ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام آقای من...
آری
اینبار حس عجیبی ست در من!
اینبار دلم می خواهد تو را آقای خودم خطاب نمایم...
دیگر برایم روزهای جمعه با یاد تو شروع می شود...
و چقدر دلم می خواهد این چله نشینی حضورت را در لحظات زندگی ام تداوم بخشد مهدی جان.
و امروز ۳۴ مین جمعه است که برای تو و به عشق آمدن تو می نویسم و می گویم و می خوانم و ...
امروز انگار روز عجیبی بود... روزی که انتظار نامه ام طولانی تر از همیشه گشته بود و همه ی آن ها به دست باد پرپر شد... و دیگر کلامی از آن همه طومار نوشت امروزم یادم نبود...
حالا که فکر می کنم می بینم شاید آن نجوای انتظار، رازی میان من و تو بوده و کسی را نشاید که به حریم واژه هایش پای اندیشه بگذارد...آخر از رازی گفته بودم که...
چه خوب شد همه چیز پاک شد...
و می بینم هنوز حرف هایی هست که باید در خلوت شبانه ام بماند برای همیشه...
عاشقانه نوشت هایی که از اعماق قلبم برمی خیزند...
آن ها که فقط مخاطب خاص خودش باید بخواند
تو امام مایی!
.....
...
.
امامتت را هزاران بار بر لب آورده ام... بارها و بارها شهادتت داده ام اما نمی دانستم چرا امامان ما فقط ۱۲ نفر بوده اند! و همیشه با خود می گفتم مگر آن ها چون ما انسان نیستند؟ چون ما نمی خورند؟ نمی خوابند؟ نمی خندند؟ نمی گریند؟
مگر آن ها مانند آدمیان راه نمی روند؟ حرف نمی زنند؟
اصلا
مگر آن ها چون ما زندگی نمی کنند؟
اما امروز فهمیدم امامت، ورای همین چند واژه ی کنار هم چیده شده است...
«امام،ادارک و احساسی فراتر از دیگر مردم نسبت به هستی و خداوند دارد.احساس حضور بی انتهای خداوند»...
امام هر آنچه را می نگرد به عمق آن پی می برد... به لحظه و کیفیتِ خلقتش،به تک تک نفس هایش تا بدان لحظه، به مراحل زندگانی اش...
حتی به کاشت های بی برداشت این مزرعه سرای هستی هم پی می برد...و به برداشت در دنیای خدایی مان... همان که در دوردست ها روزی زمانی از آنِ ما می شود...
دیگر نمی خواهد کنار او، خودت را تعریف کنی یا حتی شخصیتت را و نیتی راکه در دل داری، شرح دهی و به اثبات برسانی...
تو فقط نگاه کن...
با سکوت
و آنوقت به تو خواهد گفت تو چگونه ای! تو کیستی... چیستی و تا بدین لحظه چگونه زیسته ای...
تو فقط نگاه کن
آنوقت او ، امامت را می گویم، به تو راه زندگی نشان می دهد... تو را در راهی می برد که صراط مستقیم است... همان که بیشتر از همیشه به خدا نزدیکمان می کند....
تو را آرام می کند... و رها از تمام دغدغه هایی به نام مشغله های روزمره ی زندگی!
به تو انگیزه می دهد... انگیزه ی زندگی کردن و امتحان دادن... به تو امید می هد... یاری ات می کند...
ساده بگویم:
او برای تو ماهی نمی گیرد اما ماهیگیری را به تو نشان می دهد...
.....
...
.
و تو امام مایی مولای من...
فقط...
می دانی چه چیز سراپای وجودم را به لرزه در می آورد مهدی جان؟!
اینکه هنگام قرارمان بر چهره ات اخم بنشیند...
اینکه بگویی آی بانو! تباه کرده ای! زندگی ات را! انسانیتت را!خودت را...
اینکه آن زمان در برابر تو آقا جان،سر افکنده تر از تمام آفتابگردان های شب گردم...
و می ترسم...
از آن زمان می ترسم که من باعث سربلندی تو نباشم آقا جان!
دلم می خواهد آن زمان که روبروی تو ایستادم، نور رضایت بپاشی بر سراسر وجود خسته از انتظارم آقای من!
نمی دانم گاهی چگونه می شود خوب بود،خوب ماند، و خوب زندگی کرد...
کاش رسمش را نشانم دهی تا آن زمان به بودنم،به انسان بودنم،به منتظر بودنم، افتخار کنی...
و کاش
سرمان
وقت ظهور
تا آخرین حد
بـــالا باشــــد...
به نشانه ی رضایت تو مولای من...
اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج
رگبار1:
یکشنبه...
یکشنبه مامان بابام از کربلا میان...از حرم امام حسین... از بین الحرمین... از نجف... از حرم حضرت ابوالفضل...
زائر امام حسین بودن کم نیست...
می ترسم...
می دونم باید مثل پارسال دوباره با احتیاط برم تو بغل مامانم...
می ترسم آلودگی ها و گناهام روح تازه پاک شده شو آلوده کنه...
شدم مثل پارسال...
پارسال که وقت برگشت می ترسیدم بغلشون کنم...
خوش به حال اونایی که رفتن کربلا...
خوش به حال اونایی که زائر امام حسین بودن...
خوش به حالشون
سلام عزیزم خوبی؟
بی وفایی...کجاایی؟
سلاااااااااااااااام


باورم نمی شه
می دونم آفرینش جان.. میدونم... به روم نیار
میام پیشت عزیزم
من که روم سیاهه پیش آقای خوبی ها

ای کاش راه خودمو پیدا میکردم قبل از این که تو این گردابی که خودم درست کردم غرق بشم
فکر نمی کنم آجی
راهتو از خودش بخواه
با عقل خودمون راهی پیدا نمی شه
خوش به حال پدر و مادرت آجی

خوش به حالشون
سلام....
من اومدم بازم...
خوندمت بانو و خوش به حال پدر و مادرت...
حسشون رو کاملا درک می کنم...
چقدر دوست داشتم اون روزها تکرار بشن بازم...
مثه یه خواب بود فریناز...مثه خواب...
زبونم بند اومد...
امیدوارم زیارتشون قبول باشه بانوی من...
سبز باشی....
سلام


خوش اومدی بانو
میبینم که بی خوابی زده بوده به سرت
آره تو این روزا رو خیلی خوب می فهمی! البته منو نه مامانم اینا رو
ایشالله یه بار باهم می ریم
دیگه عمرا بذارم تنها تنها بری اینجاها
اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج
---
به سلامتی!
آره، خوش بحالشون...
---
ایشالله منم میرم بعد تو همینجوری حرص میخوری!
آمین


حرص؟
تو برو من دعا می کنم همونجا در راه خدا... آره دیگه
یه ملت ازت راحت می شن ام اس تی
میبینی فرینازی چقده داره زود میگذره...
انگار همین دیروز بود که داشتم اولین پست جمعه انتظار اینجا رو میخوندم اما الان دیگه فقط 6 تا دیگه مونده...
زیارت پدر و مادرت قبول خانومی
همینطوری که نگاه کنیم میبینیم خیلی زود گذشته
اما وقتی به تک تکشون نگاه کنیم میبینم یه عمر بوده...
یه عمر ۳۴ هفته ای
ممنون عزیزم... ایشالله تو هم میری کربلا
اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج
خوش به حالشون
تو هم که مثل من سحر خیزی


آمین
ایشالله تو هم با ما میای بریم کربلا
داریم یه اتوبوس نتی میشیما
من همیشه سحر خیزم



اگه میشه اسم منو ثبت کن که حتما میام
حالا کی حرکت میکنین؟
مثل من


آره اسم لوکی لوک که اول دالتونا نوشته شده
اصلا کی جرئت میکنه تو رو نبره؟
حرکتش دیگه با خداست
فعلا اتوبوس پر نشده
زیارتشون قبول باشه انشالله قسمت شما بشه
ممنون به همچنین ندا جون
سلام
ممنون از حضورت
وبلاگ خوبی داری
من هم لینکتان کردم
موفق باشی
سلام
ممنون...
به پای آرامش شما نمیرسه اما
سلام...


خسته نباشی...
من یه سواله چند وقته دارم می خوام ازت بپرسم: تو واقعا اینقدر مذهبی هستی؟
سلام
ممنون...
تا مذهبی بودن رو چی تعریف کنیم!
من فقط به اونچه که اعتقاد دارم در دلم ایمان هم دارم...
نه بیشتر نه کمتر!
از اون مذهبی هایی که خیلی ها بهشون میگن مذهبی خشکه مقدسی! نه...
این جمعه ها هم یه نذره آقا مجید... یه نذر ۴۰ جمعه ای که کم کم داره تموم میشه
جوابتونو گرفتین؟
سلام فریناز
doroste gosheneshini ke dar harf zadan baram bood ama dar roozham por faaliyat bodam gosheneshini ke ba roshde negareshe mosbat va khas bashe movafaghiyate
dari be nazre 30 haftegit miresi omidvaram movafagh bashi...rasti link ahang oon ahane abere shab ro baan vasat pm mizaram in yek ahnge fogholadst rasti tavajoh kardi man har yek fasl yek dast neveshte post mizaram
سلام



چرا نصفشو فارسی میذاری نصفشو انگلیسی؟
منظورم همون بود... وگرنه خبر دارم چقدر فعالی صبح تا شب اونقدر که به زور میای نت
و امیدوارم اون نگرش مثبت در وجودت ریشه زده باشه تا الان فرشاد
۶ تای دیگه مونده فقط.
ممنون میشم اگه بذاریش
ایشالله سال دیگه میای جبران میکنی روزی یه پست میذاری
سلام
چقدر حس آرام بخشی داره خوندن این نوشته زیبااا
منم آپ شدم
سر بهمون بزنی هااا
سلام
ممنون
سلام آقای من ...


تو عاشقانه ترین نام
و جاودانه ترین یادی
تو از تبار بهاری
تو می آیی
تو آن یگانه ترین رازی
تو باز می گردی
سلام بر فریناز عزیز
جمعه هایی که تو توش نفس می کشی
عطرِ گلش به آسمون می رسه
و شاخه گلی که تو می گیری دستت
تویه هیچ خزونی خم نمی شه
اینو مطمئنم ...
سلام بر رفیق عزیز شفیق
جمعه هایی که قلبم حرف می زند...
جمعه هایی که دستان مهربانی چون شما مرا تا مقصد یاری می کنند...
جمعه هایی که بهترین جمعه های من و تو و او و هر دل بارانی گشته است...
سپاس بودنتان رفیق عزیز..
روزها بود آسمان بلاگ صفایی نداشت به سبب غیبت طولانی تان
امید که همیشه شاد وآرام باشید در پناه یکتایم...
سلام
فریناز این هفته جمعه نتونستم بیام و بخونم
امروز خوندم
حالم رو خوب کرد،بازم ممنون که هستی
الان دیگه حتما مامان اینا هم اومدن
قبول باشه زیارتشون
سلام
کجا بودی مهرداد؟
آره اونا که اومدن
ممنون
ایشالله یه روزی اول می ری مشهد بعدم کربلا
آجی هی میایم خونت...حیف سوژه نداریم باهات بحرفیم


خو یه سوژ بده بهمون آجی...مردیم بس که کل کل نکردیم خو
جی بگم آجی
این روزا یه سرم و هزارتا سودا
+
حالی که منو ول نمیکنه
رجوع شود به پست بعدی
سلام عزیزم عیدت مبارک آپم بیا نظراتم بگو راستی قالبت خیلی خوشگله
سلام
به همچنین
من از اندیشه لیلی، تمام عمر،مجنونم
تماشا کن که میجوشد، شرابت از دل خونم
ببین از شهر چشمانم، قطار ژاله میآید
و با هر قطره اشکم، سفیر ناله می آید
بر این صحرای خشکیده، ببار ای ابر بارانزا
که آتش حلقه پیچیده، ببار ای ابر باران زا
ز هریک جرعه از جامت،هزاران رود میجوشد
که خضر زندگانی هم، پی این آب میکوشد
بده جامی که میریزد، عطش از ساغر جانم
طبیبا جان به لب آمد، نمی آیی به درمانم
بیا کز چشم بیمارم، سرشک ندبه میبارد
و این دوری برای خود، مفصل روضهای دارد
پی دیدارت آقاجان، نگاهم پشت در مانده
نباید با خبر باشی، از این حیران درمانده!
شب تاریک هجران را، به نور وصل روشن کن
هزاران سال شد رفتی، لباس آمدن تن کن
نسیم صبحگاهی را، معطر از عبورت کن
تمام قاصدک ها را، خبردار از ظهورت کن
بکش دست نوازش بر سر چشم انتظارانت
شکوفا کن زمین را از صدای پای بارانت
شکوه جلوه خلقت، به عالم خودنمایی کن
و از خورشید تابان جمالت، رونمایی کن
بیا تا چشمهای ما، از این ظلمت رها باشد
و روشنگر ز نور تو تمام جادهها باشد
گل نرگس اگر بلبل، حدیث وصل میخواند
تمام عمر را شاعر، به امید تو میماند
تو آن شورآفرین هستی، که با عشقت به شوق آیم
خدا را با تو میبینم، که دائم در تمنایم
مرا ای مهربان آقا، غلام آستانت کن
شبیه ضامن آهو! شدم آهو، ضمانت کن...
بیا امید عالم از ازل تا حال و فرداها
به حق ساقی کوثر، به حق مادرت زهرا...