ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قاصدک ِیاران
یکی یکی
پَـرپَـر می شوند
انگار آخر قصه است
قامت ِحسین اما
هنوز پابرجاست...
فرات در حسرت عطش سپه دار
مشک بر دست پهلوان علمدار
پیش می رود
به عشق گلوهای تب دار...
باران می شود
رگبار خشم
طوفان بغض
سیلاب سنگ
گردباد ناجوانمردی
خاک تا ابد
شرمسار دو دست علمدار
سر در گریبان
زیر ِپرچم دِیْن
خاک می شود
علم نقش بر زمین می شود
....
نه انگار صدا می آید
صدای مشکی بر دهان:
*میهمان چشمانم باش
اما بر امید عزیزانم نبار*
مشک می ریزد
چشم می سوزد
نه دستی ست
نه یاوری
تیر بر داغ شقایق
فوران عطش...
خیمه های انتظار
تنها صدایی آشنا:
یا اَخاک اَدرک اَخاک
(حسین به آرزوی برادری اش می رسد...
زینب اما...)
فریاد غوغا می کند...
خیمه طوفان می شود
کاج می میرد
سرو می نالد
نخل آفتاب
در انحنای غروب برادر
بی رمق
تا آخرین نفس
خم می شود..
انگار آخر قصه است...
آخر قصه نبود...
آری انگار آخر قصه است اما آخر قصه نیست!
در زﯾﺮ آﺳﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮدی ﻣﺴﺖ ﺷﺪﻩ از ﺑﺎران ﻋﺸﻖ ﺧﺪاﯾﯽ ﺗﯿﺮﻫﺎی ﻧﺎﺟﻮاﻧﻤﺮداﻧﻪ
ﮐﻪ ﺣﮑﺎﯾﺖ از ﻣﻈﻠﻮﻣﯿﺘﺶ ﺑﻮد و ﻣﯿﺒﺎرﯾﺪ, ﻋﺸﻖ ﺑﺎزی ﻣﯿﮑﺮد ﭘﺲ ﭼﻪ ﺑﺎک ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ
.ﻣﯿﺘﻮاﻧﯿﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ آن ﻣﻘﺪار اﻣﺎ ﺳﻌﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮد در ﻣﻘﺎﺑﻞ اﯾﻦ آﺷﻔﺘﻪ ﺑﺎزار اﯾﺴﺘﺎد
زﺧﻢ ﺧﻮردﻩ ﻋﺸﻘﯿﻢ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺳﻮی ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺎب ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﻢ و ﺑﺎﯾﺪ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﺮد و
. ﻣﺎﻩ در ﺷﻬﺮ ﺑﺎران ﮐﻪ آرزوﯾﺶ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪن ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﻮرﺷﯿﺪ اﺳﺖ ﻣﯿﺪاﻧﺪ و ﻣﯿﺨﻮاﻧﺪ
سلام همیشه محرم حسی خاص داشتم
مادربزرکم.شب تاسوعا فووت کرده بود که همیشه ارزووش بودزیبا بود فریناز
خوانمت امروز در میدان جنگ
آ» زمان بارد به رویم تیر و سنگ
امتحانم کن که چون عاشق شدم
بی کفن بی سر تو را لایق شدم
مهر تو گردد به جان من فزون
چون ببینم کودکاتم غرق خون
کو قیامت تا تماشایم کند؟
کو توانی تا که هاشایم کند؟
...
به عشق خوندن مطلبت تو شب عاشورا فقط اومدم وبت خوندم و دارم میرم...
التماس دعا بانو
سلام
تاسوعای حسینی رو تسلیت عرض می کنم خدمتتون.
طاعات و عباداتت قبول عزیزم