آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سرگذشت دانه

گلفروش سفارش می کرد:

"خوب آبش دهید.کود بپاشید.نور بدهید ..."

دانه ترسیده بود!

روی بستری از خاک نشاندش.....خاک ها را رویش ریخت.

آبش داد...دانه خیس شد!

نورش داد...دانه داغ شد!

کودش داد ...دانه بد بو شد!

دانه ترسیده بود!

دانه روزها بود می ترسید از این همه سیاهی از این تاریکیه مطلق!دانه می لرزید...دانه پوست می انداخت...دانه گریه می کرد...دانه زجر می کشید...دانه فریاد می زد...دانه آه می کشید...دانه ...!


واااااای آخر مگر دانه چه قـــدر طاقت داشت؟؟؟!!!


روزها غصه خورد...تلاش می کرد تا راهی بیابد به بیرون...دانه ریشه کرد...دانه داشت بزرگ می شد...دانه دلش خورشید را می خواست....

دانه  روزها بود کود می خورد...دانه می خواست قوی شود...دانه از تاریکی خسته بود

ولی

ولی

ولی

دانه قوی بود

دانه امیــــد داشت

دانه خــــــدا را داشت


دانه تمام نور را تمام کود ها را تمام آب ها را ...دانه تمام ِوجودش را ذخیره کرد و یک روز...

یک روز با تمام قوا با خاک جنگید...دانه خاک را با سر می زد ...آفتاب دستش را گرفت..خورشیدبیرونش کشید....دانه نور را دید ...دانه زنده شد...دانه جان گرفت...دانه جوانه زد...


دانه پیروز ِمیدان گشت


دانه بزرگ شد خورشید لبخند زد...دانه به عشق خورشید،نهال گشت     دانه درخت شد      دانه میوه داد   دانه ...


دانه سرانجام دانه داد...


دانه حالا سایه شده بود...سایبانی خنک برای همان گلفروش روزهای قبل زندگانی اش...


دانه درختی تنومند گشته بود و رو به خورشید کرد و گفت:


اگر بهانه تو باشی ، جوانه خواهم زد ...


http://s1.picofile.com/file/6670217302/%D8%AF%D8%AF.jpg



رگبار۱: خوبه گاهی آدم بازتاب آیندشو واسه خودش تصور کنه...الان من اونجایی ام که دانه داشت بزرگ می شد!دانه میخواست قوی شود!دانه از تاریکی خسته بود!


رگبار۲:  امروز مامانم یکی از مجله هامو برداشته بود که یه برگه زیرش بود و اون پست*مخاطب خاص دارد*رو توش نوشته بودم و یادم رفته بود بردارم!!!!اونم چه متنی رو

وقتی گفت فریناز این متنو خودت نوشتی؟واسه چی اونوقت؟؟

منو میگی دیگه داشتم پس می افتادم!

ولی خب خدا را شکر گیر نداد و به خیر گذشت!گفتم تمرین نویسندگیه!

دلم نمی خواد کسی بدونه من می نویسم چون اونوقت زندگی سخت میشه...

همیشه اون برداشتی که تو داری رو خونواده ندارن!


به هر حال که به خیر گذشت! خدایا ممنونم که هوامو داری

نظرات 58 + ارسال نظر
حمید شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 10:32 http://hamidshams.blogsky.com/

سلام
خوبی
خوشی
درسلامتی کامل به سرمی بری
هوووووووووووووووپ
من اومدم
کیییییییییییییییییییییه
شنیدم اینجا شرینی میدن منم اومدم

سلام
حمید!!!!

خدای من امکان نداره!!

میگم کجا بودی اون روز تا حالا؟!
دیگه نمی شناسیمتا

شیرینیا که تو جیب جنابالیه حمید خان

فاطمه شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 11:33

سلام...
چشم...میگم بابت اون موضوع بهش...

مطلبتم خیلی زیبا بود...
به دلم نشست بانو...
سبز باشی

سلام فاطمه جون
ممنون
واقعا ممنونم ازت


خوشحالم که به دلت نشسته
میبینی زندگیه ماها همین شکلیه دیگه

یکتا شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 11:36

جقدر زیبا بود متنت
آخرش کفتی اکه بهانه ام تو باشی ...
آره وقتی آدم انکیزه یا بهونه ای داشته باشه
همه سختی ها رو تحمل میکنه
اما کو بهانه ی من؟


خدا رو شکر شانس آوردی
من فقط یه دفعه اول رو کاغذ بعد اینجا نوشتم
اکثرا تو همون وب مینویسم

این خبرنامه هه آپ دیتت کرده ها یکتایی

اینو راست میگی عزیزم.واسه همینه که منم الان میتونم بنویسم

بهونه ی تو هم میاد عزیزم

آره وای نمی دونی چه استرسی بودا!!!

من همیشه تو وبم می نویسم فقط ولی هر وقت که فکرم مشغول بشه و به نت دسترسی نداشته باشم مینویسم رو کاغذ

خدا به خیر گذروند!فکر کن قضیه رو میفهمید مامانم!!!!!

سها شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 12:50

سلام. دوست من. من از تو ناراحت نیستم. راستش تا حالا کم پیش اومده از کسی عمیق ناراحت بشم. اگرم بشم دیگه یاد گرفتم که به روی خودم نیارم. اینجوری بهتره. سپاس که به فکر من بودی. و خواستی که غصه نخورم. و خوشحالم که داری جونه می زنی. خوشحالم که از تاریک خسته ای. واقعا مگه ما چقدر و چند بار زنده ایم. پس بیا بخوایم که خوب و زیبا زندگی کنیم.
یه بار بپرسیدم از خودت بگو دو حالت داره یا نخواستی بگی یا یادت رفته. اگه دومی باشی که الان یاد آوری کردم دوست دارم بازم باهات آشنا بشم. و اگرم اولی که دیگه نمی پرسم.
در پناه حق اسمونی باشی عزیزم.
...........

سهاااا
سلاااااااام
ببخشید که فاطمه رو انداختم تو دردسر!میام پیشت الان عزیزم
میدونم دوست نداری اینجا جوابتو بدم

خوشحالم الان که از من دلگیر نیستی

آرمان. شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 12:57

به سلامتی دانه که جوانه زد و واسه خوش درختی رشید شد
و دردانه حاجی که چند وقت پیش میگفت بزرگ شدم

دردونه ی حاجی هم یه زمانی درخت میشه

الان هنوز یه دونه است زیر خاک که خسته شده از این تاریکی و دلش فقط خورشید میخواد

ر ف ی ق شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 13:49 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

نسیم امید برچهره ام وزاندی و من در نشئه ی مطبوع نیست شدن هایم ، غرقه در شکر و اشک ، در انتظار آنم که از تو پر شوم فریناز عزیز ... چقدر زیبا شرح باغبانی گلفروش و قدر شناسی درخت را در مقابل ایثار گل فروش به قلم کشیدی ... این ها همه حکایت از مهربانی باغبانان دلت ( پدر و مادر بزرگوارت ) و احساس ناب و پاک خودت و قدر شناسی ات دارد ... حالا که دانه ای شده ای که قفس تنگ وناتوان خاک شکسته ای و رشد کرده ای باز هم به ایثار باغبان وجدت بیندیش ... راستی ، سلام مهربان ببخش مرا اگر که در کلاس درست با تاخیر حاضر شدم

سلامی گرم به رفیـــــــق خوبم

به تصویر کشیدن آینه ای که یادم بماند اگر درختی خواهم شد و سایه گستر دلهای گرم به خدای مهربان می گردم ، اول سایه ی مهرم را بر سر گلفروش و باغبان مهربانم بگسترم که اگر نبودند و نباشند نه جوانه خواهم زدو نه خواهم جنگید با خاک و نه رشد خواهم کرد و..
مخلص کلام
نه بهانه ای خواهم داشت.....

سپاس ِ بودنت عزیز

کوروش شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 14:09 http://korosh7042.blogsky.com/

سرشارم از کین کردی و محرومم از مهر
اکنون که بینی این تنم رنجور و خسته است
دل کوزه است و مهر ِ در آن آب شیرین
از سنگ شوری کوزه ی این دل شکسته است

خدا نکنه دل هیچ کی بشکنه استادم
خدا کنه سرشار از مهر و محبت باشین و باشیم و باشند

استاد ببخشید من بلند نیستم مثل آرمان با شعر جوابتون رو بدم

ممنون

نازنین شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 16:17

سلاااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام
عزیزم
اومدم با یه جوک

"یه روز یه ترکه که لنگ هم بوده با کشتی میره سفر
وقتی برمیگرده دوستش ازش میپرسه سفر خوش گذشت
میگه نبابا همش استرس داشتم
آخه بین راه هی میگفتن لنگرو بندازین توی آب"

سلاااااااااااااااااااام به روی ماهت عزیزم

آخ جون بگووووووووو

وااااااااااااای نازنین مردیم از خنده

نازنین شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 16:18

آپت خیلی قشنگ بود
میگم فکر کنم منم همونجام همونجایی که تو هم هستی
شایدم حتی عقب تر

ممنون عزیزم

آره خب یه خورده عقب ترم
حالا تو لو نده نازی جونم

نازنین شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 16:19

میگم خدا عجب رحم کرده بهت
منم دوست ندارم خانواده م نوشته هامو بخونن
اونا برداشتشون با آدمای اینجا خیلی فرق میکنه
نمیدونم چرا

آره خب مخصوصا اینکه این نوشته هه مخاطبش اون بود نازنین
دیدی که نوشته بودم مخاطب خاص دارد!

خدا خیلی رحم کرد بهم

مامان ما داوم نت میگرده واقعا جا شکرش باقیه پستش به وب من نمی خوره

خب اونا یه جورای دیگه فکر میکنن دیگه

نازنین شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 16:20

حالا به سلامتیه اجی فریناز که خدا این همه بهش دوسش داره

میگم چرا من کلیدتو میخوام

از دست این آرمان که اینو انداحته امروز تو دهن ما

مرسی عزیزم
به سلامتیه نازنینم که سنگ صبور فرینازیه

دوباره کلیدتو گم کردی؟

نازنین شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 16:21

میگم الان تو قرنتینه نشستی یا اومدی بیرون
من درشو باز کردم ولی جرات ندارم برم توش

واااااااااای نازی نمی دونی امروز خودمو کشتم اما این درسا ناز میکنن برن
تو مخم

همچین جدی برو که ازت بترسنا

رونیک شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 21:18

می شه بگین این داستان ی که در مورد سرگذشت دانه نوشتید : ::
آیا واقعا خودتون نوشتین : یا کپی شده از وبلاگ دیگریست>؟

آخه زیباست : کم تر پیش می یاد کسی پیدا بشه و زیبا بنویسه و بیشتر پیش می یاد شخصی زیبا نویسی شخص دیگر رو کپی کنه ؟؟؟

من تمام متن ها و داستانام رو خودم مینویسم!
آدرس هم نذاشتین که بیام جوابتون رو بدم!

من نیازی ندارم از کسی کپی کنم!

تمام متنامو بخونین همش بر اساس لحظه به لحظه ی زندگیه منه و بنابراین خودم مینویسم....

اوکی؟

گمگشته شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 22:32 http://sandughche.blogfa.com

سلام بر نهال آینده
همه ما آدم ها دانه هایی هستیم که بارها جوانه زده و بزرگ میشویم،نهال میشویم، درخت میشویم، میوه میدهیم، پیر میشویم و دوباره با یک دانه از میوه های زندگی خود دوباره جوانه میزنیم!
مهم اینه که این سیکل را حفظ کنیم و برای تعالیش تلاش کنیم و بتونیم تو اون لحظات سخت تاریکی و فشار و گمگشتگی نور را گم نکنیم و بهانه های جاودانه پیدا کنیم برای تلاش!
ساده، زیبا بود
و خدا پنجره باز نگاهت باشد و بهانه جاودانه شکوفا شدنت

سلام بر گمگشته ی عزیز

چه تعبیر جالب و قشنگی بود ممنون.اینکه بارها جوانه بزنیم و پیر بشیم و...شاید من یکی شو به تصویر کشیدم
بهانه ها
مهم ترین عامل همین بهانه است دوست خوبم که کاش واقعا بهانه ی اصلی رو پیدا کنیم

سپاس از اومدنتون گمگشته ی عزیز

کوروش شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 22:53 http://korosh7042.blogsky.com/

سلام بر تو مهربان نازنین
فریناز ِ پرفر و بی نیاز

ممنون همه ی مهربانی هایت

سلام استاد
چه جالب بود استاد

میگن بهم خیلی ناز میکنی اما من که خودم متوجه نمی شم

خوبین و خوشحالم که خوبین


سوفیا یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 00:00

سلام آجی...
آپتو خوندم

به دلم نشست شدید...
آخه میدونی ...نازنین که گفت در چه مرحله ای قرار داره بذار منم بگم

میدونی آجی من الان جایی هستم که دانه میخواد جوانه بزنه...اما قدرت کافی برای جوانه زدن نداره...
من الان آماده ی شکفتنم...اما قدرتشو ندارم

ای کاش میشد..
اگر یه وقت آن بودی مفصل بهت میگم آجی...اما بعد از جلبکی بودن دیگه

فدات آجی...ما نیز به یک نظر اکتفا میکنیم
بای آجی

سلااااااااام سوفی جونی
خوش گذشت؟

وااااااای یعنی تو جلوتر مایی؟
میگم نکنه تو مامان بزرگ سوفی و ما خبر نداریم؟

آره عزیزم الان فقط در مواقع ضروری هستیم

ممنون سوفی جونم برام جالب بود فقط به یک نظر

شب خوش

بــاران یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 01:59 http://the-rain.blogsky.com

جه خوب جایی هستی ...
به دانه حسودیم شد !

غبطه خوبه باران جان
حسادت که واسه شما نیست

مقداد یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 05:26 http://shaperak.blogsky.com

عجیبه که سوفی به ی نظر بسنده کرد و اولم نشد این سری! فکر کنم تو ترک باشه((:
متنت قشنگ بود و متفاوت. اگه اشکالی نداره به دل ما هم بشینه! ی لحظه یادم رفت پستت چی بود(:

سوفی خانوم دیروز نبودن رفته بودن یه جای خوب
بیچاره آجیم مراعات منو میکنه که میخوام با امتحانام بیام و جواب بدم

ممنون لطف داری مقداد خان

سینا یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 09:11 http://omide-ma.blogsky.com

سلام عمه
این دانه هم عجب کارایی می کنه !
اوه اوه شانس آوردیتو بعضی موارد محافظه کاری جواب میده یا به عبارتی نگفتن دردسر کمتری داره تا گفتن متاسفانه

سلام به روی ماهت نشستت لوس عمه

جل الخالق

آره فکر کن خونوادم بفهمن من واسه خدا و...می نویسم اونوقت دیگه ولم نمیکنن که
هی امضا میخوان

رونیک یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 12:30

ممنون که جواب دادین ...

من معمولا کم تر پیش می یاد نوشته ای باشه و به این اندازه ازش خوشم بیاد ...

از این به بعد وبلاگ شما رو بیشتر پیگیر هستم.

خواهش میکنم

خوشحال میشم از حضورتون

متنای زیادی هست که به همین سبکه تو وبم

خواستین بگردین بخونین

آرمان. یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 13:20 http://abdozdak.blogsky.com/

به سلامتی خورشید که دردانه حاجی سخت محتاج تابش نورش برای رشد کردن است

کاش خورشید میتابید
امروز هوای من ابریه!
من خورشیدمو میخوام

مقداد یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 13:30 http://shaperak.blogsky.com

کجا رفته بود مگه آیا؟! میدونی چیه؟ من کامنتمو تو خواب و بیداری نوشتم واسه همین گفتم یادم رفت چی بود پستت! ی خط مینوشتم چرت میزدم، دیگه دیدم کلا متنت یادم رفت همونو تاییدش کردم(:

رفته بودن گردش

بله حدس زدم مقداد!خب یه آب میزدی به صورتت بعد میومدی مینوشتی
حالا که بیداری برو بخونش خوُ

پونه یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 15:49 http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلااااااام فریناز جونم .
بنده خدا دانه چقدر زجر کشیده بود !!!!
فریناز جونم مواظب باش خب برگه هاتو بزار یه کنار تو صندوقچه ای چیزی!!!!خدا همیشه هوامونو داره ماییم که یادمون میره

ســـــــــلااااااام پونه خانومی
خوبی؟
دانه زندگیه خودمه پونه جون

وااااای آره من هیچ وقت توی برگه نمی نویسم همش تو وبلاگ مینویسم همون موقع!

اون هفته که نت نداشتم توی برگه مینوشتم!
بازم خدا را شکر مامانم گیر نداد وگرنه ....

واقعا هم هوامون رو داره

مقداد یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 16:33 http://shaperak.blogsky.com

اونموقع تازه میخواستم بخوابم خوب، آب میزدم به صورتم که کلا خوابم میپرید

آخی باشه عیب نداره حالا دفه ی دیگه بعد از خواب و صبحانت بیا

ما که این شبا خواب بهمون حرووووووم شده از این درسا

نازنین یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 17:58

به سلامتیه آجی فریناز خودم که...
که نداره !
همینجوری
همیشه به سلامتیه آجی فریناز خودم
با دلیل و بی دلیلش فرقی نداره

مرسی عزیزم
به سلامتیه نازنینم که نازنین ترین ها رو داره
چه اسم چه خوبی چه دل چه ....
اصلا خودش نازه دیگه


نازنین یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 17:59

میگم من دیگه جدی جدی میخوام برم سر درسم

الان ۳ ساعته دارم میخونم سرم داره سووووووووووت میکشه

نازنین یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 18:00

از ساعت 2 دارم میگم ساعت 6 میرم
ببینم الان ساعت چنده؟!

فکر کن من امروز باید یه جزوه ۱۶۰ صفحه ای رو میخوندم ولی اینقدر فکرم مشغول... بود که نتونستم!!!

شب بیداریم احتمالا

نازنین یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 18:01

اِ وا ساعت 6 شده اجی
من دیگه باید برم
فعلا اجی جونم



به سلامت عزیزم خوب بخوووونیا

واسه منم بدعا که اوضاعم حسابی قمر در عقربه



سوفیا یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 18:43

آجی خوشم میاد آنلاینیت به خودم رفته...دم آجیم گرم

الان چی شد سوفی؟
نگرفتم

درنا دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 01:24 http://www.dornah.blogfa.com

سلام به فریناز خانوم گل خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم برات یه ذره شده بود
نوشته هات مثل همیشه عالی بود

واااااااااااااااای درنااااا
سلام عزیزم
نمیدونی چقدر خوشحال شدم

تو کجایی آخه؟نه جواب آف میدی نه هستی تو نت!

دلم برات یه گنجیشک شده بود درنایی

مقداد دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 02:22 http://shaperak.blogsky.com

هیچی جای خواب شبو نمیگیره، آخه چرا بیدار میمونی شبا! هرچقدرم درس عقب باشی خواب شب ی چیز دیگست! الان من کلی درس دارم ولی تو رختخوابم افتادم(:

من واسه درس فوقش تا ۱۲ کشش داشته باشم!از اون به بعد دیگه واسه درس بیدار نمی مونم!چون شبا نمی تونم درس بخونم هر چند گاهی مجبور می شی هر کاری رو بکنی !!!

شما که کلا راحت باش مقداد خان

مهرداد دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 08:56 http://kahkashan51.blogsky.com

دانه دیگر دانه نبود ،شروع یک زندگی بود وامید به آینده ای
روشن برای آنها که اولین قدم را برداشتند.راه راهه سختیه
باید دلو بدریا بزنی ومقاوم باشی ، مثل اون دونه......

اون دونه نماد فرینازه!
و نماد خیلی های دیگه

دلم کاش دریا بشه!بار ها نوشتم و حس میکنم هنوز مونده تا دریا شدن!تا به دریا زدن!

سوفیا دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 11:18

لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.
مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.

آجی این خیلی به دلم نشسته

آجی یادته یه بار یه پستی داشتم واسه دونه های انار دل هامون؟

این داستانو خونده بودم که اونو نوشتم!

ممنون من کتابشو دارمو بارها خوندمش...عاشق نوشته های عرفان نظرآهاری ام

فاطیما دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 13:14 http://fatimapic64.blogsky.com/

آهان
نمیدونستم خب
مرسی که گفتی
یعنی من الان بنده توام؟؟؟

خب دیگه... بعضیا میگن زیادی جزئیات می نویسی، بعضیا خوششون میاد... ما اینیم دیگه

تو فردا امتحان داری اینجا چیکار میکنی دختر؟
پاشو برو درستو بخون دیگه

موفق باشی و مرسی که سر زدی

سلام فاطیما جون خوش اومدی

نه بابا بنده ی خدا باش فریناز دیگه کیه

خوشم اومد ازت خیلییییییییی
بازم میام وبت!
فکر کنم دوست خوبی بشیم واسه هم

الان بعد دو روز اومدم نت چرا میزنی خو؟!

آرمان. دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 17:12 http://abdozdak.blogsky.com/

امروز خیلی ابری بودین
خورشیدتان بند کفشش به گوشه صخره کوه گیر کرده بود؟

دو روزه واسه ما که کسوف بود!مگه خبر نداری شما؟

ر ف ی ق دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 18:13 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام بر فریناز عزیز که نبودنش سلب آرامش است و بودنش رگباری از آرامش ُ، قصد اذیت کردن داری بگو ، روزائی که در سفریم و دسترسی به اینترنت مشکل هرروز به روز می شید اما حالا محرومیم از بودنت آخه چرا !!!

درود بر رفیق مهربانم که نفهمیدم بودن ِ ما خوب است یا بد آیا؟

نه خدا نکنه!اونم شما رو!
خب این روزا یه چیزایی داریم به اسم امتحان پایانترم!
یه چیزایی تو مایه های چاقو میمونه!پوستمون رو میکنن

پرنیان دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 19:33 http://fathebagh.blogsky.com

سلام فریناز گلم
مطمئنم که جوانه خواهی داد ... در رنجهایت بزرگ خواهی شد و یک درخت سبز و تنومند خواهی شد که هم زیباست و هم سایه اش را از هیج کس دریغ نخواهد کرد . فقط باید ایمان داشته باشی به اینکه سبز خواهی بود ...

می بوسمت عزیزم ...

سلام پرنیان جونم
همیشه برای من یه الگوی به تمام عیار بودین بانو
دلم میخواد زمانی که جا پای سن شما گذاشتم مثل شما هنوز از زندگی بگم و یه عالمه آدمو سرحال و سرزنده نگه دارم

ایمان دارم حتی به سختی هایش عزیز
سپاس ِ بودنت

کورش دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 20:14 http://faalon.blogfa.com

سلام..آفتاب مهر خداوند آنقدر پر رحمت و پر لطف است که خیلی زود به مقصد خواهی رسید..

سلام
مقدسی ناکجا که کجاترین کجای دنیاست
سپاس

MST دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 22:23 http://www.mrmostafa.blogsky.com/

سلام بر دانه بدبو

چطوری؟ من که خدارو شکر خوبم...

یادت نره که هر دانه ای جونه نمیزنه و نهال نمیشه... وگرنه دنیا جای زندگی نبود که ... جنگل بود... اتفاقا بعضی دانه ها میشن بقای عمر بقیه دونه ها ...

سلام بر ام اس تیه چسبــو
خوبم خب حالا چی کار کنم که خوبی مثلا؟بگم خوشحالم؟

ما که در حال شکفتنیم ولی تو بمون تو خاک من جا تو تنومند میشم

MST دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 22:23

میگم یه Categorie ـه جدید بزن به اسم "سوتی های من" یه کم بخندیم

باشه تو فکرش هستم

MST دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 22:31

راستی مامانتو نپیچونا! یه وقت دیدی یکی اومد همه چیرو گذاشت کف دست مامانت

خب اون که تو نیستی احیانا؟

قضیه دبیرستان ودخترونه هه و اینا و ...

بازم میخوای بیای پیش مامانم؟

شکیبا سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 00:58 http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام فرینازی جون
دست به قلمت خیلی خوبه و عالی مفاهیم رو با قلم به تصویر میکشی...
ای یه ذره از این استعداد تو رو من داشتم تا واسه نوشتن اینقده به مشکل بر نخورم!

سلام شکیبا خانومی
من که میگم بذار بیام همکارت بشم تو میگی نه!

داری عزیزم تو مــــــــی تو نی

سوفیا سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 09:36 http://www.sufiyastory.blogfa.com

آجی
تو که هنوز نیومدی که
حالا نیومدنت به کنار
نظر آنلاینی منو هم که نجوابیدی که
الان یعنی من نگرانتم آجی
نگاهی به دل نگران من هم بینداز قربانت گردم
فدات آجی
بای

جونم؟

ببخشید دیروز کلا خاموش بود سوفی جونم

۱۲ شب روشن شد که گفتم حتما تو خوابی که بجوابم!

نه قربونت برم نگران نباش!گفته بودم که این ترم باید درسو بر نت ترجیح بدم

دختر مردابی سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 10:24 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام فریناز عزیز
کاش ما هم قهرمان قصه های خودمان باشیم
همان دانه ای که امید نور را به تاریکی هایش هدیه داد
خدا همیشه هست این ماییم که تن به ناامیدی می دهیم

خیلی زیبا و عمیق بود ممنون

سلام خانومی
و اگر امید نبود بهانه نبود و اگر بهانه نبود دانه نبود!

قابل شما رو نداشت عزیزم

نازنین سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 13:12

سلام فریناز جونی خودم
میگم آفرین داری حسابی میخونی دیگه
نکنه جدی جدی رفتی تو قرنتینه؟!
راستی قرنطینه یا قرنتینه؟

من ساعت 10.5 امتحان داشتم
سخت بود فریناز
فکر کنم بد دادم

سلااااااااااام ناز نازی
آره تا حالا تو عمرم اندازه این دو روز درس نخونده بودم

نمی دونم تو رشته ات ادبیات بوده ها

نه خانومی نازنین که بد نمیده!عمرااااااا

تنها سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 16:51 http://www.lonesome-sad-girl.blogfa.com

سلام

چه وب خوبی داری پر از امیدواریه عکس من
دوست سوفیا هستم
خوشحال میشم بهم سر بزنی
موافق بودی با هم تبادل لینک کنیم

موفق باشی

سلام
ممنون میام پیشتون

امین اتاقک سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 17:04

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خوبی فرینازم؟

ببخش منو زیاد وقت ندارم باید سریع برم.. مطلبتو خوندم.. خیلی قشنگ بود و البته کمی هم آزار دهنده.. کلا مطالب تو منو آزار میده همیشه


ایشالا سر وقت میام تموم مهربونیاتو جبران میکنم عزیزدلم

سلاااااااااااااااام امینی جونم

ممنون تو خوبی بی وفا؟

وا!واسه چی آزار اونوقت؟

مهربونی از خودته
قربونت یه یخ در بهشتم سر راه بگیر بیا

مسعود سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 17:23 http://www.greenoranoos.blogsky.com/

سلام فریناز عزیز

من با بهونه موافقم

ولی یه چیز خیلی مهمتر وجود داره و اون امیده

سلام
بهانه یعنی یه جور امید!
شما چیز دیگه ای برداشت کردین؟

آفتاب سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 19:28 http://aftab54.blogfa.com/

سلامممممممم خانم خانما !
رسیدن بخیر .. بی خبر میای و مارو خبر نمی کنی !!

سلاااااااااااام آفتاب جان

شرمنده واقعا شرمنده
درگیر امتحانا که باشی حواس واست نمی مونه که

ندا سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 20:16 http://neday-zendegi.blogsky.com

واقعا به خاطر این دست قلم بهت افتخار میکنیم

من هم به بودن تو افتخار میکنم عزیزم

پستی رو جا نمی ندازی یا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد