آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

۲۳شهریور!

آدما زود عادت می کنن

به زندگی جدیدشون

به فاصله گرفتن از علایقشون...


باورم نمی شه یکسال تمام گذشت! درست ۲۳ شهریور پارسال بود... آخرین جلسه ی من توی باشگاه و خداحافظی برای همیشه با کسانی که دو سال بود بهترین روزهای منو ساخته بودن


به دفتر مخصوص مریم نگاه می کردم... به تک تک خاطراتی که نوشته بودم... به امروز... به شیطنتای آخرم توی باشگاه ... به آخرین چرخ و فلکم.. به آخرین پشتک و وارویی که مریمو چقدر اذیت می کرد... تا لحظه ی آخر می گفت فریناز زانوت... فریناز مراقب باش... فریناز مراقب باش...


پارسال این روزای من فقط اشک بود و گریه... اما حالا سنگ تر از اونی که فکر می کردم شدم!باورم نمی شه یکساله از ورزش و باشگاه و مریم گذشته...

و من تمام انرژی مو ریختم تو این دنیای مجازی...

اصلا باورم نمی شه...


خدایا کمکم کن

دوباره برگردم به ورزشم... به مبارزه ها... صلاح ها ... فرم ها... همایش ها... مسابقات....حرکات آکروبات...و

و مریم

و تمام بچه هایی که دیگه حتی جواب تلفن و اس ام اساشونم ندادم!!!

انگار تقصیر اونا بود که مریم رفته بود...تمام کسانی که به نوعی به اون ربط داشتنو کنار گذاشتم! حتی مادر مریم حتی خواهرش حتی مینا حتی فرزانه...

چقدر دلم برای همشون تنگ شده...و برای مریم


این خارج تمام دوستای صمیمی منو ازم گرفته... از وقتی ۱۱ سالم بود تا به الان!

لعنت به اون طرف آبا

نظرات 26 + ارسال نظر
نازنین چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 15:53

یکسال ...
لحظه ها چه زود میگذرن
یه وقتایی سنگ شدن بد نیست
لازمه

بعد از مدت ها اول شدم
هوراااااااااااااااااا

دلم براش تنگ شده... اما نمی دونم چرا دیگه نمی تونم شایدم نمیخوام که برگردم به آدم های قبلیه زندگیم

آره اول شدی آفریـــــــــن

تبریک میگم

نازنین چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 15:55

اگه بخوای میتونی خیلی راحت میتونی برگردی
اما یادآوری خاطراتی که ناراحتت میکنن خوب نیست

به چیزای خوب فکر کن

منم میگم لعنت به اون طرف
و لعنت به این طرف که اینقدر گاهی عذاب آور میشه که رفتن آرزوی خیلی ها میشه

آره مهم خواستنه فکر کنم اما یه چیزی هست این وسط که نمیذاره!
یه چیز مهم تر

می خوای بیام به تو فکر کنم؟

آره ولی دومی رو خیلی باحال گفتی

شاید منم یه روووووزی رفتم

نازنین چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 15:57

و لعنت به این مسنجر که نمیدونم چرا اصلا باز نمیشه
البته نه فقط مال من مال هیچکسی اینجا باز نمیشه
انگار سراسری قطعه

ما که مسنجرمون سر و مر و گنده ست

دلت بسووووووووووووزه

نه بابا فکر کنم آزاد قطعه نه سراسری

mercede چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 16:15 http://ho-bab.blogsky.com

farinaz joon merci linkam kardi
midoni azizam,bazi vaghta innghad moraghebe eshgheti k khoshi mzane zire delesh...
dore jnab shoma engar haar mshan

eshgham zarfiat mkhad

خواهش میکنم خانومی

آره.. می زنه زیر دلش بعد دبه میاد بعدش که ولش کنی روزها تو پشیمونی میمونه...
تازه بدتر از اون اینه که نمیدونه چرا تمایل نداری دیگه برگردی

معشوق شدن ظرفیت فراتری میخواد

محمد چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 18:20

امروز فهمیدم که جریان زندگیم مثل مسیر حرکت یه رودخونه می‌مونه و این منم که از کنار آدما ردمیشم نه اینکه آدما از کنارم رد میشن!
اینو یه بار دوستم بهم گفت ولی نمیدونم چقدر درسته؟!

درست ۴۰ روز مونده به ۱۲ ماه پیش من اینو فهمیدم

پستشم هست میتونی بری ببینی

دوستت از رو دست من تقلب کرده حتما

با این تفاوت که من آدم ها رو از جنس خودم دیده بودم... ماهی های درون رودخونه ی زندگی که شنا میکنن هر کدوم با سرعت های متفاوت
واسه همین گاهی تو از کنار اونا رد میشی.... بنا به سرعتی نسبی

محمد چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 18:22

آجــــــــــــی این شکلی که نمیشه!
پس فردا من خواستم برم استرالیا بخوای اینجوری کنی من که نمیتونم!

استرالیا هم شد شهر؟
ببخشید کشور
ببخشید قاره بود یا شهر یا کشور؟

تو بری من به همه تهران و اصفهان شام و ناهار می دم

البته به خرج خودتا

محمد چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 18:26

سنگ خوبه!
مثل آب!
هر چیزی در جای خودش قشنگی خودشو پیدا میکنه
هیچ چیز بی دلیل نیست
این ما آدماییم که سنگُ بی دلیل میکنیم
یا زشتش می کنیم!

نه!
هر چیزی کنار دیگری قشنگی و جذابیت خودشو پیدا میکنه نه جای خودش

آفرین... هر علت یه معلولی داشته

بعضی موقع ها کیف میکنم اینقدر باهوشی محمد

DadaShi Hamid چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 18:46 http://sokoot-man.blogfa.com

سلامممم فریناز جان
خوبی
چقدر دلممم گرفت نباید غصه این روزها که از دست رفت و خورد دنیا همینه هرچیزی یه روزی همین میشه با خاطره های خوبی که اونجا داشتی فکرکن

سلااااااااام بر داداشی حمید خان
ممنون

خب بالاخره نباید فراموش کرد... واسه عبرت گرفتن خوبه وگرنه از من بعید نیست بذارم از اینجا هم برما

اووووووووووه نترس من هیچ جا نمیرم

DadaShi Hamid چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 18:47 http://sokoot-man.blogfa.com

راسی فریناز جان من اپممممممم

حتما میام در اولین فرصت

امروز اینجا تولده تشریف بیارین

نازی چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 21:02

همیشه به خودم میگم قدر لحظه های خوبتو بدون و لحظه های بدتو فراموش کن اما از هر دوشون درس بگیر،چون زمان بهترین معلمیه که بهت درس زندگی میده،نمیدونم تا چه حد موفق شدم اما اینو یاد گرفتم که اگر امروز بشینمو غصه ی دیروزمو بخورم فردا هم باید در حسرت تلف شدن غصه ی امروزم بشینم،آجی اینارو به همه گفتم به تو هم میگم

بعضی موقع ها غصه خوردن و فکر کردن به گذشته منو آروم میکنه... دوست دارم مهرناز

میبینی حرف تو گوشم نمیره... تلاش نکن خانومی

امین اتاقک پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 01:03

چرا همه آدما دوست دارن به عقب برگردن؟؟

به همین لحظه هات فکر کن...
مطمئنم درآینده،حسرت همین الان رو خواهیم خورد

مثل اینه خودم باید دست به کار شم و ماشین زمان رو بسازم
پروفسور ردموند امین چرژیگوف مخترع اتاقک زمان!

امیـــــــــن

اگه به عقب برنگردی اونم گاهی ممکنه همون اشتباهو الانم تکرار کنی

آره من اولین فریناز آزمایشگاهی میشم

قول میدم امین اتاقکی یا

اولین مسافر زمان فریناز رگباری

ستوده پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 07:18 http://saba055.blogsky.com/

سلام فرینازی.
تو هم یاد گذشته ها افتادی .
لعنت به این گذشته که رهایم نمیکنه .
یکی از دلایل دپرسی من همون گذشته تلخ اون دختره احمق هست که مثل خوره روحم را میخوره .
یادش که میفتم وکاری که با من کرد تنها میتونم دعا کنم همون بلا سر خودش بیاد میدونم که میاد چون دنیا دار مکافاته

سلام ستوده جون

خانومی اصلا نامه ی منو خوندی؟ یعنی تمام حرفای من پــَـر؟؟؟

هیچ چی نمیگم! فقط یاد گرفتم هیچ وقت واسه کسی نفرین یا دعای بد نکنم

خانومی دوباره نامه منو بخون! انتظار نداشتم ازت این کامنتو

ستوده پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 07:22 http://saba055.blogsky.com/

هنوز وقت داری گذشته را جبران کنی .
الان برو باشگاه واون کارهایی را که دوست داری انجام بده خانمی

الان نمیتونم
نه استادم هست! نه رشته ای که میخوام! نه وقتشو دارم

اما خب دلم میخواد یه بار دیگه گذشته تکرار بشه ولی من یه کم منطقی تر رفتار کنم نه احساسی

بهتره آینده رو بسازیم.... بیخیال جبران و این حرفا

ساناز پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 11:13

سلام خوبی نمیدونم چی بگم به گذشته لعنتی هرچند بیشتر جاهاش رو هم دوست دارم بخاطردل خودم میتونی جبران کنی گلم

سانااااااااااز

باورم نمیشه هنوزم بیای وبم

چه خبر؟ خوبی؟

جبرانو بیخیال... آینده رو میسازیم

فاطمه پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 13:37

سلام بانو...
راستش من در جریان حرفایی که زدی نیستم اما انگار تو هم اهل ورزشی بانو....
اما جدای این حرفا وقتی چیزی اذیتت می کنه بهترین کار همون فاصله گرفتنته و حالا که یک سال گذشته و دیگه مثل سابق نیست فکر کنم بتونی برگردی...مگه نه بانوی آرامشم؟

سلام فاطمه جون

بله بهت مگه نگفته بودم؟ شالبند مشکی کونگ فو

فاصله درسته اما خب نمیشه گذشت گاهی... من کسانی رو جا گذاشتم... در واقع بهتره بگم از کوچیکی با هر کس کنار خودم صمیمی شدم خدا اونو به نحوی ازم گرفته... آزمایش منم روی اینه دیگه بانو واسه همین گاهی یاد میکنم که آماده بشم واسه یه امتحان دیگه ی خدا

محمد پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 14:34

باز این آجـــــــــــی غیبش زد

خب مهمون داشتیم محمد
از تبریز بودن! نمیشد بیام نت اصلا

یه دو روزی pc نفس راحتی میکشیدا

مهرداد پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 15:28

آدما زود عادت می کنن

به زندگی جدیدشون

به فاصله گرفتن از علایقشون...
----------------------------------------
به شدت موافقم

منم موافقم

به شـــــــــــدت

حسین پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 17:24

سلام!
خوبی؟ خیلی وقت بود ازت خبر نداشتم. خوبه که هنوز وب مینویسی !
از اون وقت که منم وب مینوشتم تا حالا خیلی چیزا فرق کرده، خیلی چیزا !

سلاااااااااااااااااااااام

حسین!!!خودتی؟؟؟
آره تو که دیگه نیومدی وب جات خیلی خالی بود پسر خوب

آره خیلی چیزا... از قالب وبلاگا بگیر تا قالب آدما

خوشحالم که اومدی حسین... بازم بیا

نگین ( همین حوالی ) پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 18:20

سلام به بانوی رگباری

میگما، من الان قاچاقی اومدم،آجیام خوابیدن منم گفتم زود بیام به دوستام سر بزنمو برم

خیلی قشنگ نوشتی فریناز جان
ستوده راست میگه، هنوزم دیر نشده
میتونی دوباره بسازی هر چیزی رو که فک میکنی تاریخ مصرفِ ساختنش گذشته!

سلام
تو اینجا چی کار میکنی؟
مامان خوبن؟

آخی... قاچاق چی ام شدی یا
ببخشید نبودم زودتر جنساتو بدم نگین

آره من کلا قشنگ مینویسم

آره دیگه اونا رو میریزیم دور و آینده رو میسازیم! بی خیال جبران و اینا

پرنیان پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 23:16 http://fathebagh.blogsky.com

سلام فریناز جون
خوبی ؟ قبلا چند باری اومدم بهت سر زدم ولی معمولا پست هات رمز دار هستند .
به هر حال امیدوارم خوب باشی و بتونی دوباره برگردی به فعالیتهای خوب زندگیت .

سلام به پرنیان نازنین
ممنون... شما که رمزشو دارین اما خب نمیدونم چرا هر وقت میاین همینو میگین!

