آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

چه زود آخر شد!!!

........ 

..... 

... 

می نگری خودت را 

تو همان دختر روزهای قبلی  

و اینجا همان خانه ی همیشگی ات!

پس چرا آن ها دیگر نیستند؟! 

......... 

..... 

 

چه قدر آدم ها فراموش کار میشن 

عوض می شن! 

 

اگه امروز سلامی کردی بر رهگذری،جوابشو همون موقع دریافت کن! 

شاید فردا یادش نباشه زمانی چه قدر مهربانانه سلامی بر تو نثار کرده.... 

 

 

چرا اینقدر فراموش کار می شیم؟!  

 

..... 

... 

.. 

گاهی می تونست خوب بمونه اما خودش نخواست

قرار بود تا آخر بمونه اما چه زود برای اون، آخر،شد...!!!

 

راستی چرا اینقدر زود همه ی خوبی ها رو فراموش می کنیم؟!!!   

چرا بدی ها به یادمون می مونه؟!!!

.  

فقط می خوام بدونم چرا؟!!   

چرا ؟؟؟

چرا ؟!!!


نظرات 45 + ارسال نظر
fahime دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 16:48 http://just-me74.blogfa.com

سلام فریناز جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم
خوش اومدی
گل اوردی
گلاب اوردی
صفا اوردی
یه دفعه نوروزم میوردی دیگه(شوخیدم!)
خوشحالم نظرات بازیده
هورااااااااااااا
دوست خوب که مسلما تو هستی اما من از اون دوست بد جنسام!!!!!!!
تبادل خونه رو هم هستم!!!!!
منت بذار سر چشم ما بگو با چه اسمی جیگری؟؟؟؟

سلااااااااااااام فهمیمه جان
ممنون

موقتی بسته بودمش به دلایلی که فعلا حل شده
بدجنس تر از من مگه هست؟

میام پیشت الان میگم با چه اسمی

گل مریم دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 17:10

سلام
چطوری؟!
برای این که... از خدا دور شدیم و به شیطون نزدیک... عادت کردیم نیمه خالی لیوان رو ببینیم و از همدیگه بیشتر بدی ها رو تو ذهن میاریم... برای این که یادمون رفته خودمون هم یه روزی چشم به عفو خدا خواهیم داشت!

سلام
خوبم
درسته گلی
اینم یه جواب خوبه!
شاید چون یادمون رفته روزی چشم به عفو خدا داریم...
و عفو خدا از عفو ما بندگان در برابر همدیگه نشات میگیره

حالا بگو ببینم چرا بدی ها رو فراموش نمی کنیم و خوبی ها رو از یاد میبریم؟؟؟!!!

فاطیما دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 17:30 http://www.friendlyfriend.blogfa.com

فریناز خانم سلام
بی اغراق میگم خیلی قشنگ مینویسین...
من لینکتون کردم ...خیلی خوشحال شدم که لینکم کردین

سلام عزیزم
منم خوش حال میشم از داشتن دوست خوبی مثل شما
ممنون
حالا سوال منو جواب میدی خانومی؟!

نگین دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 17:48 http://www.mininak.blogsky.com

من برعکسم !‌همیشه خوبی ها رو یادم میمونه ...خیلی کم اتفاق میفته بدی کسی رو یادم بمونه...ولی وقتی بدی یادم موند دیگه یادم نمیره !
راستیییییییییییی سلااااااااااام!‌ببخشید این مدته کم پیدا شدم ...راستش یه سری مشکلات دارم و اینا
قالبت خیلی قشنگ و آرامش بخشه ...
از قبلیا بیشتر دوسش دارم .
بابای فریناز جونم

خیلی خوبه نگین جان...
ولی همون بدی رو هم از یادت ببر عزیزم!البته خودم هنوز نتونستم به صفر برسونمش!ولی میشه تلاش کرد وبه مینیمم رسوندش

سلام عزیزم
عیب نداره
ممنون نگین جان...
موفق باشی همیشه

مهران دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 18:56 http://rozhaibigharari.blogfa.com/

سلام آبجی فریناز خوبی؟

آره درست برعکس حرف پیامبر که گفته خوبیهای دیگران رو هیچ وقت از یادت نبر و بدیاشون رو سعی کن فراموش کنی...

اما الان آدما دقیقآ برعکسه شدن خوبیها زود فراموش میشه وبدیها به یادشون می مونه نمیدونم چرا ولی فکر می کنم آدما

خیلی خودشون رو دوست دارن که وقتی کسی کوچکترین بدی که بهشون میکنه دیگه از یادشون نمیره....

بای آبجیم

سلام مهران جان
ممنون خوبم

اینم یه جوابه!
خودشونو دوست دارن....

ولی مهران مگه اونا دل ندارن؟چرا اینقدر سنگن؟
یه موقع هایی حس میکنم غذاهاشون به سنگ تبدیل میشه...

چرا فکر میکنن هر روز باید به هر سازشون برقصیم؟

[ بدون نام ] دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 19:03

آجی سلام
اینجوری که تو در گوشت رو گرفتی آخه ما چه جوری بهت بگیم چرا؟

سلام داداش محمد
تو داد بزن من میشنوم

محمد و صدف دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 19:06 http://eshghe-asemuny.blogfa.com

آجی فکر کنم نظر قبلیم یادم رفت اسمم رو بذارم
میگم آجی من زیاد سر در نیاوردم
کیا نیستن؟
کیا فراموش کار شدن؟
اما قبول دارم خوبی ها رو فراموش کردیم
اما آجی من هیچ وقت اگه کسی بهم بدی کرده باشه یادم نمیمونه

آره یاااااادت رفت ف... خان

تو که قلبت پاک پاکه داداشی
از تو و صدف جون خیالم راحته
شما دو تا واقعا پاک و آسمونی هستین

یه سواله که چــــــــرا؟!!!
تونستی جوابشو بده

قرمزی دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 19:48 http://www.moswantet.blogfa.com

_¶¶¶¶¶¶______¶¶¶¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_________¶¶¶¶¶¶¶¶
___________¶¶¶¶
____________¶¶
_____________¶
____________¶
___________¶
__________¶
________¶__¶¶¶_________¶¶¶
________¶_¶___¶_¶¶¶¶¶_¶___¶
______¶__¶__¶__¶_____¶__¶__¶
_____¶___¶_¶¶¶_________¶¶¶_¶
_____¶___¶_________________¶
______¶___¶_______________¶
______¶¶___¶__¶¶_____¶¶__¶
_____¶__¶__¶__¶¶_____¶¶__¶
_____¶__¶__¶_____¶¶¶_____¶
_____¶___¶_¶____¶___¶___¶
______¶______¶___¶¶¶___¶
_______¶______¶¶_____¶¶
________¶_______¶¶¶¶¶__¶¶
_________¶______________¶
___________¶¶¶¶___________¶
_____________¶________¶____¶
_______¶¶¶___¶_________¶____¶
______¶___¶¶¶¶________¶¶¶¶__¶
______¶______¶_______¶____¶_¶
______¶______¶______¶_____¶¶
______¶_______¶_____¶_____¶

بله

نازنین پسر دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 20:02


سلام فریناز خانوم گرامی

دلیلش کاملا مشخصه ... غرور ... خودخواهی ...

از اینکه نظرات وبلاگ رو دوباره راه انداختید ممنون

در پناه حق ... خوب و شاد باشید

سلام بر نازنین پسر وبلاگ ها

ولی گاهی چنان بی غرور با تو میان جلو که به یک باره شکه میشی از تغییراتشون!!!

یعنی فقط همین دوتا مورد؟!!!

ممنون لطف دارین شما

کوروش دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 22:13 http://korosh7042.blogsky.com

فریناز عزیز
سلام
نمیدان چرا احساس کردم به جای حرف زدن این شعر اخرم رو اینجا کپی کنم

شمعی اگر افروختی

یاد مرا خاموش کن

عمرم اگر بر باد شد

جامی دگر را نوش کن



دل را شکستی بی خیال

با او نشستی بی خیال

عهدی تو بستی بی خیال

از عشق رستی بی خیال



تو گل فروشی گفتمت

گل هم به گلدان خوشتر است

این دل لیاقت خواهد و

بی یار بودن خوشتر است



گفتی که من راهی شدم

گفتم که حق پشت و پناه

گفتی ببخشم من ترا

گفتم که هستم خیر خواه



پنداشتم ماه منی

دشت دلم را توسنی

نفرت نهادی بر دلم

بیزار از هرچه زنی



بس میکنم دیگر سخن

فریاد خاموشی شوم

عذری نداری پیش من

غرق فراموشی شوم



سلام کورش گرامی

این شعرتون واقعا در تمامی اشعارتون بیشتر به حال من میخورد....

روزی که خوندمش گفتم واسه من سروده شده بدون اینکه سراینده اش چنین نیتی داشته باشد

گفتی ببخشم من ترا

گفتم که هستم خیر خواه




ولی کورش خان میشه توضیح هم بدین
میخوام بدونم آخه چرا آدم ها با اینکه میدونن زودگذرن ولی بازم بدی ها رو میزارن تو قلباشونو و نمی خوان بی کینه باشن!؟؟؟

چـــــــــــــرا؟؟؟

پرنیان دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 22:24 http://fathebagh.blogsky.com

شاید چون باور نمی کنیم چقدر زندگی کوتاهه! باور نمی کنیم که لحظه ها در کمین اند تا مرگ بینمان فاصله ایجاد کنه اون هم تا ابد. باور نمی کنیم که چقدر زود دیر می شود.
باور نمی کنیم که هر کدام روح خداوندیم و چقدر قابل احترام و قابل عشق ورزیدن ...
باید باورهایمان را قوی کنیم.

واقعا به قول قیصر:ناگهان چقدر زود دیر می شود...!!!

درسته پرنیان جان

کاش باور میکردیم چقدر دنیا زودگذره و ارزش نداره ما خودمونو دریغ کنیم از دیگران!!

اما کاش اونا هم کمی ظرفیتشونو بالا می بردن

باور ما+ظرفیت اونا

کوروش دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 23:18 http://korosh7042.blogsky.com

چرا آدم ها با اینکه میدونن زودگذرن ولی بازم بدی ها رو میزارن تو قلباشونو و نمی خوان بی کینه باشن!؟؟؟

چون ادمند
چون فکر می کنند همیشه حق با اوناست
چون حق دارند همه چیز روبرای خودشون داشته باشند
و اگه اونا خواستند بروند براحتی بتوانند بروند
و هروقت خواستند بتوانند برگردند
و .....

قبول دارم اینو که میگین فکر میکنن همیشه حق با اوناست...

درسته آدم ازشون زده میشه و اونا راحت می رن اما دیگه رویی واسه برگشت نمی مونه!!!

گرچه شاید به حکم آدم بودنشون این روی برگشت رو هم داشته باشن!!!

اگه هر کدوم حس میکردن ممکنه یک ساعت دیگه نباشن شاید خیلی با هم مهربون تر بودنو و بدی های همدیگه را فراموش میکردن
یا اینکه مراقب بودن بدی نکنن

ممنون استاد عزیزم

همیشه صحبتاتونو باید طلا گرفت


سلام سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 00:07

سلام
فریناز خانوم من تا میام به خودم بجنبم که نوشته هاتون رو بخونم میبینم که یه دونه دیگه نوشتین
درسته،بعضی وقتا انقدر به خوبی یه نفر عادت میکنیم که فکر میکنیم وظیفشه!
یه چیزی هم هست که میگن همیشه از خوبی های طرف مقابلت یه دیوار بساز و در ازای هر بدی اون یه آجر از دیوار کم کن،بی انصافیه که کل دیوار رو خراب کنی.
چه خوب میشه که هممون از خودمون شروع کنیم و خوبی ها رو زود فراموش نکنیم...
راستی فریناز خانوم من از طرز صحبت کردن اصفهانیا خیلی خوشم میاد،البته من خودم اصفهان نیومدم ولی همیشه برام جالب بود که بدونم شما یه لهجه ی خاصی ندارین که فقط خودتون متوجه بشین؟آخه اون چیزی که تو تلویزیون و اینا شنیدم هیچ فرقی با فارسی معمولی نمیکنه و فقط آخرش رو یه خورده میکشین.
ولی واقعا خوشحالم که یه دوست خوب اصفهانی مثل شما دارم،مراقب خوبیهاتون باشید خواهر دوسداشتنی من
شبتون به خیر

سلام
ولی اولین باره اینجا زیارتتون می کنیم که
و وقتی تصمیم می گیره کمی رعایت کنه اونوقت ازش دلخور میشن و ...

درسته باید از خودمون شروع کنیم!
الان شاید خود من هنوز این کارو نکردم ولی دارم سعی میکنم که اینطور بشه

ولی حرف من اینه که چرا ؟!!!
چرا اینطوری میشه که بدی ها رو یادمون میمونه نه خوبی ها رو؟!!!!


والا من که لهجه ندارم اما لهجه ی اصفهانی ها رو هم زیاد دوست ندارم
الانه یعنی دوست من شدین؟!
باشه چون حرفای خوب زدی خوبیهاتو یادم میمونه و میشی دوست من

خوبه؟!

گمگشته سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 02:57 http://sandughche.blogfa.com

درود بر دلهای بارانی، امروز واقعاً بارانی!
از اینکه به صندوقچه حقیر و کوچکم سر زدی خیلی ممنونم خیلی وقت بود که دیگه تصمیم گرفته بودم دست به قلم نشم .... اما....
خوشحال میشم در صندوقم را بازم باز کنی و با محبتت پرش کنی و خرت و پرت های توش را نقد کنی تا بتونم یادگاری های خوبی از خودم و دوستان توش جمع کنم.
سپاسگذار لطفت

درود ما هم بر شما
بله ابرا غالب شدن امروز

بله حتما تشریف میاریم
فقط این کلیدشو به ما هم بده دیگه ممنون میشیم

خوشحالم که دوباره دارین مینویسین
امیدوارم پایدار بمونین
خدمت میرسم الان

گمگشته سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 03:34 http://sandughche.blogfa.com

راستش به نظرم این قضیه بیشتر برمیگرده به خوی انسان!
درسته که خوی اصلی ما خداییه، اما نباید این را فراموش کنیم که آدم برای رسیدن به خواستش، دانسته یا ندانسته حتی برای لحظه ای فرمان خدا را فراموش کرد یا در حقیقت سرپیچی کرد و هر چه داشت با خواسته اش عوض کرد!!

........ همه چیز از کف رفت، همه چیز از دست رفت،
همه زایل گشتند، در ره یک مقصود؛
آن همه علم و کرامت، آن همه عقل و شهامت،
آن همه معرفت ناخواسته! در پی یک خواسته!
همه باطل گشتند، همه از دست برفت!
اختیار حاصل شد! زندگی جاری گشت.......

در حقیقت ما آدم ها بعضی وقت ها ناخواسته و از روی گذر زمان، و بعضی وقت ها از روی انتخاب و تنوع طلبی موضوعات مختلف را به فراموشی میسپاریم یا حداقل سعی میکنیم وانمود کنیم که فراموش کردیم!
دلیلشم واضحه، قابلیت انتخاب داشتن! همون چیزی که ما را از بقیه موجودات جدا میکنه "قابلیت انتخاب از روی تعقل"
حالا میتونه این انتخاب ناشی از تعقل منفعت طلبانه، خودمحور و بدون عاقبت اندیشی و خالی از خوی خدایی باشه و یا ......
خلاصه هر چه که هست، همه ما در صحنه رقابتیم، غافل از اینکه برنده حتماً عبور کننده از خط پایان نیست! بلکه کسیه که علاوه بر مقصد، بیشتر به راه رسیدن و رقباش توجه کنه تا زودتر رسیدن به مقصود!!!
ببخشید اگه زیاد حرف زدم

جوابتون منو تا حدودی راضی کرد
من سخت راضی میشم
ممنون دوست خوبم

درست میگین
حالا میتونه این انتخاب ناشی از تعقل منفعت طلبانه، خودمحور و بدون عاقبت اندیشی و خالی از خوی خدایی باشه و یا .....

به نظر من هم نمی شه به هر قیمتی برسیم به مقصد!
راه و جاده خیلی دلپذیر تره

در واقع توجه به جاده و آدم هاش و مهربونی و کمک به اونا خیلی لذت بخش تر از جایزه ی رسیدن به خط آخره
اینطوری به اندازه ی همه ی خوبی ها جایزه می گیریم و اون طوری فقط جایزه ی خط آخرو...

عالی بود جوابتون
سپاس

آرمان سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 04:31 http://www.fun-center.blogsky.com

من هم مثل شما هتسم ولی نمیدونم چرا وگرنه بهتون میگفتم
مثل همیشه جالب بود. دمت گرم

آرمان جان!
قرار شد فکر کنی وجوابتو بهم بگیا
منتظرم

درنا سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 09:14 http://www.dornah.blogfa.com

اول سلام به فریناز خانم گل

می دونی هم خوبیا می مونن هم بدیا ولی به مرور زمان فراموش می شن ولی همیشه حسش دنبال ما هست وقتی خوبیمی
کنیم شاید یادمون نباشه چرا ولی یه حس خوب و موفقیت تو
وجودمون هست من که اینجوریم ولی وقتی از یه چیزی ناراحت می شم ،بدی می کنم یا بدی می بینم یه حس بدی دارم به خاطر همینم همش بهش فکر می کنم چرا من اینجوری شدم و این حس ماله چیه تا می فهمم به خاطر مثلا فلان کار بدیه که کردم همین باعث می شه هیچ وقت فراموشش نکنم ولی وقتی حس خوبی دارم مهم اینه که شاد باشم نمی گم چرا من خوشحالم....

سلام درنا جان
درنا چه حرفات قشنگ بودن
درست همون چیزیایی که هر کسی شاید تجربه کنه ولی نمی تونه به زبون بیاره

واقعا آفرین میگم به تو دوست خوبم

اما میدونی چیه؟گاهی گیرآدم هایی میوفتی که فقط بدی ها رو در خاطر دارن و من میگم چرا؟!!!
چرا اونا فکر نمی کنن ممکنه یک ساعت دیگه کنار هم نباشن؟!!!

ممنون درنا جان

درنا سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 09:16 http://www.dornah.blogfa.com

انگار خیلی حرف زدم


معذرت سرتو درد اوردم فریناز جوووووووووونم

نه عزیزم
حرفات خوب و مفید بودن
سر ما درد نمی گیره از صحبت دوستان

مهرداد سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 10:27

ببخشید فریناز خانوم،دیشب به جای اسمم نوشتم سلام
کلا آدم حواسپرتی شدم!
الان میرم جواب شما رو بخونم...

سلام
عیب نداره آقا مهرداد

دیگه با اسم خودتون بیاینا

سینا سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 10:27 http://omide-ma.blogsky.com

سلام
کیهه؟چیهه؟کی فراموش کار شده؟!
اعمال بد یک تصیر ناهنجاری از فرد می سازند و این ذهنیت بیشتر به یاد انسان می مونه از اون طرف ما همیشه به خوبی عادت کردیم و یا به عبارتی انجام یک کاری رو فرض بر درست بودن و خوب بودن اون کار و شخص فاعل در نظر میگیریم.

سلام عمو خوبی؟

عادت!
شاید فکر میکنیم خوبی ها وظیفه اند!
شاید به خوبی ها عادت کردیم...

ممنون سینا جان

بانوی شرق سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 10:58 http://www.royavash.blogsky.com

سلام سلام

روزت مبارک فرینازی

این قطار همچنان می رود
بی لحظه ای توقف
مسافرش هستی
و مقصد در دست توست
برگشتی نیست
هر حادثه
هر شیشه ی باران خورده
هر تونل...
تنها یکبار

پس خوب بنگر
بنگر در لغزش باران
روی شیشه
رازی نهفته است
تو خوب باش
و به خوبی بنگر

ایستگاه آخر نزدیک است...


یهویی اومد فرینازی

علیک علیک

ممنون رویایی روز تو مهم مبارک

عااااااااااااااااالی بود رویا
عاااااااااااااااااااااااالی

کاش همه اینگونه فکر میکردن
گلستان می شد دنیا

ممنون رویا جونم


آرمان. سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 11:58 http://abdozdak.blogsky.com/

میشه بگین برای چی بعضی نظرات را تایید نمی کنید؟
آهان نمیشه بگین؟

از نظر بنده هیچ مشکلی نیست. راحت باشید.
اصلا فکر نکنید کسی زحمت کشیده نظرش رو ایفاد کرده است
اگر پاک کردن سخت بود که پاکش نمی کردین
اینم اگر خواستین پاک کنید.


ولی من همه ی نظراتو تایید میکنم
از شما هم هیچ نظر دیگه ای غیر از این ثبت نشده بود!!!

برو ببین کجا اشتباهی واسه من نظر گذاشتی

حسین... سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 12:10 http://funeral.blogsky.com

سلام
چون خودمون گناه کاریم و میخوایم که با یادآوریه بدی های دیگران از عذاب وجدان خودمون کم کنیم...

سلام
حسین همیشه می ری تو خطی که در افکار من نمی گنجیده

حرفت برام واقعا تازه بود
دارم فکر میکنم اینم یکی از دلایلشه

ممنون حسین جان

کوروش سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 12:24 http://korosh7042.blogsky.com

سلام بر فریناز مهربان

دنیا را تمامیت خواهان

به جزیره ی کوچکی تبدیل کرده اند
که آدم ها
برای فرار از آن
حاضر می شوند
خود را به دریا بیاندازند



وجودت طلاست
شب و روزت طلائی

سلام بر کورش کبیر!

زیبا بود وقابل تامل...

ممنون
خیلی کمکم کردین استاد

شب و روزتون پر از مهربانی و آرامش باد

مهرداد سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 14:27

فریناز خانوم شما بعضی از نظرا رو یادتون میره تایید کنید؟
من صبح کامنت گذاشتم و گفتم که اونی که با اسم سلام نظر داده بود من بودم
نمیدونم چرا یه کم حواس پرت شدم!
خیلی جالبه که آدم اسم خودش رو هم اشتباه بنویسه.

دارم الان همشو تایید می کنم آقا مهرداد

صبح تا حالا نبودم آخه
شرمنده دوست خوبم

عیب نداره...
دیگه حواستون باشه اسم خودتونو بذاریدا

مهرداد سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 14:40

خواهش میکنم،دشمنتون شرمنده باشه
من عجله کردم
فریناز خانوم مگه امروز چه روزیه که یه دوستی به شما تبریک گفت؟!

امروز روز جهانی زنانه...
۸ مارس...

الانه باید به خانومتون برید تبریک بگید

ستوده سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 14:44 http://saba055.blogsky.com

سلام فریناز جان .
روز زن بر تو وهمه زنان وبت مبارک باد .
میگم چی آخر شد چرا مرموز مینویسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو هم که رفتی سراغ ورزش کار خوبی کردی خانمی

سلام ستوده جوووووون

بر شما هم مبارک خانوم معلم مهربون و کوشا

اونو که میام براتون میگم چی چرا!!

ما تو راه ورزش مو هامونو سپید کردیمو و کمربندمونو سیاه

مهرداد سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 15:04

جااااااااان؟
خانوممون؟!
فریناز خانوم از این حرفا نزنید پررو میشیم
به قول بعضیا هنوز دهنمون بوی شیر میده
ولی چه قندی تو دلم آب شد
راستی مامانتون که بهترن انشالا؟

میگم کله قند بود فکر کنم نه قند!

شیر پاکتیا؟!یا از اون شیرای جنگل؟

ممنون بهترن.هنوز استراحتن و ما همه کاره ی خونه

مهرداد سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 15:18

خدارو شکر که بهترن ولی راستش دلم پیشه بقیه ی اعضای خانوادتونه...
خداکنه لااقل شما مثل اکثر دخترا نباشین با اون دستپختاشون

نه بابا خیالتون راحت
این هفته داداشام اگه چاق تر نشده باشن باید تعجب کرد
میخواین بیاین خودتون امتحان کنین؟

دیگه شادمان و شادروانی رو خدا خودش میدونه ها

مهرداد سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 15:35

پس آشپزیتون خوبه!
یه وقت فکر نکنید آشپزی بلد بودن تو این دوره و زمونه چیز زیاد مهمی نیستا،اتفاقا خیلی مهمه
برای من که اینطوریه،روزایی که غذا خوب باشه منم بهترم
بگذریم...
خوشحال شدم فریناز خانوم،مواظب داداشا هم باشید خواهر مهربون
خدانگهدارتون

نمی دونم میگن خوبه ولی خودم که میترسم بخورم

بله آقایون اول میگن سلام بر شکم مبارکم بعد میرن سراغ بقیه چیزا

منم خوشحال شدم آقا مهرداد
باشه حتما
ممنون
خدا به همراهتون دوست خوبم

عاشق کوهستان سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 15:38 http://mountain.persianblog.ir

سلام

ممنون

سلام
واسه چی ممنون؟

ساناز سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 15:50

جواب چه سوالی رو ندادم گلم من دوست ندارم ازم ناراحت شی ولی واقعا جواب چه سوالی روندادم بگو ؟

جواب سوال آپمو ساناز جان!!!
بخون و جواب بده

ترنم سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 17:59 http://parastuha.blogsky.com

سلام.این روزا کم رنگ شدم دارم رنگ به رنگ میشم شایدم بی رنگ شدم...شاد باشی و پاینده

سلام
چی شده ترنم جان!!
پر رنگی خیلی زیباتره ها!
امیدوارم رنگین کمون بشی

یاسر سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 18:47 http://www.yas-m.blogsky.com

سلام فرینازجوووووووون
بابت آپت تشکرمیکنم.

سلام یاسر جان
ممنون
حالا جواب سوال چی میشه به نظرت؟!

گل مریم سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 19:52

چرا از من خنگول سوالای سخت سخت می پرسی! خودت که آخرشی باید بدونی دیگه

نداشتیم دیگه گلی جونی
جواب لطفا!
عاقل وبلاگا مریم گلیه دیگه

دانش ... سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 20:19 http://daneshdostema.blogsky.com

سلام فریناز جون
ممنونم از حضورت عزیزم
بازم سر بزن ، آپم
خیلی وبت خوشگله
فعلا

سلام
باشه حتما
ممنون لطف دارین

کوروش سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 23:43 http://korosh7042.blogsky.com

امدم تبریک بگویم
گفتم نه
ارزوی رفع تبعیض کنم بهتر است

درود برکورش بزرگ

ممنون کورش خان
حضورتون خودش تبریکه برای من

به امید رفع تبعیض جهانی

شاد باشید و ایام به کامتان


فاطیما چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 00:03 http://www.friendlyfriend.blogfa.com

سلام به فریناز خانم مهربون...
اومدم جواب سوالتون رو بدم...
من فکر میکنم آدما خوبی رو یادشون نرفته...
اما الان همه خوبی رو به عنوان یک وظیفه نگاه میکنن ...
یعنی اگر به کسی خوبی کنی...کسی بابت خوبی که کردی ازت تشکر نمیکنه یا به فکر جبران اون نیست...
ولی اگر به کسی بدی کنی فکر میکنه حقش ضایع شده و به اون ظلم کردی برای همین به فکر تلافیه...
در نتیجه اینو میخوام بگم که اینروزا همه بدیهایی رو که بهشون میشه پر رنگ تر از خوبی ها میبینن و براشون جلوه ی بیشتری داره...
اینم نظر منه...
اگه بازم سوال دارین بپرسین ...من آماده به جوابم...
بای تا های

سلام فاطیما جان
ممنون لطف داری خانومی

منم هم نظرم هم سوالم همین بود که چرا واقعا؟!!!

درسته آدم ها خوبی ها رو وظیفه میدونن
من میخوام بدون با وجود اینگه میدونن موندنی نیستن چرا محبت های همدیگه را یادشون نمی مونه و فقط از هم کینه به دل میگیرن؟!!!

واقعا چرا فاطیما جان؟!

های تا باااااااااای

یاسر چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 00:33 http://www.yas-m.blogsky.com

__??_?? سلام فرینازجووووووون
_??___?? آپم
_??___??_________????آپم
_??___??_______??___????آپم
_??__??_______?___??___??آپم
__??__?______?__??__???__??آپم
___??__?____?__??_____??__?آپم
____??_??__??_??________??آپم
____??___??__??آپم
___?___________?آپم
__?_____________?آپم
_?_____@ ____@ __?آپم
_?___///___@__\\__?آپم
_?___\\\______///__?آپم
___?______W____?آپم
_____??_____??آپم
زود بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_
...........|......*اینم وسیله * بیا ....|||"|""\___
...........|________________ _ |||_|___|)
...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@) منتظرمااااااااا بدو بیا

وااااااااااااااای چه گاریه نازیه
اومدم یاسرجان

پونه چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 00:56 http://jojo-bijor.mihanblog.com

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 01:54

سلام به دلهای بارانی مهربان
از ابراز لطفت خیلی ممنونم
قطعا نظر من هم مثل همه آدم ها کامل نیست، ولی خوشحال میشم اگه واقعاً بتونه در حل مساله کمک کنه
راستش درباره پست نویسی منم حق با شماست اما واقعیت اینه که من وقتی شروع میکنم به نوشتن نمی تونم تا تموم نشده متوقف بشم بعضی روزها(به عبارت بهتر شبها) 3-4 پست مینویسم و بعضی روزها هیچ!!
حالا سعی میکنم با مدیریت و ورود روزانه نوشته هام این مشکل را حل کنم! ولی منتظر نقدهای خوبتون هستم.

سلام
شما چرا اسمتو نذاشتی آخه؟

واقعا نظرتون بهم کمک کرد گمگشته جان!

این مشکل منم هست
یه روز شده تا ۵ تا آپ کنم
چند روزم هیچ چی!!!

ولی خب من هر وقت که بیاد مینویسم
شما هم سخت نگیرید
ما همیشه در خدمتیم دوست خوبم

ممنون

کوروش چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 06:39 http://korosh7042.blogsky.com

سلام فریناز عزیز

ترس
نا امیدم کردی.
اگر خنجر واقعی بود چه می کردی؟
راستی تو سحرخیزی کردی یا مثل من شب زنده داری
چون من هنوز نخوابیدم ۶/۵ صبح شده دیگه بی خیالش میشم و میزنم بیرون
شرمنده اگه ترساندمت
در هرصورت صبحت بخیر و روز به کام باد



سلام استاد مهربون

نه کورش خان
من اصلا نمی خواستم شما رو ناامید کنم
فقط گفتم میترسم از خون و مار و خنجر
ولی این چیزی از شعر زیبای شما کم نمی کنه استاد

سحر خیز بودم امروز....
رویایی که دیدم خواب رو از سرم پروند

یعنی هنوز نخوابیدین؟!!!
آخه چرا کورش خان؟!
نگران شدما

صبح و شبتون به خیر و خوبی و شادمانی باد کورش مهربون


حمید چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 10:37 http://hamidshams.blogsky.com

سلام
من میدونم
چرا
چرا
چرا
بگم
بگم؟
نه ولش کن بعدا میگم

سلام
اگه میدونستی الان جواب میدادی!

پس نمی دونی آقای عقل کل

آرمان چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 13:40

فقط می تونم بگم چرایش را بهتر است از چراغعلی بپرسید
اون جواب همه چراها را بلده
تا حالا ازش پرسیدی؟؟؟

آدرسشو ندارم آخه
آدرسشو داری برام بذار

حالا اصلا کی هست؟!
اگه جوابمو داد تمام کارخونه گزامونو به نامت می کنم دکی جان

دیگه حالا خود دانی!

شکیبا جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 02:25 http://kavirbienteha.blogsky.com

چون خدا رو فراموش کردیم...
اگه میشد فقط خوبی ها به یاد می موند دنیا گلستون میشد فریناز جونم
خوش باشی عزیزم

و چه گلستان زیبایی می شد به راستی

آدم ها الان فقط به فکر خودشونن نه خدا و بقیه!

شب و روزهایت طلایی مهربونم



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد