ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
داشت با دوستش صحبت می کرد:
۱۸ واحد دارم این ترم،۶ تاشو حذف کردم،حذف اضطرای و پزشکی،شده ۱۲ واحد یعنی کم ترین تعداد واحدی که میشه برداشت برای یه ترم!!!
این درس ۳ واحدی را هم که میانترم ندادم...حالا خوبه استادش قبول کرد ازمون میان ترم بگیره!
.....
.......
دلم براش سوخت...قیافش خیلی مظلوم بود...
یه پسر متشخص ولی در تلاطم...
گذشت...
سر امتحان دیدم سرشو گذاشت روی برگه ش..!!!یه حس بدی پیدا کردم.به جای حل مسئله های سخت،چشمامو بستم و با تمام وجود براش دعا کردم که سرشو برداره و شروع کنه به نوشتن...
حس کردم نیاز به یه نوازش محبت آمیز داره تا بهش انرژی بده واسه جنگیدن با شرایط الانش!
.....
.......
بالاخره سرشو بلند کرد ولی زمان زیادی طول کشید....
نمی دونم چرا این قدر آشفته بود...پرش موهای پرپشتش توی هوا خبر از طوفان به پا شده توی دلش داشت...
نمی دونم تیپ مشکیش به خاطر محرم بود یا تیپ اسپرتش یا....نه خدا نکنه!!!
.....
گذشت تا اینکه دیشب توی خواب دیدمش....
نگاه ملتمسانه ای نثارم میکرد و من نمی تونستم کمکش کنم....
او کمک می خواست...!!!
صبح دقایقی آروم نشستم و فکر کردم...
من حتی اگه الانم بنا به تصادف،بار دیگه ببینمش نه میتونم کمکش کنم نه بفهمم دیروز چه بر سرش اومده بود ونه اینکه اون کی بود؟!!!
درسته که در ظاهر آروم و مصمم بود ولی درونشو دیدم....بنا به قوی بودن حس ششمم...
طوفانی بود که تاب موندن توشو نداشتم...بنابر این دیگه نگاهش نکردم
ایکااش اونم یه وبی داشته باشه و دوستاش بتونن کمکش کنن...
ایکاش میشد میومد اینجا و ....
محاله.بگذریم...
روزا با آدمای خیلی زیادی برخورد داریم حالا به هر طریقی...
ولی از بین تمام این آدما فقط تعدادخیلی محدودی هستن که ناراحتیشون تو را ناراحت میکنه و دلت میخواد با تمام وجود کمکشون کنی....
امیدوارم هر جا که هست خدا یار و یاورش باشه و کمکش کنه و آرامش بر قلب و وجودش حکم فرما بشه.
نمی دونم چرا این قدر حس ششم من قویه.... واین خیلی وقتا خوب نیست!!!
تماشایی ترین تصویر دنیا میشوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است که پنهان می شوی گاهی و بیدا می شوی گاهی
سلام خوبی گلم خدا انشا الله هرجا که هست مطمن باش کمکش میکنه موفق باشی گلم
سلام...ممنون ساناز جونم...
منم امیدوارم دعای تو براورده بشه
تو چرا موبایلت خاموووووووووووشه فری؟!!!!

خب نمی گی کارت دارم؟!!!!
ببینم چی شده دیروز؟یه میان ترم رفتی بدیا!!!!!
فریناز این موبایلو خاموش نکن جون من
چرا میزنی حالا؟!

(به دیروز ربطی نداره ها...به پست قبلیم مربوط میشه!)
چی کااااارم داری؟!!!
بارونی واسم بدعا....
دل شکستم فکر کنم....
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد
عزییییییییییییییزم...



مرسی پونه جون خودم....
سلام فریناز خانوم.از این بچه درس نخون درس حذف کن درون اشفته اطرافمون زیاده.مشکل چندتاشون را میتونیم حل کنیم.
زود قضاوت نکن آقاحمید...
ماچه میدونیم این ترم چه مشکلی واسش پیش اومده؟!!!!
اصولا درس خونا این جا قبول میشن و اونم مستثنی نیست
وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان می کنیم خیلی زیبا به نظر می رسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان می رویم زیبائیشان هم از بین می رود ، شما در این موقع نمی توانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته ، آنچه می بینید چند درخت خواهد بود و بس.



عزیز دل فرینتاز جوووووووووووووووووووووووونم بازم میگم دنیا رو سخت نگیر عزیم چون بهت سخت میگذره
خیلی دوستت دارم ........
ممنون...


این هفته تو جای من نبودی...!!!!
اگه میخواستم سخت بگیرم الان اینجا نبودم....
ممنون ثریا جووووووووووووونم....
عالی بود عزیزم
ممنون ...
بازم اول نشدم ! اه ! (اسمایلی عصبانیت)


این حس ِ انسان دوستیت من رو کشته
اگر بخوایم واسه بدبختی های ملت غصه بخوریم که دیگه هیچی ازمون نمیمونه !!
حتما دنبال دوست... بودی دیگه
هنوز که زنده ای تو!!!!
دارم میگم از بین این ملت ممکنه در مورد یه نفر این حس بهت دست بده.....
سلام فرینازجووووون

من آپم.خوش حال میشم بیای.
سلام....
شما یه وقت واسه ما نیایا....
تیک آپ میزنی آقا یاسر؟!
بسپارش به خدا...


بعضی وقتا یه سری افراد اینقــــــــــدر رو آدم تاثیر میزارن که تا چند ساعت و یا چند روز آدمو مشغول میکنه...
معمولا هم تاثیرشون احساسی و غمناکه... و بدتر از همه اینه که کمکی از دست آدم بر نمیاد
ضمنا هیچ ربطی هم به حس ششم نداره، احساسات درونی بعضیا رو میشه از روی چهرشون دید
خدایا... اگه کسیرو میبینیم که نیاز به کمک داره، قدرت کمک کردن بهش رو هم به ما بده...
راستی چرا مطلب قبلی هنوز مشغولت کرده؟! یعنی واقعا نمیتونی فراموشش کنی؟؟ اینجوری به خاطر یکی دیگه داری خودتو آزار میدی! (مطلب قبلیت هم شده قضیه همین مطلبت، با تیم تفاوت که حالا ما نمیتونیم کمکی بکنیم... )
خوش باشی
هه هه پسر خوب ...این برمیگرده به حس ششمت....



شما هم خوشی
اگه قوی نباشه تو نمی گیری حسی که داره بهت ارسال میکنه
همیشه هم غمناک نیست...
آفرین این دعات به دلمان نشست
....چی بگم!
خب سخته....امیدوارم برات پیش نیاد....
باور کن دلم راضی نمیشه به نبودنش...
وقتی هم میاد نمی تونم راحت جوابشو بدم جوری که انگار هیچ چی نگفته بهم.!!!
بگذریم...این نیز بگذرد
سلام
تعجب میکنم...
آره... اگه بخوایم چشمامون رو باز کنیم از موارد زیاد می بینیم...
میدونم چی میگی...
این وجدان گاهی وقتا دیگه خیلی میخواد راحت باشه بخاطر همین ما رو وادار میکنه به کمک کردن !
سلام
از چی؟!!!
ولی موارد کمی هستن که به دل تو میوفتن....
ولی من کمک کردنو دوست دارم...از وجدانم فعلا دلخورم!اخیرا خیلی اذیت کرده منو
۱۲ واحد هم خودش کلیه....
از نوشته هاتون بر میاد که دارای روح لطیفی هستین ولی به همه که نمیشه کمک کرد .آدمی باید یه خورده خودش همت کنه.
پایان ترم هم نزدیکه تو امتحانات موفق باشید
آره خیلیه میشه فقط ۴ تا درس ۳ واحدی!...
من نگفتم به همه!!!اندکند آنانی که به دل تو مینشینند تا یاریشان نمایی
ممنون...
شما شما هم موفق باشین
سلام فریناز ناز نازیییییی!
سر جلسه رو میگم


خوش به حال پسره
بگذریم...
من حس ششمم خیلی داغونه! به هیچ دردی نمی خوره
سلام مریم گل گلیییییی!


ای شیطون...!
نه بیا و نگذر...
حالا از منم که قویه شده مایه ی عذاب...
سخته بدونی کمک میخواد و هیچ کاری ازت بر نیاد
گفتم معمولا... تو "معمولا" رو "همیشه" میخونی؟!
موافقیـــــــــــــــــــــم
آن نیــز بگذرد...
آخ ببخش...چه تو نکته سنجی یا!!!!


بهت نمیاد ام اس تی
ممنون
۲:۳۰ خوابم برد بالاخره

تو کی خوابیدی ثریا؟!!!!!
تو پست قبلیتم نوشتم 3 میشد نیم ساعت دیر تر میبینی این مال اینه یا سال بزرگترم



صبح قشنگت بخیرو خوشی عزیزم.........
از دست تو دختر شیطون....
حالا چون تویی میگیریم نیم ساعت دیرتر...
بیشتر دیگه راه نداره جون ثریا....
اونوقت زشت میشه من ۲:۳۰ خوابیده باشم
فریناز



یاد باد....
ما زمانی با نگاری روزگاری داشتیم....
پاسخ:
روزگاری بس خوش اما بی قراری داشتیم
گفته بودم روح سرکش این نباید با دوام
یاد باد ان روزگاری با نگاری داشتیم
ممنون آقا کورش...

راستش نمی دونستم بقیشو چی بنویسم...
ممنون که کاملش کردین
نچ نچ نچ ...منو خبر نکردی و آپیدی اکشال نداره ولی من که ترکیدم این مطلب دلم آزرده رو خوندم نابود کننده بود آدم میلرزید نمیدونم چرا؟ولی تو حالا نزن اون داداشمونو راستی الان تا ۳ بشماری نمیرم

ببخش خب...می بینی که حال و روزمو
واقعا سخته داداش محمد...
۱...۲....۳
إإإإإ تو که هنوز اینجایی!
سلام باز سلام

فریناز کلی به خاطره این پسره که گفتی گریه کردم البته بگم توصیفات دقیق تو بی تاثیر نبود من میفهمم یه پسر سرشو بذاره رو میز یعنی چی یعنی درک میکنم هی هی چی بگم چقدر مظلومیم ما پسرا هی
سلام به روی ماهت...

چرا آخه؟
پریشونیش مطمئنم که واسه امتحانش نبود...ولی اینکه چی آزارش میدادو نمی دونم
محمد!!!؟تو و مظلومیت؟!!!الهیییییییییی....
فریناز
با اینکه دوستان زیادی دارین ولی خوش حال میشم تبادل لینک کنیم...
هر طور میل شماست گرامی
پاسخ:
یک دشمن بسیار
و هزار دوست کم
اتفاقا ادرس نداده بودی رفتم رو وبلاگ ثریای عزیز پیدایت کردم
چشم با افتخار به یارانم پیوند خواهم داد عزیز
با افتخار به یارانم افزدمت فریناز عزیز
یه سوال؟!
شما چرا کپی پیست میکنی نظرای منو؟!
ممنون گرامی...
شما هم خوش اومدین به جمع دل های بارانی
سلام فریناز عزیز خوبی؟
ببخش دیر اومدم .. باز ۲روز بوشهر بودم ماموریت... هر چند سرم خیلی درد میکنه.. باید یه دکتری برم..
هر چند سر درد من اینه که : جماعت من دیگه حوصله ندارم به خوب و بدش کاری ندارم هر چند از این ها فاصله ندارم .. کاری با کار این قافله ندارم
...........
خوب الان پست هات رو به دقت میخونم و نظرم میدم
سلام ممنون...



اسمتو میخوام بذارم مارکوپلو
از زابل به بوشهر!؟ایران شهرای دیگه ای هم داره به خدا
ایشالله زود زود خوب بشی
بفرمایید...
شلام شلام اجیه گلم مرسی خبر دادی گلم بازم میام
شلام به لوووووووووی ماهت....
خوشحال میشیم از حضورت عجیجم
دویاره سلام .خوب پسن قبلی مربوط میشه به جریانات احتمالا وبی که داشتی و امیدوام که کلا همه نسبت به هم قضاوت درست داشته باشن و میدونم که خودت آدمی هستی که بیهوده حرف نمیزنی


پست الانت هم قسمت آخرش واقعا قشنگ بود از ته دل هر آنچه برآید برای دیگران مینویسی این حس دوستی خیلی عالیه..
سر بر نگاه زمین گذاشتن آدم های حکایت عذم اون برای جهش است این ترهم دل اوست برای فردای شاید بی یاورش اما تنها نیستیم همه با هم باید بگیریم دست هم رو تا دنیامون رنگی باشه....
عالی
دوباره علیک سلام


امیدوارم کسی را داشته باشه که دستشو بگیره...
ممنون آقا فرشاد...
خودت عالی تری
ممنون عزیز من خوبم شما خوبی ؟؟؟
به لطف حضور شما خوبیم
سلام
آهنگ وبتون منو دیوونه کرد
از پست قبلیتون خیلی اذیت شدم.
اگه واقعا دلتون به درد اومده از نامه ش پس چرا هنوزم بهش گفتین میتونه بیا پیشتون؟
مهربونی زیادم خوب نیست.
سلام...ببخشید ولی آهنگ قشنگیه...
من از قضاوتاش دلخور شدم....ولی اون یه داداش خوب بود
عزیزم نمی شه تمام خوبی هاشو به خاطر یه نامه نادیده گرفت....
خوش به حالش...چه دوست خوبی داره
ایکاش خودشم میومدو میخوند
یعنی چه حالی پیدا میکنه وقتی بخونه؟؟؟!
شاید دوست خوبی نبودم
نمی دونم....
اومد...خوند و سریع رفت...
بگذریم ...راستی شما نمی خوای یه آدرسی بزاری واسه ما؟
بگو تا منم بیام پیشت...
من وب ندارم فریناز جان

ولی وبتو با حرفاتو خیلی دوست دارم
بازم میام پیشت
تو از کجا فهمیدی خونده؟عکس العملش چی بود؟
یعنی بازم اومده با وجود حرفاش؟!!!!!!!!
خوشحال میشم بازم بیای اینجا...


فهمیدم دیگه...
منم فکر نمی کردم بیاد ولی ...
اون هنوزم یه دوست عزیزه....
میشه این قضیه را ول کنید لطفا؟!!!!
این نیز بگذرد...
سلام آجی بزرگه آجی فقط یه درخواست میشه برا من دعا کنی؟چه میدونم سر نمازت هر جایی یاد داداش کوچیکتم باش نیاز دارم فقط همین تا ۳ بشماری نیستم ۱ ۲ ۳ ...
سلام داداشی...
تو کوچیکتری ...
دعات زودتر میگیره...منم همیشه دعات میکنم
الان نشمرده رفتی که!!!!...
سلام فریناز خانوم..........
آره منم تو این شرایط قرار گرفتم خیلی وقتا خواستم به کسی
کمک کنم اما نتونستم یعنی کاری از دستم برنمیامد آره آدم
دوست داره بعضی وقتا به بعضیا کمک کنه بعضی وقتا میشه
بعضی وقتا هم نمیشه !
ولی چقد خوبه کسی که دوسش داری بتونی کمکش کنی.....
این روزا سرم شلوغه مرسی خبرم کردی این آپ قشنگتو ببینم
موفق باشی آبجی...........
سلام مهران...نا امید شده بودم ازت داداش

آره ایکاش به موقع حضور داشته باشیم برای یاری اونایی که تواناییشو داریم....
هر جا هستی شاد و آروم باشی داداش گلم
ممنون
سلام نازنین ممنون که بهم سرزدی
سرم خیلی شلوغ بود تو آپ جدیدم نوشتم اگه دوست داشتی بیا سری بزن
دوست دارم موفق و شاد باشی
سلام ستاره ی سهیل وبمون چطوره؟
حتما میام عزیزم
سلاااام چطوری؟


جالب بود...امیدوارم مشکلش حل بشه
چرا پیشم نمیااااااااااااااای
سلام خوبییییییییم
ممنونم
آمدییییییییییییییییییییم...
آهنگت خیلی قشنگه...
مرسی عزیزم
دیشب که من نبودم...
ولی امیدوارم امشب رو به راحتی خوابت ببره! مخصوصا این که فردا می خوای بری یونی
دیشب با ثریا کیشیک می دادیم تا شما ها راحت بخوابین

واااااای داغمو تازه نکن گلی...صبح آخرین سمینار این ترمو میدیم بالاخره
این شعر هدیه که بی ارتباط با احساسی نیست
که پس از خواندن پست زیبایت به ادمی دست میدهد
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام از شعلهای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
شادروان رهی معیری
هدیتون برای من بی نهایت ارزشمند بود...
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
ممنون کورش مهربون...
واقعا ممنون
و علیکم السلام بر دوستانی که آنها را برای خواندن پست جدیدمان دعوت میکنیم!
و عرض پوزش از دوستانی که بابت پست قبلی بی خبرشان گذاشتیم و نگذاشتیم از نعمت پستمون استفاده ببرند
شوخی
ستاره سهیلمونم روبت شد بالاخره
منم که نمیام
از 18واحد رسیدی به 12 ! خسته نباشی
این همه خوندی تو این 2ماه.آخرش هم الکی
البته سرنوشت من هم خیلی بهتر از تو نیستا!
این هفته که کمتر بودم ،سرگرم یه پروژه لعنتی بودم.آقا اینقدر بهش ور رفتم ور رفتم ، نشون دادم به استاد.از سر تا پاش ایراد گرفت
حالا مجبورم مختصر ویرایشی ایجاد بکنیم تا تحویل اون غول بی شاخ و دم بدیم
دعا کن نمره خوب بده
ببین درست بخونش...من که نیستم...یه پسری بود که داشت به دوستش میگفت


حقته دیگه...بی خبر آپ میکنی؟
منم از این پروژه ها زیاد دادم ولی بی ایراد!!!
پسرا همشون همین طورین.....رگ خواب استاد که دستت بیاد همه چی حل میشه جانم
این بلاگ اسکای نمیشه نظرخصوصی داد/ من میخوام خصوصی بدم بابا
در ضمن.نمیشه اینقدر نمایش بعد ا زتایید نشون ندن؟
حال ندارم پنجره نظرات رو از اول باز بکنم.طول میکشه تا بیاد.آخه ماشالله هزار و شونصد تا نظر هست
خب بگو تا تاییدش نکنم...به همین راحتی

راستی قسمت *تماس با من* واسه همینه دیگه!
آخی حالا این قدر حرص نخور..الان میام
تو فاصله نظر قبلی تا این نظر یه ایده به ذهنم رسید.
البته این آخر هفته از اون آخر هفته های قبلی نیستا! این آخر هفته واقعا اخر هفته یعنی پنجشنبه جمعه هست. فکر نکنم یکشنبه یا دوشنبه بشه! (البته شایدم شدا
)
تمام حرفام رو توی یک نظر بگم تا این همه باز و بسته شدن پنجره های مزخرف بلاگ اسکای رو نبینم.
خب:یه پست دادم.خاطره نیست.یعنی میخواستم خاطره بنویسم ولی به دلیلی که اونجا گفتم ننوشتم.انشالله آخر هفته
این حس ششمت هم جالبه ها!
اون پسره رو میشناختی؟ میشناسی؟ از کجا امد سر جلسه امتحان شما؟
خب.بای تا های
وای از دست تو پسر


نه بابا نمیشناسمش!
سر کلاس این درسم نمی رفتم.میخواستم حذفش کنم که استاد قبول کرد ازم میانترم بگیره.میانترمشم نداده بودم .روزی بود که مامانم اینا از مکه اومدن!!!!
این پسر هم میان نداده بود با ۲ تای دیگه...
استادم دلش رحم اومد ازمون میان گرفت....
احتمالا دیگه هم نمی بینمش ولی ایکاش آرامش به زندگیش بر میگشت...
خیلیییی پریشون بود
بگذریم....
منم الان میام های
سلام فریناز خانوم.کجا رفتی.من تازه چایی اوردم.
امروز همه ی ستاره های وب پیدا شده بودن جز شما که اومدین....
خب صبح تا حالا گلوم خشک شده بود به خدا...!!!!!
حمید جان چایی برای ما هم هست>
نه بابا الان رفتم دوباره بازم نبود
آقا جون مادراتون این تایید پس از نمایش رو بردارید
سرویس شدیم جان عمه هاتون
نمیشه خب...
به این میگن امنیت
البته منظورم از تایید پس از نمایش ، نمایش پس از تایید بود
یه کم گیج شده بودم.شاید به هخاطر این بود که شدیدا منتظر یه چایی بودم که از همنام خودم بگیرم که معلوم نیست کجا شد
خدایش رحمت کند
آخی الهییییییی....

اونم یه داداش خیلی خوبه...ولی خب دیگه زیاد نمیاد اینجا!!!
بابا آخرش تو کجایی؟
میام اینجا.می بینم که چند دقیقه قبلش رفتی
میام وبلاگ خودم.می بینم که چند ثانیه قبلش گم شدی
دوباره میام اینجا.می بینم که اینجایی
الان خداییش اینجایی؟
آره الان میام وب خودت بیا اونجا
اونجا نمی خواد این قدر اذیت بشی واسه تاییدات
آها
دیدم
اوناهاش
ولی ایمیل میخواد
پاشو بیا وب خودت جون محدثه
بابا من میخوام کاری بکنم که دیگه این پنجره بسته نشه تا برم یه پنجره دیگه باز بکنم
میخوام همینطور پشت سر هم تایید بشه و این window دیگه نره گم بشه
نمی شه حمید خان....
راه نداره....
میتونی بیای مسنجر یا وب خودت...
از ما گفتن بود
ممنونم فریناز عزیز که اومدی.سخته ولی میگذره

راستی قضیه اون نامه چی بود؟من پست های قبلیتو خوندم ولی متوجه نشدم؟
آره قشنگی زندگی به گذشتنشه...
پست قبلیمه...
ولش کن...اینم میگذره
سلام دوست گلم خوبی آهنگ خیلی قشنگی زدی مطالب وبلاکت که محشرن موفق باشی






سلام
ممنون
سلام دوست خوبم وبت خیلی جالبه به وبم سر بزن موفق باشی بای




سلام...ممنون...
حتما میام....
سلام فریناز حونم خوبی ؟؟؟؟
ممنون که به وبم اومدی
الهی اون کسی که به کمک احتیاج داشته ... خدا کمکش کنه
خوشحالم که قلبت انقد مهربونه گلم
سلام ممنون مهسا جونم....


الهی آمین
سلام فریناز جان

خوبی عزیزم
چقدر تو مهربونی دختر
من الان چون تو فرجه امتحانام و خیلی استرس دارم حس اون بنده خدا رو درک میکنم
سلام پاتینای کم پیدا...حال شما؟!

استرس خوب نیستشا....
امیدوارم امتحاناتو خوب بدی...