جملاتی با افسوس فراموش شدنی که برای من همیشه اگر هم اتفاق بیفتد گران تمام می شود...

گران تر از گزهای خوشمزه ی اصفهان...!!!



چقدر آدم ها زود عوض می شوند...


و روزی با استاد کورش بحثمان سر همین حرف ها بود... وقتی تحلیل می کنی می بینی همان آدم ها را با شخصیت های قبلی شان بیشتر دوست داشتی و دلت هنوز برایشان تنگ می شود...


می بینی گاهی عوض شدن ها خودت را از خودت دور می کند... از خدایت... از دوستانی که تو را یاد خدا می انداختند... از پاکی و صداقت دوستی های این دنیای مجازی...


امروز خیلی هایی که روزها قبل اینجا خانه خودشان بود دیگر نیستند...

دیگر نه اس ام اسی می دهند نه تماسی می گیرند نه آفی می گذارند نه حتی حالی از ما می پرسند...


حتی یکی دو نفر هم از تو به نامردی! کینه بر دل گرفتند و رفتند تا دور دست ها مگر خود را در خودشان بیشتر از قبل پیدا کنند...


روزهایی در زندگی مان هست که به قول گل مریم flash back می زنیم به خاطراتمان...

گاه از یادآوری و خواندنشان خنده تمام چهره مان را پُر می کند و گاه گریه میهمان چشمانمان می شود...

اما

حالا می بینم خیلی ها هستند پس از یکسال دوستی مجازی تغییر چندانی نکرده اند...

طوفان ها چه بد و وحشتناک زندگی شان را لرزانده اما آنان استوار ایستاده اند و می جنگند...

همچنان می جنگند و شاید گاه خودخواه تر از همیشه دیگران را قربانی خودشان کنند...

و کسانی هستند که هر روز باید برایشان فاتحه خواند چرا که با اولین زلزله با خاک یکسان گشتند و رفتند یا اینکه روحشان در جسمی دیگر است اما! اما هنوز دلشان برای همان جسم اولی شان در تب و تاب و دلتنگی است!


این روزها فرصتی برای نوشتن و آمدن به خانه هایتان را نداشتم...

اما رگبارخوانی هایم ادامه داشت و بیشتر از همه حرف های شما دوستان مهربانم که چه اینجا باشید چه نباشید چه فراموش کرده باشید یا حتی فراموش شده باشید،برای من هنوز عزیز و گرامی هستید...

گاهی برای یافتن خودت، برای اینکه بدانی تو چه بوده ای و چه شده ای باید به عقب بازگردی....


امروز

آری همین امروز

برو و بازگرد به روزهای قبلت...

به همان روزها که چه خوش بودیم و صادقانه یکدیگر را ورای مرزهای دست و پا گیر، به پاکی دوست داشتیم و یاد می کردیم...


همین امروز

آری همین امروز که به نماز ایستادی، برای تمام دوستان دنیای مجازی ات از ته اعماق قلبت دعا کن...


و ببخش


هر آنکه تو را آزار داده...

هر آنکه به نا حق با تو به دشمنی برخواسته

هر آنکه روزهای تلخی را برای تو رقم زده

هر آنکه گریه بر گونه هایت نشانده...


ببخش

به حرمت سلامی که گذشته ها چه گرم و صمیمانه ادا می شد


ببخش

به حرمت دوستی های پاک و بی ریایی که دیگر در زندگی ات تجربه نکرده ای...


و یادت باشد هر گل بوی خاصی می دهد...

یکی بوی گل مریم می دهد،دیگری گل رز، دیگری اطلسی... یکی بوی گل نرگس می دهد... یکی بوی شمشاد های پر عطر را می دهد... یکی می شود همان امین الدوله ها...

و هر کس رنگ و بویی دارد برای تو و برای خودش!



و هیچ وقت

دوستی هایت را

به قیمت گزاف دل شکستن، زیرپا نگذار...



امروز...

آری همین امروز

ببخش و بازگرد به خود قبلی ات...


من به فرینازم

تو به خودت

او به خودش

.....


تو مگر چند وقت یک بار آنتی ویروس هایت را آپدیت نمی کنی؟

یادت باشد

تو نیز باید آپدیت گردی ...

پاک شوی از کینه ها

از ناراحتی ها

از دلخوری ها

امروز خودت را با آخرین ورژن انسانیت، آپدیت کن...


http://s1.picofile.com/file/6233916496/6666666.jpg



رگبار1: اگه روزی، زمانی باعث ناراحتی کسی شدم ازش معذرت می خوام...


رگبار2: در تمام این روزهایی که اینجا بودم، تنها یک نفر با دلخوری اینجا رو واسه همیشه ترک کرد.... از ایشونم معذرت می خوام! گرچه همیشه تقصیر دو نفره نه یک نفر!


اصلا و به هیچ عنوان دلم نمی خواد هیچ کس تحت هیچ شرایطی از فریناز رگبارآرامشی ذره ای ناراحت و دلگیر بشه....




                               امروز

                                           بیاین

                                                      خودمون رو

                                                                          آپدیت کنیم

                                                                                             با آخرین ورژن انسانیت...



یه آنتراک شخصیتی !

یه سال گذشت از سومین بدرقه ام... سومینی که یک ماه بعدش شد بهترین پیشواز عمرم

داشتم پستای یک سال پیشم رو می خوندم


چقدر عوض شدم...!!!


اون روزا خیلی خیلی راحت و روون می نوشتم...

دلم واسه همون فریناز قبلی تنگ شده...

همونی که بی هیچ ترس و واهمه ای دستاشو می ذاشت رو کیبرد و وکالت تام می داد بهشون تا هر چی می خوان و هر چه قدر که می خوان بنویسن و بنویسن و بنویسن...

اما حالا... از واژه به واژه هاش می ترسه!


وقتی حتی با اولین دعای من! دیگه بارونی از این ابر چند روزه نمیاد، حس می کنم یه جای کارم اشتباه شده... یه جایی یه اتفاقی ... شایدم یه گناهی کردم که دیگه ابرا با ترنم نوای من نمی لرزن و از خجالت آب نمی شن!


این روزا بیشتر فکر می کنم...


به تمام روزهام... به آدم هایی که هر روز تا شب می بینمشون.. چه با چشم دلم و چه با چشم های پر از مژه ی حک شده روی چهره ام...

امشب به خودم رسیدم... به سالگرد یک سال پیشم که آغاز یک ماه بزرگ شدن مطلق بود...

یه چند تا از بچه های اولیه وبلاگ یادشونه


راستی

چرا امروز یک سال پیش خودمو نشناختم؟!

در واقع  بهتره بگم اونو خوب شناختم اما این امسالی رو نه!


نه اینکه بدم بیاد از این خود امسالیما! نه!

ولی اون قبلی رو بیشتر دوست داشتم...


شجاع و بی باک تر بود... و اینقدر زود نمی شکست... کینه ای به دل نمیگرفت... اگه کسی ناراحتش می کرد نمی ذاشت  طرف مقابل بفهمه... کنترل زبونشو بیشتر داشت و  و   و 


یه جای کارم داره می لنگه

یه جایی اشتباه شده


بیشتر از اونی که فکرشو بکنم فکرم درگیره


اونایی که از پارسال منو می شناسین واقعا فکر میکنین کجای راهمو کم گذاشتم؟!




http://www.pic.iran-forum.ir/images/8z69onjk6704ua4j0o8.jpg



رگبار۱: از تمام دوستان عزیزم ممنون به خاطر یک به یک شعرهای زیبا و نابشون

دلم اشباع شد از ناب ترین اشعار جهان... بی نهایت ممنونم