ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزهای دل تکانی ام که می شود
پُـر از تـو می شوم دوباره
چقدر دلم برایت تنگ می شود گاهی
برای یک به یک خنده هایت
برای قلب دریایی ات...
برای تمام آن روی مهربانت
کاش پشت و رویت یکی بود عزیزِ من
ببخش
می دانی نه تویی مرا و نه من تو را
بر تمام بی محبتی هایم
بر تمام بوسه هایی که طلب داری
بر تمام خنده های یخ زده ام
بر تمام سردی نگاهم...
بر تمامشان خطی بکش به قرمزی دلِ خونت
اما بر خودم...
نه !
بر خودم خط نکش...!
می دانی که تاب خط خطی شدنم را ندارم
دلم...
دلم برای دلتنگی هایش دارد می سوزد...
کاش
کاش
کاش
یکی از انبوه چشم های بی شمارِ روزانه ام دو چشم آشنای تـو بود
و تـو می شدی همان غریبه ی آشنا ... همان دو چشم آشنایی که سال هاست از آن دورم!
.
.
.
.
.
.
.
چقدر دلم برایت پَـ ـر پَـ ـر می زند...
اینجام بانو...
تو هر جا که باشی عزیزی
پر شدی از بوی کربلا فاطمه
میگم هرجا میریم حرف از غریبه ی آشناست؟!



نکنه مُد شده؟
اگر مُد شده ما هم بریم یکی بگیریم ببینیم چیه انقدر ازش میگن
گرفتنی که نیست!
نه ... فقط دلم میخواست یه چیزی بنویسم... این روزا یه کم تو خاطراتم سیر میکنم... واسه همینه که اینطوری شد متنش
سلام
چقدر از خوندن پروفایلت حظ کردم
اینجا قلبت را در دستت بگیر و پای برهنه وارد شو...
کفش هایت را دربیاور...
نکند ریگی به آن باشد!
سلام


خوش اومدین...
یه ر ف ی ق دیگه هم داریم که فعلا مسافرته
شما میشی دومین رفیق
خوش اومدی رفیق عزیز
دلم برای دلتنگی هایش دارد می سوزد ....
چه عشقی درین سوز پیداست ....
اولین عشق...
واسه یه بهمنی هیچ وقت فراموش نمیشه...
هیچ وقت
فرینازم سلام
آجی نوشته های دنیاییت یا به قول خودت زمینی به دلم نمیشینه،ببخشش که رک بهت میگم
ولی منو که میشناسی
فریناز همیشه رگبارت برام بوی آشنای خدا رو میداد و یه بنده ی خدایی که آرامشو از اون طلب میکرد و همون متنهای آرامش بخشت نه تنها به دل من بلکه به دل همه میشست،اما اینروزا انگار این غریب آشنا رنگ و بوی رگبارتو عوض کرده،واسه این بود که گفتم فرق کردی
فریناز حتی گاهی جمعه های انتظارت هم این رنگ و بو رو میده
فریناز ببخش که رک بودم،اینا تقریبا همون انتقاداتی بود که اصرار داشتی بنویسمشون
آجی میدونم که اینجا جاییه که مینویسی تا آروم بشی،اما میخوام بدونم چی باعث شده که فرینازی که تمام وجودش مطعلق به آسمون بود و یه دل به بزرگی آسمون داشت چرا الان وجودش بین زمین و آسمون معلقه؟چی باعث شد فریناز تغییر کنه؟
سلام به نانازی خودمون

مهرناز!!! از هر کس توقع داشتم الا تو!
تو که میدونی چرا این حرفو میزنی؟؟؟
میدونی که دیگه اونجا هم نمینویسم براش! نه مریم و نه اون!
گفتم که از ۱۹ ماه رمضون زندگی من عوض شد... به طرز خیلی بدی همه چی عوض شد
ناراحت نمی شم میدونی چرا؟ چون هیچ کس جای من نیست و نمیدونه این نهایت فرق نکردن منه الان
وگرنه با اتفاقات این چند ماهه شاید اینکه سرپام معجزه س
چی شو بارها برات گفتم
دیگه برمیگرده به اینکه چقدر یادت مونده باشه
من هم یک موقع هائی دلم تنگ خودم میشه
تنگ خودت؟
آره یه موقع هایی ...
آبجی گلم سلام سلامــ چطور مطوری؟؟!
سلااااااااااام به مهسایی بی معرفت
خوبی؟
فکر کنم تایید وگذاشتی ... بهلـــــــــــــــــه ؟؟؟
نه بابا اینجا بی تاییده
آزادی
خب آبجی گلمــ چند وقتی نیومدم پیشت ...
دلم براتـــ تنگ شده بود ....
منم همینطور
جات خالی بود مهسایی
آبجی یه تغییراتی تو وبم آوردمـــ ...
خوآستیِ بیا و ببینشــ
بعله حتما میام میبینم خانومی
روزهای دل تکانی خودت جدا...
در شگفت مانده ام ز روز محشری...
کز طلوع صبح، با کرشمه ای به ناز...
قلب دردمند یار را تکان دهی...
زیبا بود... چون مرواریدی در صدف کلامتان به وضوح میدرخشید....
سپاس
اشتباه نیست dear...
دیگه آپ نکردم...
فروزان هم یه وبلاگی بود که فوت کرد...
سالها قبل از سال 85...
15 سالش بود...
توی پارک جمشیدیه... بسیجی ها از بالا سنگ پرت کردن طرف دختر پسرهایی که اونجا کنار هم بودن...
فروزان کشته شد...
اولین کلمه فروزان توی آخرین پست من لینک هست به وبلاگش...
روحش شاد و یادش گرامی...
خدا رحمتش کنه....
میرم ببینم...
چه قدر قربانی داره این جامعه... خیلی ناراحت شدم... بیچاره مگه چه گناهی کرده بوده
بازم همون حرف همیشگی


" آنسوی دلتنگی ها خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشته هاست "
خیلی قشنگ بود فریناز
امیدوارم هیچ وقت دلتنگ نباشی
امیدوارم امیدت نا امید نشه بانو
ممنون عزیزم
پس چرا برای من هنوز هم...
مانده است تا همیشه زیستن...
یا که غصه ام ندارد انتها...
یا که اشک مانده و گریستن...
چه قدر دوست دارم اشعارتون رو... کامل میکنه متن منو...

سپاس آقا رامین
شما هم آپ کنین... ۵ سال کم نیستا
حیفه
سلام فریناز جون
به خاطر همه ی مهربونیات ممنون
من آپ کردم
هر چند نمی تونم به زیبایی شما بنویسم
سلام رفیق خوبم
مهربونی از خودته عزیزم
بله دیدم... حتما خدمت میرسم
ببجقین من خیلی کم آنلاین میشم وقت نمیکنم جایی بیام
ولی یه الان که اومدم یه لحظه وبلاگت دیدم چه قالب خشگلیییی
خیلی قشنگه
آره این چند وقته کم پیدایی خانومی

نمی گی ما دلمون واسه آلبالوهای ترش و خوشمزه ت تنگ میشه!
ممنون عزیزم...چشمات که خوشگل و درشت هستن واسه همینه خوشگل میبینن
میگم این نازی جدیدا میاد جا نظر طومار میذاره میره ها

در ادامه حس میکنم
دیگه چیزی برای گفتن ندارم
فعلا
آره.... تازه دیشب کلی نظر آنلاین بهم داد


و خداوند sms را آفرید
آهان... اوکی به سلامت
سلام
خیلی زیبا بود عزیز
خوش به حالت عزیز که میتونی احساستو بیان کنی...
سلام...ممنون
راحت به اینجا نرسیدم... ولی الان حس خوبیه که میتونم راحت بنویسم از احساسم...
ممنون فاطمه جان
سلام فریناز عزیز
گاهی بگذار قلبت به هوای یک عشق قدیمی دوباره تپیدن را بیاموزد
بگذار گاهی این فکر که یکی از این انبوه چشم های بی شمار روزانه، سرشار از نگاه همان غریبه آشناست
گاهی این خانه تکانی های دل آدم را سرشار از حس دوست داشتن می کند و همین برای ماندن کافی است...
فریناز جان
اگر چه می دانم این دلتنگی غریب گاهی دل را به درد می آورد اما روح را صیقل می دهد این دلتنگی های گاه گاه
این نوشته ات به نظرم یکی از زیباترین دلنوشته هایت بود
سلااااااااااام بر یگانه دختر مرداب

و در میان تمام چشم های رنگارنگ این روزها چشمی چون اون ندیده ام دیگر... دلم هر روز برای عزیزی تنگ میشود که خود او رو از اینجا رهاندم...
صیقل خورد... و اینکه من صبوری را یادبگیرم... چه قدر سخت میشوی صابر!
سپاس مهربانم... بودنت جان تازه ای به من داد
سلااام....
چقدر دلم برایت تنگ می شود گاهی
برای یک به یک خنده هایت
برای قلب دریایی ات...
برای تمام آن روی مهربانت...
خیلی قشنگ بووود....
منم آپم بیا و نظرتو بگو
سلاااااااااااام ثریا جان

دل به دل راه داره عزیزم... ممنون
چشم حتما الان خدمت میرسم
کاش میشدآدمی بر خودش قلم بکشد


رهایی
چقدر متن و موزیک هماهنگ به دل برگزیده شده و می نشیند
نه!


هیچ گاه بر خودم قلمی نمیکشم.... انصاف نیست
سپاس کورش عزیز
مبارک باد خانه ی جدید...
سلام
قشنگ می نویسی..قلم قوی یی داری
از این یه تیکه ش خیلی خوشم اومد: من تاب خط خطی شدن ندارم!
خوشم اومد..
اگه مایل به تبادل لینک باشی خوشحال میشم..
سلام
ممنون به قشنگی قوی سپید تو نمیشه
چشم خدمت میرسم...
نظر لطفته عزیزم
بله ترکیه
ممنون بابت جواب سودای دوست داشتنی...
واااااااای فریناز
چقدر خوب بود
چقدر با دل من میساخت
مرسی
مرسی
مرسی
رویا!

فکر میکنم من خیلی سوالا ازت کرده بودما
با این کامنت یعنی سوال نکنم؟!!!
نه عزیزم
این چه حرفیه؟
سر و تهشو گم کردم
بزار پیداش کنم
میگم
باشه خانومی... راحت باش

اگه دوست داری تنهایی پیداش کنی من فقط واست دعا میکنم..
ولی یادت نره بگی یا... وقتی پیداش کردی
فریناز جان
عجب متنی
با خوندنش احساس کردم دلم خیلی تنگ شد
با خوندنش احساس کردم که یه بغضی دارم که خیلی اذیتم میکنه
اما بهونه ای برای شکستنش نیس
موفق باشی خانمی
خوشحالم که احساس خوبی بهت دست میده عزیزم...
خانومی راجع به اون نامه ات هم عیبی نداره... به کارات برس... به یادت هستیم اما
سلاممممممممممممممممم فریناز من

فری جون خودم با کلی احساس قشنگ
سیر نمیشویم از این همه حس قشنگ
سلاااااااااااااااااام به زیبای وبلاگستان


بابا تو کجایی؟؟؟ دلمون واست یه گنجیشک شده بود
خوشحالم که برگشتی
امروز وقت آزادم بیشتره خدا رو شکر
فریناز با شروع مهر منم یه مقداری کارام زیاد میشه
دانشگاه ندارم ولی.....
فدایت عزیزم من اینجا کم بیام یا زیاد همیشه به فکرتم نازنین دخممممممممممممر
امروز من از ساعت ۱۰ تا ۴ بعداز ظهر پرکارم در عوض

مگه شاغل شدی خانومی؟ یه روز بیا مسنجر با هم حرف بزنیم... خیلی وقته بی خبرم ازت دوست جون
دل به دل راه داره زیبایی