ببخشید مدتی بود خاموش میومدم وبتون... این دفه واجب شد بیام بازدید

آفتاب جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 01:04 http://aftab54.blogfa.com/

سلام فریناز جان .
تو زندگی ما آدمها خیلی ها میان و میرن .. گاهی فقط یادی از اونها می مونه و خاطرات شیرینی که از خوشون باقی میذارن .. خیلی سخته کسانی رو بسیار دوستشون داریم ازما جدا میشن چاره ای نیست ... رسم زمونه اینه و باید با تمامی دلتنگی هایش کنار بیایم عزیزم .

سلام آفتاب جان

بدی هاشون بیشتر یادمونه تا خوبی هاشون!
و بدتر از همه تظاهر اونا به بدی برای دلسرد کردن تو

آره اینقدر آدم رفته از زندگیم که دیگه سفت شدم...
خیلی وقته دیگه با دوستی خیلی صمیمی نمیشم! چون میدونم درست در شرایط خاص خدا اونا رو از من دور میکنه

مهران جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 10:01 http://rozhaibigharari.blogfa.com/

سلام آبجی گلم خوبی

ای بابا آبجی تو چقدر به فکر این اونی اصلآ میدونی چیه آبجی تو هیچیت به داداشت نرفته یکمی هم از من یاد بگیر دیگه اینجوری داغون میشی ها

هههههههه شوخی کردم منم اگه به یکی وابسته شم دیگه تمومه اما آبجی از قدیم گفتن از دل برود

هر آنکه از دیده به رفت مگر اینکه عاشق و شیفته اش باشی اونجوری هیچ وقت اون آدم از یادت نمیره

راستی آبجیم چرا انقدر شیفته مریمی خیلی دختر خوبی بود آبجیم

آخخخخخخخ آی گفتی آبجیم چقدر حضور داشتن توی صحنه خوبه توی مسابقات همایشها حضور رو

صحنه نمایش چقدر اینجور کارا خوبن دلم لک زده برای این کارا

سلام ممنون تو خوبی؟
آره مهران... یادته پارسال منو؟ شدم مثل اون روزا... چون الان یه جورایی سالگرد تمام اون روزای سخت منه

مهران! تو که از پارسال من و اتفاقای بین ما باخبری.... میدونی که اون خیلی منو اذیت کرد علارغم محبت های من! ولی خب بازم بعد از یه سال دلم واسش تنگ شده

آره ولی من خاطره خوبی ندارم از حضور تو مسابقات رزمی

حالا همایشو هستم ولی

مهران!!!!تو هم مگه رزمی کاری؟؟؟

چه رشته ای داداشی؟

ممنون که اومدی

فاطمه جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 11:59

پس کجایی بانو؟
قراره جمعه هامون؟
خب ما دلمون تنگ میشه وقتی نیستی...
حالا ما از کجا از حال شما با خبر بشیم؟
بیا زودتر

مهمون داشتیم این دو روزه فاطمه... از تبریز

منم اصلا نمیتونستم بیام پای لپ تاپ چه برسه به نت

ولی الان رفتن و من با پای چلاق نشستم نوشتم

ببخشید نگران شدی ع ز ی ز م

حسین جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 23:31


من منظورم از تعغییرات، تعغییرات زندگیم بوده !

امیدوارم تغییرات خوبی بوده باشه

حسین یعنی دیگه نمی خوای بنویسی؟
خوشحال میشیم از تغییراتی که پیش اومده بگیا

ندا شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:41 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

زندگی پر از تغییرات و از دست دادن و بدست آوردن هاست.
انشالله همه چی برات خوب باشد

آره... من که دیگه عادت کردم ندا جون
این دلتنگی ها هست همیشه تو زندگیم... با اینکه خیلی وقتا سعی میکنم به عقبا نگاه نکنم...

کوروش یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 16:56 http://www.korosh7042.com

اما هیچ خانه ای خانه ی اول تو نمی شود...


سلام فریناز عزیز
هرگاه آمدم دلتنگی نهان در کلامت بیشتر محسوس بود
برایت شادی دل آرزومندم

سلام استاد مهربونم...

این جمله رو شما الان بیشتر از همیشه حس میکنید

آره... هر چی میگذره کمرنگ نمیشه که هیچ یه مشکل دیگه هم اضافه میشه

ممنون شما هم شاد و سرحال باشید....خونه ی نو مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد