آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

او می گفت...

 زمانی که رفتنش قطعی شد... 

یادمه می گفت گفتنش سخته... 

می گفت فکر کردن بهش سخته... 

می گفت عادت می کنی؛اصلا یادت می ره!!!
می گفت زمانی می رسه که بخندی به کارها و احساسات الانت...

می گفت تو تنها نمی شی این منم که دارم می رم اون طرف دنیا...

می گفت تو یه نفرو از دست می دی ولی من فقط یک نفر را خواهم داشت و همه را از دست می دم...

می گفت اون قدر غرق در درس و دانشگاه میشی که من کمرنگ میشم برات... 

می گفت باید بتونی کنار بیای،باید ساخته بشی.من که همیشه نیستم...  

   روزای آخر بود که گفت: 

ببین من نمی فهممت!!! 

اصلا درک نمی کنم که دلیل اون همه عشق به من چیه؟!!! 

من و تو 8سال تفاوت سنی داریم.دلمشغولی من تو نیستی؛حسام،مامانم،زندگیم... 

گفت تو را عشقت را درک نمی کنم... 

گفت تو با احساست باعث شدی رابطم باهات سرد بشه...خیلی سرد 

 

زمانی گفته بود برایم بنویس ومن نوشتم...آری روزهای آخر برایش 6برگ نوشتم... 

ولی 

         ولی گفت ...  

                           فقط گفت      

                                           تو اشتباه می کنی 

                                                                           همین و دیگر هیچ... 

گفت شاید زمانی نشستم و نوشتم برایت از آن روزهای با هم بودنمان...شاید زمانی شکستم سکوتم را...  

آری او گفت و گفت و گفت...وبالاخره رفت.اون قدر دور شد که دیگه نفس هاش را حی نکردم... 

 

نمی دونم الان کجاست 

حتی نمی دونم باید منتظرش بمونم یا ... 

 

 

   وقتی بلاتکلیفی با کسی که خودش نمی دونست تو را حتی به عنوان یه دوست می خواست یا نه... 

وقتی موندی بین قلب وعقلت...

وقتی نمی دونی باتمام دلتنگی هات چه جوری باید با درسای سنگینت کنار بیای... 

وقتی هر روز داره حجم درسا روی مغزت سنگینی میکنه واز اون طرف دلتنگی هم بیشتر از همیشه به قلبت فشار می یاره...

وقتی هر لحظه داری معلق تر از قبل میشی...

 باید چی کار کنی؟؟؟ 

 

عزیزی می گفت فقط باید صبر کنی حتی اگر به قیمت سوختن تو باشد 

   

 همان قصه ی همیشگی: 

باید بسوزی وبسازی تا ساخته شوی... 

تنها چیزی که میدونم اینه که هیچ کدوم از اون چیزایی که مریم گفت تحقق پیدا نکردفقط من را دیوانه تر از همیشه رها کرد و رفت ...

ـ عادت نکردم 

ـ فراموش نکردم 

ـ کمرنگ هم نشد 

ـ و بدتر از همه اینکه تجربه اش سخت تر از گفتن و فکر کردنش بود...   

 

صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر 

ولی دردناکتر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش..

 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید

 

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
ساسان دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 16:49 http://parsz.com/parsj

سلام.وبلاگ عالی داری. برای تبادل لینک مراچعه کنید http://parsz.com/parsj

رضا دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 17:35 http://hamrahi.blogsky.com

سلام
من یه همراهم امید وارم این همراهی برای شما سودمند باشه و با هم ببالیم.از تبادل لینک با شما هم خوشحال میشم.

شاپرک دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 21:13 http://panjereh00.blogsky.com/

سلام مرسی عزیزم که به من سر زدی وبلاگ قشنگ داری من هم تو لینک کردم گلم

ممنون دوست خوبم

فاطمه دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 23:29 http://daryatanhast.blogsky.com/



اشم تو چشمام جمع شد...

عزییییزم...امیدوارم هیچ وقت اینجوری امتحان نشی

ندا سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 10:52 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

سلام مرسی منهم شما را لینک کردم وبتون بسیار زیبا است

ممنون ندا جون

گل مریم سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 15:22 http://www.forever.blogsky.com

متن فوق العاده ای بود!

عین حقیقته...
دنیای این روزای من...
ممنون بابت حضورت

رضا سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 18:11 http://hamrahi.blogsky.com

سلام
مرسی منم لینک میکنم.تقریبا میدونم دغدغه های شما چیست متاسفانه چون سر کار میرم فرصتم واسه نت کمه ولی اگه خواستید با پیامک هم جواب میدم و از اینکه دیگران مرا به چالش بکشند خوشحال میشم.

انسانهایی که با ما روبرویی میکنند ؛ می ایند و میروند جریانهای رابطه ای بسیاری شکل میگیرند و ممکن است کمرنگ شوند در این میان آگاهی از عنصری هم که ثابت است و بدون تغییر میمانند کم کم زیاد میشود .عنصری که در تمام رابطه ها همچون شریک ثابتی حضور دارد عنصر من است.
این عنصر که طی مدت مدیدی حضور ثابت و مستقلی ندارد هنوز تو نیست و با هدف تو شدن پیوسته تلاش میکند تا بالاخره یک روزی از وصل به هر تویی خود را رها میکند و با خود برتر خویش روبرویی میکند که این یک نقطه عطف میشود .

برگزیده از کتاب من و تو اثر مارتین بوبر
تعبیر زیبایی است که همه آدمها به نحوی تلاش میکنند به مقام تو برسند.

ممنون آقا رضا
خوشحال میشم اگه کسی بتونه کمکم کنه.
وقتی به مقام تو می رسی؛اگه اون تو را به عنوان تو خودش،قبول نکنه شرایط من میشه...

گل مریم سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 21:45 http://www.forever.blogsky.com

راستی خوشگلم منم لینکت کردم

مرسی گلی خانوم

حمید چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 10:05 http://hamidshams.blugsky.com

سلام.مرسی که اومدی پیشم.وبلاگ جالبی داری.اگه با تبادل لینک موافقی بهم خبر بده با چه اسمی لینکت کنم

سلام مرسی آقا حمید. با اسم رگبار آرامش

امیرحسین چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 13:53 http://bayern.blogsky.com

باید فراموشش کنی چون اگه واقعا دوستت داشت این حرفا رو بهت نمیزد.

آره شااااید.جالبه ۱ سال ونیمی که حس منو نمی دونست خیلی رفتارش صمیمانه وراحتتر بود...واقعا نمی تونم ونمی دونم که چیکار کنم

مهران شنبه 24 مهر 1389 ساعت 19:50 http://rozhaibigharari.blogfa.com/

چه شرایط سختی آره راست میگی وقتی آدم دلتنگه درسم

نمی تونه بخونه کاملآ درکت می کنم

صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر

ولی دردناکتر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش...

این جمله ات خیلی منو تحت تاثیر قرار داد

منم یه کلبه محقری دارم وقت کردی یه سری هم به ما بزن



خوشحالم که اینجا کسانی هستن که آدمو درک می کنن
ممنون حتما سر میزنم بهتون

دانیال شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 14:13

سلاااااااااااااااااااااااااااااام بچه هااااا
خوبین
من تاحالااین همه آدم خوب یه جا ندیده بودم
این همه آدم خوبم یه جا منا ندیده بودن
سربلند باششششششششیند

کدوم پستی شما
یادم رفته این اسمو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد