ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گذرمـــ بالاجبار بر گِــل های باغچهـ ـی بلوار می خورد
گِل های تازه غسل شدهــ با باران عشق
ردّ کفش هایمـــ بر گِل ها نمانـد!
چقدر سبکـــــ راه می روم اینــــ روزها
.
..
....
..
.
زمینــــ زرد
چمنــــ ها زرد
درخــتانــــــــ زرد
پاهایم غرور برگــــ ـها را لــه نمی کند دیگر
صدای خش خشی بر گوشــــ نمی رسد
برگـــ ـها با باران عشــق بخشیدهــ شده اند...
دیگر نمیــــ شکننـــد...
دیشب به همین موضوع فکر می کردم... بغل دیوار پر برگ پاییزی بود... از روشون رد می شدم ولی صدای خش خشی نبود...
کلا دالتونا افسانه ای ینا
بخشیده شده بودن...
به حکم دعاشون برای بارون
بزار به یاد نازی دوم شم
یادش به خیــــــر
آجیم دیروز زیر بارون کیف میکردا
و اما سومی به نیابت از محمد
آمبولانسو میگی؟
اونم یادش به خیر
خوب پسری بود
تاییدم برداشتم ولی جون من دیگه این طوری عصبانی نشو
دیگه جوشم رسونده بودی به نقطه فوق بحرانی شا

وگرنه من از گل نازک تر به گلی عمرا بگم
اومدم سرافرازت کنم گلی
سلام بانو...

ببخش با تاخیر اومدم...
اما تموم مطالبت رو خوندم...حتی همون مطلب طولانیتو...که اون قد غرقش شدم که اصا به نظرم طولانی نیومد...
جمعه های انتظارتم با تاخیر خوندم...ببخش...
بارون و برگ پاییزی...
و قدم زدن...
و نشنیدن صدای خش خش برگ ها...
می فهممت بانوی آرامش...
راستی الان منو دوا نکنن که جز گروهتون نظر دادم...
خب من بی تقصیرما...
ارادت داریم بانو...
سبز باشی
سلام فاطمه جون






زیارتت قبول
همه شو؟
حتی....
شانس تو این چند روزه اندازه تارای موی سرم آپ کرده بودما
نه این گلی از خودمونه
نازی رفت دیگه تا وقتی کنکورشو داد برگرده
خیالت راحت بانو جان
خاک پاتیم
بخشیده شدن ولی باز زیر پاهای ما میرن
خب بالاخره باید تاوان غرورشون وقتی فکر میکنن طلا شدن رو بدن مقداد
دنیا دنیای عدالته
عالی بود دوستم
راستی خانومی
لینکت کردم
پس در هر صورت باید برن زیر پاهای ما آدما! عجب داستانیه ها!
آره دیگه

در هر صورت
اما خیلی فرقه بشکنن یا نه!
صدای غرورشون همون خش خش میشه
اونا دوست ندارن ما بشنویم غرورشونو...
یه زمانی اونا بودن که به ما اکسیژن میدادن... دلشون نمیخواد تاالان که رو سر ما بودن حالا برن زیر پای ما شکسته بشن
اما یه خطا! اونا مغرور شدن...فک کردن دارن طلا میشن ...سقوط کردن
مقداد کلا فلسفه ی نوشته مو برات گفتما
سلام فرینازخانم
از وبلاگتون دیدن کردم
نوشته هاتون خیلی خیلی عالی هست
من شما رو لینک کردم
اگه شما هم منو لینک کنید خوشحال میشم
موفق باشین!!
چه اسمای قشنگی
سلام
ممنون
خدمت میرسم
خیلی عالی ... بی نظیر
پاهایم غرور برگها را له نمی کند دیگر ...
ممنونم عزیزم
لطف داری خاتون مهربون
تقدیم به گل روی تو بانوی سایه ها
ماهها می روند و





من و درخت وبرگ و بارن
حبس در بندهای جدایی
یک جهان حسرتِ مهربانی
عالمی آرزوی رهایی
سلام فریناز خاتون
پاییز
فصلی است که چشم برگ ها بر درختان نمی تابد
و چشم درختان در آرزوی غنچه ای می خوابد
شاید برای همین انتظار است که پاییز را فصل عشاق می نامند
یک جهان حسرت مهربانی...



میدونین یه موقع هایی اینقدر کامل می نویسین که مجبورم سکوت کنم؟
نمی دونین دیگه
سلام بر مرد مردستان زندگی
پاییز هنوزم برای من فصل انتظارهای بیهوده ست...
نمی تونم قشنگ ببینمش رفیق...
سمفونی رنگ هاش زیباست...
بارون هاش امسال زیبا بود...
حس برانگیزاننده ی عشاق رو دیدم و خوندم!
اما
نمی تونم فصل عشاق حقیقی بدونمش...
چرا باید عشق با موجودی حقیقی بشه که غیر خداست
چرا باید پاییز و این همه زردی سرخیه گونه هامو هر روز بگیره؟
شما بگین
مگه نمیگین پاییز قشنگه؟
بگین چرا آب من باهاش تو یه جوب نمیره آخه
واللا
با سلام دوباره

( با صدای آقای حیاتی )
توضیح واسه پست خودمو عرض می کنم
به قول مقداد عزیز
رنگ های قرمز ترانه ی داریوشه
رنگ های مشکی خط نوشته های دل سیاه منه
چه میــــــــــــــــ کنه این رفیق حیاتی
اون آخرشم که شدین عادل فردوسی پور
کلا رو مود صداسیمایینا
سلام
آبجی فرینازم یه چایی داغ و گز به جای ما بخوری واسم کافیه نمیخواد کارخونشو به نامم کنی،ممنون
البته سعی کن چایی رو داغ نخوری که خوب نیست،بذار خنک بشه
قسمت اولش خیلی قشنگ بود چقدر سبکـــــ راه می روم اینــــ روزها
فریناز فکر میکنم آدم بی احساسی باشم چون یه وقتایی نه درک میکنم نوشته هاتو نه به دلم میشینه
راستی دلم برات تنگ شده
سلام

چه داداش بخشنده ای
اگه مقداد بود هر چی گز خوردم تا الانو از حلقومم میکشید بیرون نامرد
یعنی به دلت نمیشینه و میای میگی عالیه!؟؟؟
پس دیگه نگی اینو ها
دوست ندارم نظر الکی رو
باشه مهرداد؟
چه تعبیر قشنگی

واسه بارون
برگها بخشیده شدن
کاش منم بخشیده بشم به برکت دعام
به برکت دعات
واسه بارون...
تعبیر تو هم زیبا بود نازنازی
حالت چطوره؟
خوبی؟
این عکسه رو توی گوشیم دارم
عکس اولی رو میگم
خیلی نازه
من ندارم

یه دفه پیداش کردما
اول فک کردم ربط نداره
اما تو ربط اینو با منو با سبکی پاهامو میفهمی
نازی دیدی قلبشو انداخته بیرون؟
مثل من که...
واسه همینه سبکم انگار
اینجا این چند روزه خوب بارون اومده



وااای که عاشق بارون و این هوام
داره کم کم از پاییز خوشم میاد حالا که داره تموم میشه
با این همه بارون
نکنه خواسته دل منو بدست بیاره که خوب باریده
واسه ما چند روز یه بار یهویی میاد اما به شدت شما نیست


منم تو جواب کامنت رفیق گفتم
فقط همین امساله که یه اپسیلون از پاییز خوشم اومده وگرنه یه موی زمستونو بهش نمیدم عمرا
نمیدونم
شاید
سلام فریناز
سلام بانوی سایه ها
سلام. بی مقدمه: یکدفه دلم هواتو کرد و درس و کتاب رو ول کردم تا بیام یه سری بهت بزنم اخه ظهر کلاس تا دارم تا غروب و نمی تونم بیام وب. تازه امتحانم دارم همون متون حقوقی لعنتی رو.
داشتم بازم مثل همیشه خیالبافی می کردم. اخه من به قوه تخیل بالا معروفم. سیم ثانیه برات هری پاتر می سازم.بگذریم داشتم فکر می کردم با برو بچ که همون گروه اعزامی باشن بیایم اصفهان. باید دم اون دوستم که تو اصفهان درس می خونه رو ببینم باهاش بیایم.
تا خدا چه بخواهد و چه پیش اید. توم اگه نمی خوای باقی مونده تاریخ اصفهان با حضور گروه اعزامی ها به نابودی کشیده بشه خودت بیا تهران با زبون خوش.
در پناه حق اسمونی باشی
سلام
برات فریناز پاتر میسازم نفهمی این آجی واقعی هریپاتر نیست


می دونی وقتایی که میای حس می کنم؟
یه افراد خاصی هستن تله پاتی دارم باهاشون
تو
فاطمه
سمیه
گل مریم
نگین
و یه چند تای دیگه
منم همینطور بانو
اگه بیای که خیلی خوب میشه
الانم زاینده رود بازه...اصلا دست فاطمه رو بگیر دو تایی بیاین اینجا
ناهارم بهتون میدما
تهران این ترم که نمیتونم بیام...
کاش ترم دیگه بتونم بیام... اونوقت باید بیام کرج پیش دختر خالم
شما باید بیاین کرج اونوقت
چه روزی میشه ها
الان نکته ی خاصی به ذهنم نمیرسه
این برمیگرده به آخرین پستت که رمزداره محمد
وای...
دلمان اینجوری(!) شد!
چه قشنگ بود!
واست دعوت نامه آوردم...
یدونه ازون همیشگیاش!
مهمونه همیشگی!!!
اینجوری! ت منو کشته خود خودت

اینقد ذوق میکنم یکی دعوت نامه بهم بده
اوووووووووووووووومدم
سلام
اگه ناراحت شدی ببخشید فریناز
من که نظر الکی نمیذارم آبجی اولا بیشتر وقتا تو ذهن خودم به مطلبی که میخونم فکر میکنم و اگه قرار باشه لذتی ببرم ازش اونجا میبرم یا اینکه چیزی ازش یاد بگیرم یا یه تلنگری برام باشه و خب کامنتم میذارم یه وقتایی فقط برای اینکه اعلام کنم حضورم رو(نه همیشه)
در ضمن من معمولا نمیگم چه عالی بود و مطمئن باش هر وقت گفتم واقعا به نظرم عالی بوده و بهم حس خوب داده
منظورم این بود که یه وقتایی با نوشته های ادبیت نمیتونم ارتباط برقرار کنم و دلیلشم فکر کنم هم به خاطر اطلاعات کممه توی شعر و کلا نوشته های حسی و هم اینکه فکر میکنم آدم لطیفی نباشم یا حداقل الان نیستم.
ولی باور کن هیچ وقت الکی نگفتم چه عالی نوشتی یا تو چقدر آدم خوبی هستی و از این حرفا
شبت پر ستاره باشه آبجی فرینازم
سلام
نه ناراحت نشدم
نظرت بود دیگه!
هر کس یه جوریه... یکی احساساتی یکی یم منطقش به احساسش همیشه تسلط داره
به هر حال خودت باش اما باش....
یه بار یکی اینو به من گفت.بعد ها فهمیدم یعنی چی! حالا منم به تو میگم... اما امیدوارم الان بفهمی نه بعد ها
ممنون
نمیخوام سهم دنیا رو
تویی که سهم دستامی
اگه آرامشی دارم
واسه اینکه که همرامی...
همیشه عاشق این دو بیتی های نابتم داداش
انتخابت فوق العاده ست
فصل امده بود bargha ریخته بودند برای عاشقان در دست هم که زیبایی را به طریقی در این فصل برای ان دو عاشق نمایان کنند
اما صدای بی صدای bargha احتاجی نبود زیرا سنفونی اسمان و زمزمه باور ریزش bargha بهترین صدا بودند
میدونی ch!era?تا با سکوتشان نجوای عاشقانه رو به دقت بشنوند که بدانند chegoone است که ادمیان در فصل سرما hamchnan بهاری احساس هستند و عاشق
اما فصل payeeez خود عاشق است عاشقی که از روی صداقتش در دوری بهار chehreash زرد شده است
فصل آمده بود... وصل اما تا کهکشان عدم! کوچیده بود
و سمفونی باور ریزش... خود khash دار تر از تمام kesh khesh های دل انگیز است...
و پاییز تا آخرین برگش sarnegoon نشود! تا شاخه هایش berehneye ghoroor نشوند؛ بهار vesal نخواهد آمد....
زمستان در راه است....
برای من حس غمگینی داشت....


خیلی یم غمگین بانو...
من جرا واسه این متن زیبا کامنت نذاشتم
همممممم
دلم کرفت
نمیدونم جرا
منصورم ی شعری خونده که میگه بشکن بشکنه، من نمیشکنم
شنیدیش؟
فلسفه نوشتت کجا بود یادم نمیاد الان؟