آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

رویای پرواز...

روزی خواهم رفت و خواهم گفت:


«خداحافظ ستاره های شب

خداحافظ زمین و تاب و تب

خداحافظ که جان رسیده بر لب...»


روزی خواهم رفت و خواهم گفت:


«می روم به خاطر دلم

می روم به سوی حاصلم

می روم ولی شکسته بالم...»


روزی من نیز چون تو، مولای من، سید شهیدان عالم، حسین ِفاطمه، این ها را خواهم گفت و به سوی او خواهم رفت... به سوی یگانه اله زمین و آسمان...به سوی او که همیشه چشمانم در دورترین افق هستی به نظاره اش می نشیند...


روزی...

شاید امروز

شاید فــــردا

نمی دانم

با دلی که من دارم 

شاید همین لحــــظه ها...



این روزها می دانم هر دری بسته باشد برای تعالی روحم است...

می دانم پاداشی به ازای صبر من پشت این درها نهفته است...


اما یکتای بی همتایم!

من

هنوز

تاب این همه صبر را ندارم...


نفس هایم

به شماره افتاده اند


10

9

8

7

.

.

.


دلم پر می زند تا رسیدن به 0

اما

نمی دانم آن هنگام

در میدان سختی ها

بر تمام ظلم و ستم ها

پیروز خواهم شد؟!

یا شمیشیر صبرم

روزی مثل امروز

مثل فردا

خواهد شکست!


نمی دانم آن روز

مرا به خاطر صبرم پاداش خواهی داد؟


بهشت و جهنم را بگذار برای دیگران

من

فقط

تو را

می خواهم...


کاش

تو

خود

پاداشمان می شدی پروردگارم


معبودم

خدای من

الهی العفو العفو هایم برای تمام کسانی ست

که مرا

چون گوی ظریفی

در چنگال هایشان

خواهند شکست!


با نیروی ایمان به تو...به بودنت ...

هنوز گوی مانده ام

اما

...


اما که می آید، یعنی

در آستانه ی تـَـرَک خوردن

شکستن

هزاران هزار تکه شدن...


خدای من...

صبرم...

دیگر...

دارد به 1 می رسد

به 0


6

5

4

3

2


نه

هنوز هستم...

هنوز صفر و یک مانده انگار...


و صفر و یک ها خود دنیایی اند برای خودشان...

دنیایی به نام دنیای مجازی....


دستانم را بگیر...

روی انگشتانم ایستاده ام...

و تمام وجودم را در دو بند شصتم بنا نهاده ام...


دستانم را بگیر

کمی

کمی تو نیز بیا

بیا پایین تر

تا جایی

میان زمین و آسمان ها

دستم به تو برسد

دستت به من برسد


من

روزهاست

حس سبکی دارم...

حس خاصی چون پرواز

اما بالی ندارم!

پرنده ی بی بالی که رسم پرواز یادش رفته

اما

رویای پرواز را نه!



من

بال می خوام

و تکه ای از آسمان

که بـــــرای مـــن باشــد


معبودم...



http://s2.picofile.com/file/7173528923/Www_Pix98_CoM_Love13_025.jpg




نظرات 14 + ارسال نظر
ابوالفضل پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 11:16 http://motazad.blogsky.com

از حالم می پرسی؟
حالم خوب است..
اما تو باور مکن!

خوش اومدی آقا ابولفضل...

ماه ها بود غایبی رد کرده بودیم براتون

یکتا پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 12:01

بزنم تو دماغت؟

یکتا پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 12:02

تو برو رو صندلی وایسا دستت برسه
جون قد من بلند تره یه وقت دیدی من رفتم تو جا موندی
بببببععله

کی گفته قد تو بلند تره؟؟؟

نه خیرم
آآآآآآآآآآش
به همین خیال باااااااااااااااااااش

من بلند ترم

یکتا پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 12:06

یالا بخند که میام میزنمتا
بکو بی جرا دیشب روحم اونجا بود
دیشب خواب دیدم شهرتون و آب کرفته
و من دارم توش شنا میکنم

کل شهر شده بو بارک آبی

خواب عجیبی بود
شاید اشکات شهرو ورداشته
به فکر خودت نیستی به فکر آثار تاریخی باش که همه ش رفته زیر آب

منم یکی از همین خوابای عجیبم همین بود نارون!!!

خواب دیدم زاینده رود پر از آبه...راه میرم توش اما غرق نمیشم!!!

آره... دیدی چه قدر هم آبش داغ بود هم شور؟!
اشکام بودن


دل به دل راه داره خانومی
تو نخوای بیای اینجا ما میایم تو خوابت...خودمون که نه! اشکامون

محمد پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 13:20

درکت نمیکنم چون مثله تو آجی فکر نمیکنم
من الان زیر آسمون خدام همشم ماله خودمه
تو هم میتونی همینجوری باشی
یه تیکه اش خواسته ی کوچیکیه
و خواسته ی کوچیک برای آدم کوچیک
بعید میدونم آجی فریناز با دل دریاییش کوچیک باشه

یه تکه از آسمون با دو تا بال...

نه همه ی آسمون اما بی بال!

محمد پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 13:23

من که گفتم بیا اتوبوس بگیریم با هم میزنیم به جاده میریم
همیشه که بال نمیخواد
همش سفر هوایی یه بارم سفر زمینی مگه اشکالی داره جایی که میخوای بری که فرقی نمیکنه؟!
میکنه؟
اتوبوس بگیرم؟!
کپسول اسکیژن چی؟!
آخه نفسهات به شماره افتاده

چرا دیگه
تو اتوبوسم همه آدمن بدشانسی مون

تو یعنی مهندسی یا
باید کوتاه ترین راهو در بهینه ترین زمان و با صرفه ترین قیمت ممکن انتخاب کنی

که می شه دو تا بال

MST پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 13:44

یووووووووووووووووووووووووووواا اااااااااااااااا اووووووووووووووییییی

هاااااااااا هووووووووووو ییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

این موسیقیه متن بود... یادت رفته بود بزاری!

--

بابا خسته، بابا دلشکسته! بابا...

یه پیشنهاد داشتم، اینجا یه جا داره، هر رووز میتونی بری از بالاش بپری پایین... با کایت، یا پاراگلایدر... بیا خودم پولشو بهت میدم اونقدر حاااااااال میده که نگو (البته من که نپریدم تا حالا )

--



--



--

جاست، خوش باشی

خدایا اینو شفاش بده
به تو سپردمش

کوفتتون نشه شما تهرونی یا

منم بام تهران می خوام خو

تااااااااااازشم خانوما که اجازه ندارن بپرن

بترکی ام اس تی

ایشالله بری روش با مخ بخوری زمین


اونو که هستم

زهرا پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 16:31

فریناز
تو خوبی؟!
چی شده؟!
واسه چی آخه؟؟؟
فرینااااااااااز
چرا الکی خودتو اذیت میکنی آخه؟
چرا فریناز ؟؟؟

اون همیشه با ماست
همیشه کنارمونه
خیلی نزدیک
کافیه چشماتو ببندی و یه نفس عمیق بکشی
اونوقت با تمام وجودت حسش میکنی

خانومی!
چرا با این اسم اومدی اونوقت!

نبود...
حس می کردم خلأ نبودشو زهرا...

داشتم داغون می شدم...
داغون...

اما اومد...
لحظه ای که اصلا فکرشو نمی کردم اومد

زهرا پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 16:38

فریناز
یه کمم به فکر خودت باش
آخه چیه این حرفا

اون خوابا همه بخاطر افکار پریشونیه که داری
اصلا به اون فکر نکن
فکرشو نکن

همه ، همه مثل همن
استثناها هم خیلی کمن
اونقدر که میشه گفت نیستن
اینقدری که تو داری خودتو اذیت میکنی
اون به فکر تو هست

اگه واسه خدا دلتنگی که اون همیشه کنارته
کتابشو بازکن و باهاش حرف بزن
یا با دو رکعت نماز
آروم میشی

ولی من منظورم خدا بود زهرا!

رضا شنبه 14 آبان 1390 ساعت 01:48 http://WWW.SEDAYEKHASTEYEBARON.BLOGSKY.COM

عشق یه کلمه ی سه حرفیه..
ولی بعضی وقتی این سه کلمه تو قلب ادم جا نمیشه

چون روحش بزرگه... نه جسم کلماتش...

رضا شنبه 14 آبان 1390 ساعت 02:10 http://WWW.SEDAYEKHASTEYEBARON.BLOGSKY.COM

چی بگم..
ایشالاه خوب شی

ممنون
خوب که هستم... خوب تر می شم

یکتا شنبه 14 آبان 1390 ساعت 14:24

میخوام صد سال اشکات نیان
خودت بیا عزیزم
خودت و عشقه


جدا؟توام خواب دیدی؟
حتما واسم تعریف کن
آره منم غرق نمیشدم

نمی دونم یعنی چی نارون!
خوابام کلا جالبن... اما وقتی بیدار میشم خیلی هاشون همون ۵ دقه اول یادم میرن

اینو یادمه حالا برات می گم یه روز که لایو بودی

دورافتاده دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 11:39 http://khe-mesle-khoda.blogsky.com

من از آن دشت خموش ...
باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش ...
میروم خوش به سبکبالی باد ...
همه ذرات وجودم آزاد ...
همه ذرات وجودم فریاد ...

حسی که دارید کاملا قابل درکه ...
انگار این حس که به من رسیده بود (و هست هنوز) یکی یکی داره به دوستان هم سر میزنه ... !
منشا این حس پاکه ... [گـل]

از دورافتاده ای پرسیدند امید از که آموختی؟
گفت از نا امیدان !
گفتند چگونه ؟
گفت از بس که دیدم پایان شب سیه سپید است !

بیا و هر روز بیشتر از دیروز امیدوار باش ...

این حس بود در من...یه زمانی یه چند ماهی شاید افول کرده بود... شاید پابند زمین شده بود و دوباره برگشته به همون فریناز قبلی

ممنون... حس خوبی به آدم دست می ده این شعر زیبا

می دونین هر کامنتتون پر از امیده؟

امیدوار بودن بهتر از امیددار بودنه

ممنون...بازم سعی می کنیم تا به باور برسیم

ندا شنبه 21 آبان 1390 ساعت 12:57 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

کاش بال داشتیم به اوج میرفتیم اما.....
امیدوارم هر چی میخواهی خدا بهت بدهد

ممنون... دعا کن خانومی

دعاهاتو دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد