آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بخششـــ ِ برگــ ـها

گذرمـــ بالاجبار بر گِــل های باغچهـ  ـی بلوار می خورد

گِل های تازه غسل شدهــ  با باران عشق

ردّ کفش هایمـــ  بر گِل ها نمانـد!


چقدر سبکـــــ  راه می روم اینــــ روزها


http://www.blogsky.com/users/blogs/logo/footprint-mehr85.gif


.

..

....

..

.


زمینــــ  زرد

چمنــــ ها  زرد

درخــتانــــــــ  زرد

پاهایم غرور برگــــ  ـها را لــه نمی کند دیگر

صدای خش خشی بر گوشــــ  نمی رسد


برگـــ  ـها با باران عشـ‌ـق بخشیدهــ شده اند...

دیگر نمیــــ شکننـــد...


http://s1.picofile.com/file/7191191070/6563.jpg


نظرات 26 + ارسال نظر
گل مریم سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 21:01

دیشب به همین موضوع فکر می کردم... بغل دیوار پر برگ پاییزی بود... از روشون رد می شدم ولی صدای خش خشی نبود...

کلا دالتونا افسانه ای ینا

بخشیده شده بودن...
به حکم دعاشون برای بارون

گل مریم سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 21:24

بزار به یاد نازی دوم شم

یادش به خیــــــر
آجیم دیروز زیر بارون کیف میکردا

گل مریم سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 21:24

و اما سومی به نیابت از محمد

آمبولانسو میگی؟

اونم یادش به خیر
خوب پسری بود

گل مریم سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 21:25

تاییدم برداشتم ولی جون من دیگه این طوری عصبانی نشو

دیگه جوشم رسونده بودی به نقطه فوق بحرانی شا

وگرنه من از گل نازک تر به گلی عمرا بگم

اومدم سرافرازت کنم گلی

فاطمه سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 21:46

سلام بانو...
ببخش با تاخیر اومدم...
اما تموم مطالبت رو خوندم...حتی همون مطلب طولانیتو...که اون قد غرقش شدم که اصا به نظرم طولانی نیومد...
جمعه های انتظارتم با تاخیر خوندم...ببخش...

بارون و برگ پاییزی...
و قدم زدن...
و نشنیدن صدای خش خش برگ ها...
می فهممت بانوی آرامش...


راستی الان منو دوا نکنن که جز گروهتون نظر دادم...
خب من بی تقصیرما...


ارادت داریم بانو...
سبز باشی

سلام فاطمه جون
زیارتت قبول

همه شو؟
حتی....

شانس تو این چند روزه اندازه تارای موی سرم آپ کرده بودما

نه این گلی از خودمونه
نازی رفت دیگه تا وقتی کنکورشو داد برگرده

خیالت راحت بانو جان

خاک پاتیم

مقداد چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 04:28

بخشیده شدن ولی باز زیر پاهای ما میرن

خب بالاخره باید تاوان غرورشون وقتی فکر میکنن طلا شدن رو بدن مقداد

دنیا دنیای عدالته

نازنین زینب چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 09:42 http://zendegikon.blogsky.com

عالی بود دوستم


راستی خانومی
لینکت کردم

مقداد چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 15:09 http://northman.blogsky.com

پس در هر صورت باید برن زیر پاهای ما آدما! عجب داستانیه ها!

آره دیگه
در هر صورت

اما خیلی فرقه بشکنن یا نه!

صدای غرورشون همون خش خش میشه

اونا دوست ندارن ما بشنویم غرورشونو...
یه زمانی اونا بودن که به ما اکسیژن میدادن... دلشون نمیخواد تاالان که رو سر ما بودن حالا برن زیر پای ما شکسته بشن

اما یه خطا! اونا مغرور شدن...فک کردن دارن طلا میشن ...سقوط کردن


مقداد کلا فلسفه ی نوشته مو برات گفتما

سپیده پارسا چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 15:15 http://1368eman.blogfa.com/

سلام فرینازخانم
از وبلاگتون دیدن کردم
نوشته هاتون خیلی خیلی عالی هست
من شما رو لینک کردم
اگه شما هم منو لینک کنید خوشحال میشم
موفق باشین!!

چه اسمای قشنگی

سلام
ممنون
خدمت میرسم

سایه چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 15:32 http://shadowplay.blogsky.com/

خیلی عالی ... بی نظیر

پاهایم غرور برگها را له نمی کند دیگر ...

ممنونم عزیزم

لطف داری خاتون مهربون

تقدیم به گل روی تو بانوی سایه ها

ر ف ی ق چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 15:33 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

ماهها می روند و
من و درخت وبرگ و بارن
حبس در بندهای جدایی

یک جهان حسرتِ مهربانی

عالمی آرزوی رهایی

سلام فریناز خاتون
پاییز
فصلی است که چشم برگ ها بر درختان نمی تابد
و چشم درختان در آرزوی غنچه ای می خوابد
شاید برای همین انتظار است که پاییز را فصل عشاق می نامند

یک جهان حسرت مهربانی...

میدونین یه موقع هایی اینقدر کامل می نویسین که مجبورم سکوت کنم؟

نمی دونین دیگه

سلام بر مرد مردستان زندگی

پاییز هنوزم برای من فصل انتظارهای بیهوده ست...

نمی تونم قشنگ ببینمش رفیق...
سمفونی رنگ هاش زیباست...
بارون هاش امسال زیبا بود...
حس برانگیزاننده ی عشاق رو دیدم و خوندم!
اما
نمی تونم فصل عشاق حقیقی بدونمش...

چرا باید عشق با موجودی حقیقی بشه که غیر خداست
چرا باید پاییز و این همه زردی سرخیه گونه هامو هر روز بگیره؟

شما بگین
مگه نمیگین پاییز قشنگه؟
بگین چرا آب من باهاش تو یه جوب نمیره آخه
واللا

ر ف ی ق چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 15:47 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

با سلام دوباره
( با صدای آقای حیاتی )
توضیح واسه پست خودمو عرض می کنم
به قول مقداد عزیز
رنگ های قرمز ترانه ی داریوشه
رنگ های مشکی خط نوشته های دل سیاه منه



چه میــــــــــــــــ کنه این رفیق حیاتی

اون آخرشم که شدین عادل فردوسی پور

کلا رو مود صداسیمایینا

مهرداد چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 17:35 http://Friendly90.blogfa.com

سلام
آبجی فرینازم یه چایی داغ و گز به جای ما بخوری واسم کافیه نمیخواد کارخونشو به نامم کنی،ممنون
البته سعی کن چایی رو داغ نخوری که خوب نیست،بذار خنک بشه
قسمت اولش خیلی قشنگ بود چقدر سبکـــــ راه می روم اینــــ روزها
فریناز فکر میکنم آدم بی احساسی باشم چون یه وقتایی نه درک میکنم نوشته هاتو نه به دلم میشینه
راستی دلم برات تنگ شده

سلام
چه داداش بخشنده ای
اگه مقداد بود هر چی گز خوردم تا الانو از حلقومم میکشید بیرون نامرد

یعنی به دلت نمیشینه و میای میگی عالیه!؟؟؟

پس دیگه نگی اینو ها

دوست ندارم نظر الکی رو

باشه مهرداد؟

نازنین چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 18:57

چه تعبیر قشنگی

برگها بخشیده شدن
کاش منم بخشیده بشم به برکت دعام واسه بارون

به برکت دعات
واسه بارون...

تعبیر تو هم زیبا بود نازنازی

حالت چطوره؟
خوبی؟

نازنین چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 18:58

این عکسه رو توی گوشیم دارم
عکس اولی رو میگم

خیلی نازه

من ندارم
یه دفه پیداش کردما

اول فک کردم ربط نداره

اما تو ربط اینو با منو با سبکی پاهامو میفهمی

نازی دیدی قلبشو انداخته بیرون؟
مثل من که...

واسه همینه سبکم انگار

نازنین چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 19:01

اینجا این چند روزه خوب بارون اومده

وااای که عاشق بارون و این هوام

داره کم کم از پاییز خوشم میاد حالا که داره تموم میشه
با این همه بارون
نکنه خواسته دل منو بدست بیاره که خوب باریده

واسه ما چند روز یه بار یهویی میاد اما به شدت شما نیست

منم تو جواب کامنت رفیق گفتم
فقط همین امساله که یه اپسیلون از پاییز خوشم اومده وگرنه یه موی زمستونو بهش نمیدم عمرا

نمیدونم
شاید

سایه چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 21:09

سلام فریناز

سلام بانوی سایه ها

سها پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 10:32

سلام. بی مقدمه: یکدفه دلم هواتو کرد و درس و کتاب رو ول کردم تا بیام یه سری بهت بزنم اخه ظهر کلاس تا دارم تا غروب و نمی تونم بیام وب. تازه امتحانم دارم همون متون حقوقی لعنتی رو.
داشتم بازم مثل همیشه خیالبافی می کردم. اخه من به قوه تخیل بالا معروفم. سیم ثانیه برات هری پاتر می سازم.بگذریم داشتم فکر می کردم با برو بچ که همون گروه اعزامی باشن بیایم اصفهان. باید دم اون دوستم که تو اصفهان درس می خونه رو ببینم باهاش بیایم.
تا خدا چه بخواهد و چه پیش اید. توم اگه نمی خوای باقی مونده تاریخ اصفهان با حضور گروه اعزامی ها به نابودی کشیده بشه خودت بیا تهران با زبون خوش.
در پناه حق اسمونی باشی

