آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سومین بدرقه...

امروز سومین بار بود... 

ساعت یک ظهر... 

چهارشنبه...  

دو ماه پیش مریم را بدرقه کردم.... 

یک ماه پیش دوست خیلی خیلی خوبم را... 

و امروز هم پدر و مادرم را... 

مامان و بابام راهی سرزمین مقدس وحی شدن...  

مکه ی مکرمه و مدینه ی منوره... 

 

  

 

 

 

 

 

  همیشه از اومدن همچین روزی می ترسیدم.ولی... 

ولی اوووووووووومد  بالاخره اومد. 

وقتی بدرقه کردن واست عادی بشه... 

وقتی بدرقه کردنا متوالی بشن و بدون پیشواز... 

نمی دونم چرا یه حس خلا عجیبی دارم... 

اصلا نمی دونم باید چیکار کنم...  

حس می کنم دارم نقش هیزم را بازی می کنم... 

می سوزم تا مامان بابام برن حاجی بشن... 

می سوزم تا مریم بتونه پیش شوهرش بمونه اون سر دنیا... 

می سوزم تا بقیه نسوزن... 

می سوزم تا...

چرا باید کسانی را که دوستشون دارم این طوری پشت سر هم از دستشون بدم... 

شاید بگین مامانت اینا می رن و حاجی می شن و بعد یک ماه بر میگردن!!!ولی الان که با بودن در کنار خانواده ام نبود مریم داشت برای من کم رنگ تر میشد؛الان موقع رفتنشون نبود... 

دوست دارم کسی بود که این تنهایی ها را برام کم رنگ می کرد....ولی می ترسم این دعا را هم بکنم... 

می ترسم او هم بیاید...نماند وبرود... 

الان با این همه فشارای روحی...آغاز میانترم هام...مامان  و بابای خونه شدن و... 

ایکاش بتونم دوام بیارم... 

احساس می کنم دارم ته یه دیگ آب جوش میسوووووووووزم...روزهاست که دارم میسوزم... 

بعضی موقع ها چه قدر نفس کشیدن سخت می شه!!!
امروز خیلی ها مونده بودن پیشم...اقوام آشنایان... 

ولی مریم نبود...  

تنهایی خوبه ها ولی وقتی اطرافت پر باشه از آدمای جورواجو و اون وقت احساس کنی تنهاترین آدم روی زمینی .... 

اون تنهایی خیلی هم خوب نیست.... 

می خوام کمی هم از مریم و روز های با هم بودنمون بنویسم... 

این طوری دیگه مریم مجهول نمی مونه...  

 

 

 

 

خدا جونم مراقب مهمونای امسالت باشیا.... 

 

ازشون خوب پذیرایی کن خدای خوب و مهربونم...

 

نظرات 11 + ارسال نظر
گل مریم چهارشنبه 5 آبان 1389 ساعت 22:50

سلام عزییییییییییییزم
غصه نخوری یه وقتاااااا!!! ایشالا مامانینا به سلامتی و با دست پر بر میگردن
چقدر خوب میشه که مریم مجهول نمونه! حتما بنویس!
راستی مواظب باش به درسات لطمه نخوره یه وقت! تنهایی زیادم بد نیست! وقتی بهش عادت کنی عالی هم میشه

سلام مرسی مریم جونم...
حتما می نویسم...
بعضی موقع ها خیلی دورت شلوغه ولی بازم احساس تنهایی می کنی...
اینه که بده

نازنین پسر پنج‌شنبه 6 آبان 1389 ساعت 19:29 http://www.nazaninpesar.blogsky.com

سلام گرامی

ان شا الله سفر زیارتی خوبی داشته باشن ...

حتما باهاشون تماس داشتین بگید منو دعا کنن...

در پناه حق ... خوب و شاد باشید

سلام ممنون...
از طرف همه ی بچه های وب بهشون التماسدعا گفته م نازنین پسر خوب

ابوالفضل جمعه 7 آبان 1389 ساعت 18:25 http://mosed.blogsky.com/

چه جای خوبی!
خوشا بحالشون. کاش منم برم اونجا. ولی حیف حالا حالاها نوبتم نمیشه.
حضور شما در کلبه بنده روشنایی بخشید. مرسی
تنهایی زیاد هم بد نیست. گاهی با تنهایی تن ها(آدما) را بهترمیشناسیم.

ایشاالله نوبت شما هم میشه...
ممنون لطف دارین...

درنا جمعه 7 آبان 1389 ساعت 22:02 http://www.dornah.blogfa.com

سلام عزیزم ایشالا به خوبی می رن و بر می گردن
اینقدر ناراحت نباش این تنهایی ها برا همه هست

سلام ...
مرسی درنا جون...
فعلا که همچنان تنهام...ولی دیگه ناراحت نیستم

ستوده شنبه 8 آبان 1389 ساعت 14:04 http://saba055.blogsky.com

سلام دوست خوبم .
خوش به حال مامان وبابات .
نگران نباش ودلت را بسپار به خدا خدا خودش مواظب بنده هاش است .
انشالله سفر بعدی شما هم برین .

سلام ستوده جون...
ایشالله قسمت شما هم بشه عزیزم

مهسا شنبه 8 آبان 1389 ساعت 15:04 http://www.medade-meshki.blogfa.com

سلام فریناز جون خوبی ناناز ؟
خیلی خوشحالم که مامان و بابات دارن میرن حج.... عموی منم داره میره .... آدم کمی تنها میشه اما واقعا خوبه که مامان و بابات حاجی میشن... الهی یه روز خودتم بری ....
خواستم جواب سوالاتو بدم ... : من دوست ندارم دوباره رهام برگرده پیشم بخاطریکه اصلا نمیتونم دوباره اون همه سختی رو تحمل کنم .... ولی هنوزم دوستش دارم خیلی زیاد ....
گفتی دوست داری چه اتفاقی بیافته ؟ : من دوست دارم که فقط نبینم که رهام با کسی عروسی بکنه ... حتی حاضرم تا آخر عمرش مجرد بمونه ... همین

سلام مهسای عزیزم...
ایشالله تو هم یه روزی می شی حاجی مهسااااا
جوابتو می یام توی وبت بهت می دم...
شاد و خندون باشی همیشه عزیزم

مهران شنبه 8 آبان 1389 ساعت 17:48 http://rozhaibigharari.blogfa.com/

سلام

آره وقتی دور برت پر آدم باشه و احساس تنهایی کنی این

خیلی بده انقد این موضوع فکرمو مشغول کرده بود که دربارش

یه پست نوشتم (تنهایی در شلوغی)

راستی ممنونم که لینکم کردید منم با افتخار لینکیدمتون

سلام آقا مهران...
خوش اومدین به جمع دل های بارانی...
حتما میام ببینم پستتونو...
افتخار از ماست آقا مهران

فاطمه شنبه 8 آبان 1389 ساعت 22:26 http://daryatanhast.blogsky.com/

سلام فرینازعزیز...
حستو درک می کنم...منم وقتی مامن بابام رفتن مکه واقعا همین حسو داشتم...

اما امیدورام که کسی رو تو زندگیت داشته باشی که همیشه باهات بمونه و تو قلبت هم جاودانه...
از ته دلم برات اینو می خوام...

نظرات رو به همون دلایلی که تو وب گفتم بستم...
خود وب رو هم همین روزا احتمالا تعطیل می کنم...

سبز باشی...

سلام فاطمه جونم...خوبی؟
دلم برات یه ذره شده بود
وبتو تعطیل نکن

حالا میام پیشت عزیزم
ممنون امیدوارم مشکلاتت حل بشه و دوباره برگردی پیش ماها فاطمه خوشگلم

تو هم همیشه سبزباشی عزیزم

حمید یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 06:49

سلام.ابجی فریناز.حالت خوبه.من دیشب اومدم.

سلام زیارت قبول حاجی داداشی
میام پیشت الان

ز.ع دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 10:02 http://najmeh7.blogfa.com

سلام دوست عزیز خش به سعادتون ان شاءالله روزی شمارو بدرقه کنن مطالب قشنگی زدین با تبادل لینک موافقی

سلام ممنون...
خدمت می رسیم همین الان

سارا جمعه 14 آبان 1389 ساعت 12:46 http://alachigh77

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد