ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چه قدر آدما رنگ عوض می کنن.بغض داره خفم می کنه.
دیگه گریه هم فایده ای نداره.
آره من احمق عاشق کسی بودم که داشته پیش من فیلم بازی می کرده!!!
پیش من که بود سکوت می کرد در قبال تمام ابراز علاقه ها وکارهای من...نوع رفتارش آمرانه و سرد وخیلی درون گرا بود...بیشتر از مشکلات ودرگیری ها وناراحتی های زندگیش می گفت...خنده هاشم که سهم من نبود انگار...والان می فهمم که حتی به عنوان یک استاد هم حقش را ادا نکرد و رفت!!!حتی نوع پوشش،نوع رفتارش،طرز نگاهش خیلی فرق می کرد.الان که عکسای دوستاشون و مهمونی آخرشون را دیدم یه حس بدی دارم.حتی الان عکساشو که واسم فرستاده اونجا بی حجابه و این با تیپ ساده ی اینجاش،با مقنعه سر کردناش،با همه چیزش در تناقضه!!!
آخه مگه میشه کسی که مانتو مقنعه ایه.از نوع با حجابش!حتی عکس تنهاشو توی پروفایلش نمی زاره!توی این مهمونیا اونم این جوری!!!!یا اون ور دنیا بی حجاب بشه بعد یکی دو روز!!!!!!نمی فهمم یعنی چی؟؟؟؟؟!!!!
یا شایدم من الان چشمام باز شده.شایدم الان که دارم بیشتر در مورد خودشو کاراش و دوستاش می فهمم به این نتیجه رسیدم.نمی دونم احساس می کنم پیش خودش روزی هزار بار می خنده به احمق بودن من!!!به عشق مقدسی که قداستش واسم بی شک وشبه ست.به خودم ...آره به ساده بودن من که گول ظاهرشو می خوردم.الانم هنوز بینهایت دوستش دارم.درسته که ازش دلخورم چون هنوزم سکوت می کنه در برابر تمام نامه ها و ایمیل های عاشقانم،ولی من احمق،من بیشعور هنوزم دوستش دارم.یعنی حس می کنم مریم اصلی همونه که با منه بوده: همونی که اون روز نشستیم در آرامش کامل و آبمیوه خوردیم...نه اونی که توی اون عکسا بود...نه اونی که ...
چه قدر سخته وقتی دلت به تناقض برسه با عقلت اونم تو اوج کارات.دارم درسامو هم می زارم روی مریم...کسی که شاید یاد من روزانه به اندازه ی چند دقیقه هم از ذهن و قلبش عبور نکنه ...
خدایا تو همیشه یاری ام کرده ای این بار را هم به تو می سپارم.همه چیز را به تو می سپارم...خودت راه را نشانم بده.کمکم کن تا مریم واقعی در برابر من نمایان گردد.کمکم کن تا رها شوم از تمام تناقضات به وجود آمده در تک تک لحظه های نفس کشیدنم.دلم می خواد بدونم خودش کدوم شخصیتش را دوست داره؟؟؟؟!!!خدایا فقط تویی که عمق درد مرا می فهمی و می دانی.یاری ام کن
این روزها سخت تر از همیشه نفس می کشم
خداجونم
پناهم باش
یاری ام کن
تنهایم نگذار
سلام...
ممنون فریناز جان...
راستش خوشحال شدم که یه آدرس از خودت برام گذاشتی...
اومدم اینجا تا یه سری بهت بزنم...
خدا همیشه پناه بی پناهی های بنده هاشه...
خدا همیشه هوامونو داره...
ممنونم ازت...
سبز باشی...
سلام فاطمه جون
منم خیلی خوشحال شدم که افتخار دادی و به وب تازه ی من سر زدی
تولد این وب با رفتن مسافرم مقارن شد...خیلی خوبه که دوستی مثل تو را دارم.این یعنی خدا من را هم دوست داره...
شاد باشی و موفق عزیزم
براش آرزوی خوشبختی کن و از خدا بخواه که اگه توی این دنیا نشد که به هم برسید توی اون دنیا اونو بهت برسونه تا ابد. چون توی اون دنیا دیگه آدمها به هم دروغ نمیگن و هرچی ازشون میبینی همونیه که واقعا هستند.
آره راست میگین.ولی خیلی سخته تا به اون دنیا برسی!!!
والانه که واقعا به بودنش نیاز دارم ولی خیلی خیلی از من دوره...شاید رفت تا برای شخصیتی که کنار من داشت دلش تنگ بشه...شااااااید
خوشحالم که اومدین