سلام
می دونی وقتایی که میای حس می کنم؟

یه افراد خاصی هستن تله پاتی دارم باهاشون

تو
فاطمه
سمیه
گل مریم
نگین
و یه چند تای دیگه
منم همینطور بانو برات فریناز پاتر میسازم نفهمی این آجی واقعی هریپاتر نیست

اگه بیای که خیلی خوب میشه
الانم زاینده رود بازه...اصلا دست فاطمه رو بگیر دو تایی بیاین اینجا
ناهارم بهتون میدما

تهران این ترم که نمیتونم بیام...
کاش ترم دیگه بتونم بیام... اونوقت باید بیام کرج پیش دختر خالم
شما باید بیاین کرج اونوقت

چه روزی میشه ها

محمد پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 12:27

الان نکته ی خاصی به ذهنم نمیرسه

این برمیگرده به آخرین پستت که رمزداره محمد

خوده خودم پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 13:17 http://www.tahnayiyam.blogsky.com

وای...

دلمان اینجوری(!) شد!

چه قشنگ بود!

واست دعوت نامه آوردم...
یدونه ازون همیشگیاش!
مهمونه همیشگی!!!

اینجوری! ت منو کشته خود خودت

اینقد ذوق میکنم یکی دعوت نامه بهم بده

اوووووووووووووووومدم

مهرداد پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 23:46 http://Friendly90.blogfa.com

سلام
اگه ناراحت شدی ببخشید فریناز
من که نظر الکی نمیذارم آبجی اولا بیشتر وقتا تو ذهن خودم به مطلبی که میخونم فکر میکنم و اگه قرار باشه لذتی ببرم ازش اونجا میبرم یا اینکه چیزی ازش یاد بگیرم یا یه تلنگری برام باشه و خب کامنتم میذارم یه وقتایی فقط برای اینکه اعلام کنم حضورم رو(نه همیشه)
در ضمن من معمولا نمیگم چه عالی بود و مطمئن باش هر وقت گفتم واقعا به نظرم عالی بوده و بهم حس خوب داده
منظورم این بود که یه وقتایی با نوشته های ادبیت نمیتونم ارتباط برقرار کنم و دلیلشم فکر کنم هم به خاطر اطلاعات کممه توی شعر و کلا نوشته های حسی و هم اینکه فکر میکنم آدم لطیفی نباشم یا حداقل الان نیستم.
ولی باور کن هیچ وقت الکی نگفتم چه عالی نوشتی یا تو چقدر آدم خوبی هستی و از این حرفا
شبت پر ستاره باشه آبجی فرینازم

سلام
نه ناراحت نشدم
نظرت بود دیگه!

هر کس یه جوریه... یکی احساساتی یکی یم منطقش به احساسش همیشه تسلط داره
به هر حال خودت باش اما باش....
یه بار یکی اینو به من گفت.بعد ها فهمیدم یعنی چی! حالا منم به تو میگم... اما امیدوارم الان بفهمی نه بعد ها

ممنون

مهرداد پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 23:59 http://Friendly90.blogfa.com

نمیخوام سهم دنیا رو
تویی که سهم دستامی
اگه آرامشی دارم
واسه اینکه که همرامی...

همیشه عاشق این دو بیتی های نابتم داداش

انتخابت فوق العاده ست

فرشاد مسافر شهر باران جمعه 4 آذر 1390 ساعت 11:02

فصل امده بود bargha ریخته بودند برای عاشقان در دست هم که زیبایی را به طریقی در این فصل برای ان دو عاشق نمایان کنند
اما صدای بی صدای bargha احتاجی نبود زیرا سنفونی اسمان و زمزمه باور ریزش bargha بهترین صدا بودند
میدونی ch!era?تا با سکوتشان نجوای عاشقانه رو به دقت بشنوند که بدانند chegoone است که ادمیان در فصل سرما hamchnan بهاری احساس هستند و عاشق
اما فصل payeeez خود عاشق است عاشقی که از روی صداقتش در دوری بهار chehreash زرد شده است

فصل آمده بود... وصل اما تا کهکشان عدم! کوچیده بود

و سمفونی باور ریزش... خود khash دار تر از تمام kesh khesh های دل انگیز است...

و پاییز تا آخرین برگش sarnegoon نشود! تا شاخه هایش berehneye ghoroor نشوند؛ بهار vesal نخواهد آمد....

زمستان در راه است....

ندا شنبه 5 آذر 1390 ساعت 08:48 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

برای من حس غمگینی داشت....

خیلی یم غمگین بانو...

یکتا یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 15:16

من جرا واسه این متن زیبا کامنت نذاشتم
همممممم
دلم کرفت
نمیدونم جرا

مقداد یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 15:21 http://northman.blogsky.com

منصورم ی شعری خونده که میگه بشکن بشکنه، من نمیشکنم شنیدیش؟
فلسفه نوشتت کجا بود یادم نمیاد الان؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد