| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
| 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
| 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
| 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
| 29 | 30 |
+ تو را در سرخیه گل های رز هدیه ی عاشق به معشوقش دیده ام...پس سرخی
+ تو را در سبزیه چمنزار های گسترده دیده ام.هنگامی که کودکی شادی هایش را ازشوق دویدن روی دستانت با فریادی دلنشین سر می دهد...پس سبزی
+ تو را در آبیه آسمانی دیده ام که مرا ساعت ها به عمق آرامش خود فرو برده است...پس آبی هستی
+ تو را در لابه لای انوار طلائی و مهربان خورشید عالم تابت،بارها گشته ام...پس زرد و طلایی هستی
+ تو را کویر ساکت بی کران قلب ایران دیده ام و چه سکوت جان بخشی می دهی به من...پس به رنگ کویری
+ تو را در شکلات کاکائویی دیده ام که پایان اشک های کودکی رابا آغاز خنده های معصومانه اش در برداشت...پس قهوه ای هستی
+ تو را در گل اندا ختن گونه های منتظری دیده ام که مسافرش به آغوش گرم او بازگشته است...پس گلی هستی
+ تو را در سپیدیه پیراهن پرستاری دیده ام که با عشق به مریضانش رسیدگی میکرد...پس سپیدی
+ تو را در عظمت کوه همین نزدیکی ها حس کرده ام...که اقتدارت را بر من به اثبات میرساند...پس خاکستری هستی
+ تو را امروز در گلبرگ های گل بنفشه دیدم که مژده ی بهار را با خود می آورد...پس بنفش هستی
+ تو را رنگ لباس های نارنجیه پیر زحمت کشی دیده ام که با خش خش جاروی بلندش خبر از رسیدن صبح می دهد...پس نارنجی هستی
+ تو را در خنده ی دخترکان این دیار می بینم که شادی را سر می دهند برای من...پس صورتی هستی

تو را همیشه دیده ام...در باد وبرف و بارانو درختان و گل ها و ...
تو را با تمام رنگ ها لمس کرده ام...
تو را با تمام قلب های آدمیان این دیار به تماشا نشسته ام
خدای مهربانم
آری تو را رنگین کمان می خوانم
تو همه رنگی و هیچ رنگ!
خدای مهربانم فقط می دانم زیبایی
آنقدر زیبا مرا تا همیشه تا سر حد اشتیاقی بی منتهی مسرور می گردانی و امید به بودن را برای من به یادگار می گذاری!
دوستت دارم خدای رنگارنگ و زیبای من

رگبار1:در جواب آقا آرمان آبدزدک این پستو نوشتم...
حالا به نظر شما خدا چه رنگیه؟!

صرفا جهت اول شدن برای اولین بار
ببین کی اول شده ها
میگم از جایزه خبری نیستشا...گفته باشم
گمونم یه رنگه دیگه است
منظورم اینه که این است و همه این نیست
منم که گفتم خدمتتون
خدا این همه هست و هیچ کدوم نیست
خدا
خداست
خدایی زیبا
دیر اومدی گلی
اه! نشد
نه دیگه
شدی سوم
حالا غصه نخور
بیا بگو خدا چه رنگیه
تا حالا بهش فکر نکردم، چه میدونم چه رنگیه! ترجیحا آبی نباشه... قرمز بهتره
تو هم که پرسپولیسی در اومدی مریمی؟!

ولی آبی رو خیلی بیشتر میپسندم...
اگر جاده زندگی زودبه پایان نرسد

آنقدر بیدار میمانم تا به دیدارم بیائی
من بی تو یک بوسه فراموش شده ام ..
یک شعر پر از غلط..
یک
نسیم سرگردان
یک پرنده بی آسمان..
یک رویای ناتمام...
من بی تو بهاری غریبم
که
در برف متوقف مانده است ..
یک جویبار سرد که هیچوقت به دریا نمیرسد...
مرا دریاب
گلی جونم سلام خانومی



ممنون خیلی قشنگه
در میابیم
پایان با تو بودن وشروع بی سرودن ..

و چقدر شیرین است و زجر آور،چنین شروعی و چنان پایانی...
و حال من مانده ام و انتظار وانتظار ... تا شاید شعله ی وصالی دیگر ، قهقهه ی یخ بسته ی مرا عاشقانه به بازی گل و شعر وشکوفه دعوت کند.
نمیدانم چرا قانون عادت،درهندسه مجهول روحم،اعتباری ندارد و هر روز التهاب سرد فراق، روزمرگی تشنه ام را حریص تر میکند.
آری، فلسفه خشن فراموشی در گنجینه عواطف من ، ناخودآگاده طرد شده است.
پس ای دیوارهای چینی افسون پیروزیتان را به رخ سادگی من نکشانید
بید شادمانی من با باد شکوه شما نمی لرزد
نوشتنم برای نمردن است ،
وگرنه روزهاست چتر خسته سکوت را هم بسته ام.
اما بگذار بنویسم چند فانوس روشن از آسمان برایت آورده ام با چند خواب که تعبیر نشد تابگذاری ته چمدان رفتن ات.
دعای خیرم را روی لباس هایت بگذار تا عطرش نرود.
تنهایی پر هیاهو را من برمیدارم و از روزهای با هم بودنمان به تو خرده ریز خاطره های دور را می دهم تا فراموش کردنشان کار سختی نباشد.
صبر کن !...
چمدانت را نبند...
اندکی نگاه ترک خرده و صدای ابریم را هم در دستمالی سپید گذاشته ام ،
بگذار در چمدانت و هر جا در چشم باد بلاتکلیفی دیدی ، دستمال را به دست باد بده و بگذار به هر سو که می خواهد بوزد.
کفش های سرنوشتت را به پا کن.
من کنار در ایستاده ام.
برایت پیاله ی آب در سینی آماده کرده ام ،
کنارش دفترچه خوانده نشده ام را گذاشته ام که انباری ست برای کلمه ها:
سلام...
دوستت دارم...
تنهاییم نزار...
فردا.....
دلتنگتم...
خداحافظی مکن...
خسته ام...
سردی بی تو بودن مرا از بین خواهد برد به تو قول میدهم از بین خواهم رفت...
وحالا
بیا از زیر سینی رد شو و رو به رفتنی ناپیدا برو ،
جاده ،
همان جاده ی ست که هیچ گاه بازگشتی ندارد???
من همین جا می مانم و عاشقی را تمام می کنم
منتظرت خواهم ماند
فوق العاده بود





جاده ،
همان جاده ی ست که هیچ گاه بازگشتی ندارد???
من همین جا می مانم و عاشقی را تمام می کنم
منتظرت خواهم ماند
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ،


سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل را
بر سفره ی رنگین خود بنشانم ات ،
بنشین غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خود ستای را که بی شک
تنها تر از من در زمین و آسمان ات ادمی نیست.
امیدوارم هیچ وقت تنها نباشی برای مدت زیاد

همه چیز به تعادلش خوبه
شاد باشی همیشه گل مهربونم
اضطراب ... نگرانی ...

جام حیات ملتهب می تپد، گویی مرگ بر در می زند.
مرگی که به یکباره نفس را نمی گیرد
که گلو را تنگ می کند،
که سینه را می فشارد،
که زندگی را کم حجم می کند.
دلبستگی ها را از تو می گیرد،
دوست داشتنی ها را،
دل خوش کنک ها را.
زندگیت را نمی گیرد، بهانه های زندگیت را می گیرد
چنانکه عادت می کنی به از دست دادن آنچه دوست داری.
گویی که از میان یک لشکر جرار می گذری و هر وابستگی تو طعمه شمشیری می شود.
اما تو به سلامت می گذری...
و تو به این بازی عادت کرده ای.
حدس آن مشکل نیست.
تو باید پیش از مرگ، شاهد مرگ همه عزیزانت باشی،
همه چیزهایی که تو خودت را با آنها شناخته ای:
این نابکار ماهیت تو را می گیرد، پیش از آنکه هستی ات را.
وااااااااای این یکی رو نمی خوام فعلا بهش فکر کنم

ممنون گل مهربونم
من غمگین ، پیش می رود

به سوی جاده های بی مقصد
دشت خشک و آب پیدا نیست.
من غمگین در بیغوله
خویش را باز می یابد.
من غمگین چندی است
جانی تازه یافته است
در کویر تنهایی
بادی نیست که وزد ، گاه
گرد را ازکوله ام بردارد.
اینجا طوفان است!
و غبارهای خشک ،
دیدگانم را تازیانه می زنند.
و علف های خشکیده
همچون حرف های هرز
به سوی من پیش می آیند.
پاهایم زخمی است
دلم پیش پایم است
و من نمی دانم
این فضای سخت و مرده
جایگاه دل من است!
من دیرین ، دیر گاهی است
که مرده است
امیدوارم من واقعی و آرام و شادت همیشه در جریان باشه گل خوبم



می شود از شر این همه نامردی ها




به خفقان زیر میز پناه برد
می شود تمام روز را،
در زیرلحافی گرم،به هیچ فکر کرد
آرام گرفت ، خوابید
می توان گوش ها را بست
تا نشنود صدای آوار آب را
می توان چشمها رابست
و به تاریکی رفت
و در عمق فاجعه ترک خوردن دیوار
دیوانه وار خندید
می توان ،آه، آری ، می توان
به آواره های خانه رویایی من خندید
و نور، آن نور سبز،
کز زیر در به چشمان من می خزید
آیا جز ترنم امید برقلب تنهای من بود
نه ، همیشه انکاری است
همیشه ذهن زود باور ما
در میان فاصله ها ، رویاهایش را ،
خود کارگردانی کرده است.
بگو مرا چه کرده اند
که این چنین ،
در عمق ساعات نیمه شب ،
چشمانم رنگ خواب را نمی بینند
گویی که ساعت مرده است
یا شاید من !
من که جز طنین بالهای پشه ای ،
بر فضای بی کران آسمان نبوده ام
من که مرده ام
و از مرده ی من ، بتی ساختند
خندان ، شاد ، سربه زیر،
بگو مرا چه کرده اند!
گلی جان امروز انگاری مراقب خودتو و چشمای قشنگت نیستیا!!!!


آجی الانه دیگه نباید خیلی فشار بیاری بهشون
ممنون بابت تمام جملات زیبات آجی
بکوب بر در

باز نمی کنند
بکوب بر در جواب نمی دهند
بشکن در را
و نگران نباش
در کنده شده
خانه واگذار شده
در خانه خودت هستی
عشق ، زندگی ، سلامتی
بهایش اینها بود
و دیگر هیچ چیز نمانده
واااااااااااااااای خیلی ناز بود


خیلیییییییییییییییییییییییی
ممنون
سیلامممممم فرى ناز خدارو شکر که مامانت خوب شده
دوست دالم بووووووووووس
سیلام عزیز دلم




ممنون دختر خوب
منم دوست دارم آجی
مراقب خودت باش
بوس
احساسی غریب و دوگانه ، گاهی همراه رضایت ، گاهی تا هم آغوشی نفرت ! ! !

کشمکشی است میان ذهن آشفته و دل .
کاش زمانی که تبعید به هستی می شدم در صندقچه وجودم دلی نمی گذاشتم.
کاش می شد در قرنطینه ذهن ، افکار و خاطرات را به دلخواه حبس کرد ،
ای کاش زندانبانش من بودم.
کاش پوچی آینده بر امید امروز پیروز نمی شد.
کاش لااقل در تنهایی می شد بغض را آزاد کرد.
ای کاش می شد دیوارهایی تنهایی را خراب کرد بی آنکه بر سر دیگری می ریخت.!!
کاش بی ترس می شد مرگ را در آغوش گرفت و فشرد.
اینم مثل همشون زیبا و خوندنی بود گل خوبم

ممنون آجی
بیش از اینها ، آه ، آری


بیش از اینها میتوان خاموش ماند
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ ، بر قالی
در خطی موهوم ، بر دیوار
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید
میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر
میتوان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه
" دوستت میدارم "
میتوان در بازوان چیرهء یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفرهء چرمین
با دو پستان درشت سخت
میتوان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف
میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
میتوان در گور مجهولی خدا را دید
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
میتوان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش
دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
میتوان در قاب خالی ماندهء یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
میتوان باصورتک ها رخنهء دیوار را پوشاند
میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "
خدا را شکر که تو بسیار خوشبختی عزیزم


همیشه بمونی خوشبخت خوشبخت
فلق


ای صبح!
ای بشارت فریاد!
امشب خروس را
در آستان آمدنت
سربریده اند!
----------------------------------
احساس...
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری.
-----------------------------------
هول
باز طوفان شب است
هول برپنجره می کوبد مشت
شعله می لرزد در تنهایی:
باد فانوس مرا خواهد کشت؟
---------------------------------
صبح دروغین
صبح دروغین نگذشته ست ای شکیب بزرگ
بمان که بی تو مرا تاب زنده ماندن نیست!
فروغ صبح دروغین فریب می دهدت
خروس تجربه می داند که وقت خواندن نیست.
همشون خیلیییییییییییی ناز بودن


ممنون عزیزیم
به به آجی فریناز خوبی آجی خوشی سلامتی؟؟؟

میبینم که وبت برگشته به روزای قبل تبریک
به نظر من خدا همون بیرنگه همه رنگه
چون خدا تو نظر هر کس یه رنگیه..
سلام آجی صدف خوب خودم

آره آجی خدا همه رنگه ولی بی رنگه
بوی باران ; بوی سبزه ; بوی خاک

شاخه های شسته ; باران خورده ; پاک
آسمان آبی و ابر سفید , برگهای سبز بید
عطر نرگس , رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
واااااااااااای آره داره بهار میاد


خوش به حال روزگار
خب معلومه برقکارمون کارشو خوب بلده






سلام فرینازی
خوبی؟؟؟؟
منم فکر میکنم خدا همه رنگه
بله دیگه رویا جونی







سلام عزیزم
ممنون خوبم
خدا همه رنگی هست ولی هیچ رنگی هم نیست
سلام فریناز عزیز من دوباره اومدم و با انبوهی از پست های جدیدت رو به رو شدم
حال مادرتون چطور هست؟
کودکی......... بادام تلخ دورنش....مبهمانب عجیب همه عالی بودن
و اما رنگ خدا رو که همه جا هست به هر چه که در نیا هست میماند و نمیماند!!!!!!!... خیلی قشنگ تشبیه کردی این نوشته تو معرکه بود
اگر خدا رو بو کردی حس کردی لمس کردی پس رنگش رو میدانی... ولی یک نکته....رنگ آب....... کسی میداند آپ چه رنگیست!!!!! در حالی که همه زندگییست............
سلام ...دیدی قول داده بودم آپ نکنم؟




الان پیشش بودم.بهترن.عملشون خوب بوده خدا را شکر
به لطف آقا آرمان امروز افکار ما هم قلقلکی خورد و این پستو نوشتیم
آب انعکاس رنگ های مختلفه
در واقع آب هم همه رنگه و هیچ رنگ...
میشه گفت به رنگ خداست
بنفشه زلف من ای سرو قد نسرین تن
که نیست چون سر زلفت بنفشه و سوسن
بنفشه زی تو فرستادم و خجل ماندم
که گل کسی نفرستد بهدیه زی گلشن
بنفشه گرچه دلاویز و عنبر آمیز است
خجل شود بر آن زلف همچو مشک ختن
چو گیسوی تو ندارد بنفشه حلقه و تاب
چو طره تو ندارد بنفشه چین و شکن
گل و بنفشه چو زلف و رخت به رنگ و به بوی
کجاست ای رخ و زلفت گل و بنفشه من
به جعد آن نکند کاروان دل منزل
به شاخ این نکند شاهباز جان مسکن
بنفشه در بر مویت فکنده سر درجیب
گل از نظاره رویت دریده پیراهن
که عارض تو بود از شکوفه یک خروار
که طره تو بود از بنفشه یک خرمن
بنفشه سایه ز خورشید افکند بر خاک
بنفشه تو به خورشید گشته سایه فکن
ترا به حسن و طراوت جز این نیارم گفت
که از زمانه بهاری و از بهار چمن
نهفته آهن در سنگ خاره است ترا
درون سینه چونگل دلی است از آهن
اگر چه پیش دو زلفت بنفشه بی قدراست
بسان قطره به دریا و سبزه در گلشن
بنفشه های مرا قدر دان که بوده شبی
بیاد موی تو مهمان آب دیده من
بنفشه های من از من ترا پیام آرند
تو گوش باش چو گل تا کند بنفشه سخن
که ای شکسته بهای بنفشه از سر زلف
دل رهی را چون زلف خویشتن مشکن
رهی معیری
ممنون کورش مهربون











عالی بود
خدا همرنگ مهربونیه
همرنگ گذشت و بخششه
خدای مهربون ما همرنگ ارامشه
خیلی دوسش دارم هرچند بنده خوبی نبودم
آره راست میگی
ولی حالا این مهربونی و آرامش و بخشش ها چه رنگی ان زهراا جان؟!!!
سلام فریناز جان

ایندفعه اول که نشدم ُ هیچ کم مونده آخر هم بشم
این مطلب رو قبلا به شکلی دیگه تو وبلاگ آبدزدک خوندم ولی ممنون
سلام بر آرمان سنتر خودمون


نه بابا حالا حالاها ادامه داره
منم جواب آرمان آبدزدکو دادم دیگه...
ولی نگفتی خدا چه رنگیه؟
خیلی زیبا و عاشقانه گفتی عزیز



و باز در یک جمله زیباتر
تو همه رنگی و هیچ رنگ!
شاد باشی و خدا پشت و پناهت
کورش خان

شما استاد مایین و نگفتین خدا چه رنگیه؟!
به نظر خودم خدا همه رنگه و هیچ رنگ
حالا نظر شما چیه؟
نخندی عزیز
این رنگین کردنت
یاد دکتر افتادم که لباس رفتگر و فوتبالیست و.. را به تن میکنه افتادم
خب الانه بیاین باهم بخندیم



یاد چیزای بامزه میوفتینا
سلام
فریناز خانوم منم به سهم خودم برای مادرتون دعا کردم و امیدوارم که حالشون روز به روز بهتر بشه.
مطمئنا از این به بعد بیشتر قدرش رو میدونید،خدا کنه همه قدر داشته هامون رو بدونیم...
در پناه خدای لطیف باشید همیشه.
سلام آقا مهرداد
ممنون.الان پیشش بودم وبهتره خدا را شکر
درسته
امروز فهمیدم باید قدر خیلی چیزا رو بدونم.حتی قدر همین دوستان وبلاگی رو
ممنون
درود
منم از خودم پرسیدم
چون جوابی ندارم که بگم
خب فکر کنید ببینید خدا چه رنگیه؟
به جوابای قشنگی میرسین
سلام عزیزم
واقعا خدا چه رنگیه
مثل همیشه زیبا بود
نازنین
بوی بهارمیاد
بهم سری بزن
آپم
سلام انسیه جان
تو بگو من که گفتم
باشه میام
سلام
بازم مثله همیشه...
خدا ترکیبی از همه ی رنگهاست غیر از سیاه !
بستگی به خودمون داره که خدا رو جطور ببنیم !
سلام
اصلا این یکی رو یادم رفت بنویسم
ولی خب من خدا رو سیاه حس نکردم واسه همین ننوشتم
خداوند هفت رنگ رنگین کمان بی رنگ آسمان خیالی پروانه های خوشرنگ گلهای رنگ پرست معلق در هوای بی رنگ است....
به احترام زیباییه احساستان سکوت میکنم دوست خوبم

پس از ماهها سرگردانی در این دریای تنهایی..رسیده ام به ساحل مهربانی..ساحلی که ماسه های نرمش چه نوازشی در زیر پای ترک خورده ی من میدهد..من آمده ام..با قدمهایی خسته..اگر مرا میبینی ای ساحل خیال..درود بر تو..
باشد که التیام بخشد ترک های روزهای سرگردانی را
اینجا ماسه ها رد پای رهگذرانشان را بوسه باران میکنند
باشد که بازگردند به روزهای خوب آرامش
آفرین آفرین عجب پست رنگارنگی

شکلات کاکائویی رو خوب اومدی
میگم این سخنان بزرگان پایین هم بعضی وقتا چیزای خوبی داره ها.یکیش همن:
جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.نادرشاه افشار
ممنون ممنون عمو

ای شکمو
ممنون سینا جان
خودم که نمی تونم بخونم....شما ها بخونین به منم بگین
همه رنگ و هیچ رنگ

همینه دیگه خدا این رنگیه
اینقدرم رنگ قشنگیه تو دیدی تا حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
درسته درنا جان.پس نظر تو هم همینه

نظر شخصیه من هم همینی بود که نوشتم
با چشم دل شاید ولی با این چشما نمی شه دید
گلم من فقط روزای یه شنبه و سه شنبه و پنچ شنبه میام وب کاشکی تو هم تا بعدظهر بیای و بم
باشه عزیزم این سه روز منتظر حضور خوبت هستم
باشه الانه میااااااااااااااااام
رنگ خدای من رنگ عشقمه

رنگ برق چشمان زیبایشان هنگام بازی های کودکانه شان است .
رنگ لبخند کودکانم است
رنگ خدای من رنگین کمانی از همه رنگ های زیبای دنیاست
سلام
نظرمن کو
نظرمو دزدیدین
اهاییییییییییییییی مردم نظرمنو دزدین
سلام

کلاغه برد
دزد که به دزد بزنه میشه شااااااااااادزد
سلام فرینازجوووووووووووووون

عجب گلهای قشنگی گذاشتی.
سلام یاسر جووووونی
دوستشون داری برشون دار واسه خودتا
اگه گفتی خدا چه رنگیه؟
سلام فرینازجووووون
گلهارو برداشتم.
----------------------------------
تو را همیشه دیده ام...در باد وبرف و بارانو درختان و گل ها و ...
تو را با تمام رنگ ها لمس کرده ام...
تو را با تمام قلب های آدمیان این دیار به تماشا نشسته ام
خدای مهربانم
آری تو را رنگین کمان می خوانم
----------------------------------
سلام یاسر جان

مبارکت باشه
امیدوارم همیشه مثل این گلا با طراوت و شاداب باشی
ممنون
یوووووووووووووووووووووووووووووووووهووووووووووووووووووووو
سلام آجی فریناز
چطوری
من از قم برگشتم
یاد همگی به خصوص شما بودم
جاتون خالی
خیلی خوب بود
چه میکنی با روزگار
موفق باشی
سلاااااااااااااااااام رمانتیک خانومی
زیارت قبول آجی
ممنون میدونستم یاد منم میکنی عزیزم
چرا سوالمو جواب ندادی زهراجونی؟!
منتظرم آجی