آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

خوابایی که به واقعیت این روزهای من گره خوردن

یه تیغ تیز رفته بود توی بال های نازش

می ترسیدم بهش دست بزنم.اما درد داشت...خیلی یم درد داشت...جون دادنشو داشتم می دیدم و زار می زدم...تیغو با فشار امیدش بیرون می کرد اما گیر کرده بود... کمک می خواست... آروم گرفتمش.تیغ تیزو کشیدم بیرون... هنوز صدای نفس رهاییشو یادمه.تو گوشم می پیچه و صحنه ی رهاییش جلوی چشمامه...جیغی زد از سر راحتی.انگار می خواست زخمشو التیام بده.و بال هاشو باز کرد و جیک جیک کنان پرواز کرد تا آسمون... روحمو دیدم که باهاش بلند شد و رفت تا وسطای آسمون! اما جسممو دید.اون پایین دیدشو و برگشت...اما سبکی اون لحظه واقعا غیر قابل وصفه برام!


نمی دونم چرا این خوابو دیدم دیشب! دو شبه دارم می بینم و نمی فهمم یعنی چی! دلم همین رهایی رو می خواد.همون رهایی  که دیدم اون گنجیشک زخمی به خاطرش چنان فریاد شوقی سرداد و هنوز صداش تو گوشم می پیچه...

و عجیب اینکه تموم سردردم خوب شده...خوابای دیگه ای هم دیدم که یه هاله ای ازش توی ذهنمه اما یادم نمیاد!


اتفاقات اخیرمو می ذارم به حساب همون تیغ... این چند روز مثل همون گنجیشک، جون می دادم اما یه چیزی ته دلم می گه تیغ روی بال های تو رو هم می کشن بیرون...


حسم نه آرامشه نه ناآرامی نه حتی انتظار! صبح تا حالا فقط گیجم! خوابای عجیبی بودن...خیلی عجیب!

مهرنازم خواب عجیبی دیده بود واسم...شاید اونو هم اینجا تعریف کردم

نظرات 27 + ارسال نظر
ر ف ی ق سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 09:21 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

برای تو که دلت قد یک دریاست
چه خوب !!
که سهمت از همه ی دنیا
حتی در خواب و رو یا
پرواز باشد
برای تویی که در خواب هم برای انکار سیاهی انسانی دیگر
بذر ازادی پرنده ای را می کاری
هجرت یعنی نمردن
یعنی تکیه گاه بودن
یعنی که دلت جای امنی است برای سرسپردن
سلام فریناز جان
خیر باشد همه ی خواب هایت

سهم من پرواز در بیکرانگی هاست
که نیافته ام هنوز آنچه باید را

هجرت یعنی نمردن! اما دیدم که اگر هجرت تن کنم خواهم مرد!
و به این می اندیشم که اگر در خوابم بازنگشته بودم حالا به سهم خود رسیده بودم؟!

دلتان دریاست
دیده تان اقیانوس
فراخ تر از فراخ دنیا می نگرید جناب
چه خوب که خیر گفتن شما در پس خواب های من باشد

سلام بر استاد دل و دیدگان پاک

فاطمه سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 10:03

سکوتم از سر گیجیه فریناز...مثه خودت...
یه جورایی گیجم در برابر متنات...وقتی جمله جملشو با تموم وجودم می خوندم دردشو دلمو به درد میاره و تو اون لحظه درد خودم یادم میره...
دردیایی که همه ی مارو تو اوج جوونی این جوری میکنه...گاهی واقعا می گم ما جونیم مثلا؟
بگذریم ارین حرفا ولی فریناز وقتی این روزا می خونمت گیح میشم و با یه عالمه سوال...
اما ...

باورت میشه اصا من پنج شنیه امتحان دارم اما صبح که پاشدم بخوتم همش دلم اینحا بود نه پیش وب خودم پیش وب تو...
واسه همینم اصلا نشد تمرکز کنم و یه راست اومدم وب خودت...
و دیدم که ....

بانو من گیجم...خیلی گیج...امیدوارم حضور مهرناز کنارت بتونه باری از رو غم هات رو برداره...یعنی مطمئنن می تونه...

فریناز باورت میشه آرزوم بود کمکت می کردم اما....

اگه یادت باشه متن اس ام اسی هم که بت دادم دقیقا خلاصه شده ی تموم حرفای اینجام بود....

بانووو......

تو هم مثل نازنین آنلاین جواباتو می گیری بانو

از دیشب و نذری که شروع شده حالم بهتره بانو...
نگران نباش

راستی
می دونستی تک تک اس ام اس هات برام پر از معنای پاکی و سرزندگیه؟

بدون بانو
اونجا نمیتونم مستقمیم بهت بگم
اینجا اما راحت تر می تونم بگم چقدر خوشحالم که هستی کنارم
چقدر دوستت دارم فاطمه

نرجس سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 10:58

وای از این خوابهای عجیب و رویاهای غریب که روزهای ما را به حیرت می کشانند و به سرگردانی !
رهایی آرزوی همیشگی ماست , باید بیاموزیم رها شدن را نازنین .

رها گشته بودم نرجس بانوی زیبا
رهایی اما تثبیت خواهد و بدون تلنگر نفس دمیدن!
رهایی اما دل دریا خواهد و دیدگان اقیانوس

رهایی آپ دیت می خواهد نرجس بانوی من

نازنین سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 11:38

این یعنی روحت از این درد رها میشه
روزای خوبم بالاخره میان دیگه
خیلی امیدوارم

فریناز منم یکی دوبار ازین خوابا دیدم
چه حس خوبی داره وقتی روحت رها میشه
وقتی سبک میشی
سبک تر از یه پر
و معلق میشی بین آسمون و زمین

این اشکامو چیکارشون کنم

چقدر امیدواری هاتو دوست دارم نازنین
یا بهتره بگم نازنینم...
چه حس خوبی بود دیشب...

اشکاتو نذر آرامش تموم بی قرارای عالم کن بانو
اشکای پاک تو معجزه می کنه
مومنم بهشون

امیرحسین سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 11:45 http://bayern.blogsky.com

اون تیغی که رفته تو روحت همون فکریه که در اختیار خودته البته فعلا تو در اختیار اونی...

باید خودت٬ خودت رو از اون فکر لعنتی قشنگ٬ نجات بدی!!

البته احتمالا به زمان نیاز داری تا تو روی فکرت مسلط بشی نه فکرت روی تو...

باید خودت هم بخوای. گاهی حاضری حتی با تمام دردی هم که اون تیغ داره ولی چون به خیال خودت داری ازش لذت میبری بزاری توی روحت باقی بمونه...

امیرحسین!
خصوصی هم ازت تشکر کردم...
تعبیرت دنیا دنیا فکر داشت و غرق شدن در حقیقت پنهانش

ممنون بابت تعبیرت که خیلی کمکم کرد

باهوش بودی و خبر نداشتما

راضیه سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 12:21

سلام دوستان.
انگار دل همگی بد جوری گرفته
امروز یه چیزی دیدم که منو عمیقا به فکر برد اگه خواستین شما هم نگاه کنیدhttp://www.cloob.com/user/memoirs/one/username/m2andzb/memid/3489831

سلام
دیده بودمش...
تا دیدم دوباره دلم آشوب شد

مراقب باشیم و شکر گذار...

نازنین سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 13:23

همین الان
الان الان
فقط چند ثانیه
فقط چند لحظه
خیلی کوتاه
بارید و تموم شد
خیلی کوتاه
حتی زمینم خیس نشد
مثل همون شب

این لحظه های بارونی رو عجیب دوست دارم
اصفهان خشک و خشک و خشکه نازنین

حتی ابری هم نمیشه دلمون خوش بشه
هیییی

محمد سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 18:28

خواب و خواب دیدن دنیایی داره ها
ولی چون شرایط اعتنای به رویا رو تو خودم نمی بینم به خوابهام بی اعتنا ام...

بعضی خواب ها رو همون بهتر اعتنا نکنی بهشون
اما یه خواب هایی هست نمی شه بی اعتنا گذشت!

فرزانه سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 19:23 http://farzaneh-patogh.blogfa.com/

چه قصه ی غریبیست ... اینجادر اوج تنهایی،در جمعی!!!ولی آنجا در اوج جمعیت،تنهایی!!!
سلام. از این جملتون خیلی خوشم اومد...
حتما اون تیغی که داره اذیتت می کنه در میاد. آخه آدم الکی یه خواب رو دو بار نمی بینه!

سلام
خوش اومدین
آره خب
الکی که به دلش نمی افته یه چیزایی

آفتاب سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 21:47

سلام فریناز جون ..خوبی ؟چیزی شده ؟نگرانت شدیم !

سلام آفتاب مهربونم

ببخشید اگه باعث نگرانیتون شدم

خدا را شکر الان حالم خیلی بهتر شده
یه طوفانی بود و رگباری و ...

نسا سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 22:38 http://sokot9006.blogfa.com

رهایی...
به معنای واقعی کلمه..
خیلی آرامش داره...

خیلی....

دختر مردابی چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 09:57 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام فریناز نازنین
گاهی خوابها تعبیر روشن همان حوادثی است که در بیداری برایمان رخ می دهد ...
بگذار زمان همه چیز را روشن کند بال های تو مدت هاست آزاد است و تو مدت هاست رهایی را تجربه کرده ای این را از واژه هایت می خوانم
شاید برای مدتی کوتاه فراموش کرده ای این رهایی را و شاید این خواب تو را دوباره در رهایی و پروازت بیدار کند

سلام دختر دریا و روشنایی
و این اتفاق دقیقا برای من و خوابم افتاد بانو جان!

همان تثبیت در رها ماندنی که برای نرجس بانو نوشتم...
حکایت روزهای بی قراری همان بود و پریشان نویسی هایی که داد می زدند که مرا نه! رهایی ات را تثبیت کن...

سپاس بانو و چقدر دلم می خواد در میانبری به دریایت شنا کنم

مهرداد چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 12:14 http://Friendly90.blogfa.com

سلام
خوابت امیدوار کننده بود فریناز
خیلی هم عجیب نیست چون وقتی هواشو داری قطعا هواتو داره
منتظر خواب مهرناز خانوم هم هستیما
برم ببینم چی گفتی این مدت

سلام
اوهوم
کجا بودی تو مهرداد؟
غیبتت زیاد بودا!

فرداد چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 17:15 http://ghabe7.blogsky.com

کسی که هر هفته اونجور باشور و حال با امامش حرف می زنه باید منتظر چیزای قشنگتری هم باشه...
تبریک بهت میگم فریناز عزیز
راستی به خدا چندبار دنبال عکسات گشتم...ندیدمشون...میشه بیشتر راهنماییم کنی؟
خودم از تو مشتاق ترم.

ممنون فرداد مهربون
تو پست رمزدارم*امروز من* عکس های زاینده رود و سی و سه پل رو گذاشته بودم جناب
ازتون تقاضای نمره هم کرده بودم

delhayebarany.blogsky.com/1390/09/22/post-406/

محمد چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 19:19

خوبی؟
خوشی؟
در سلامتی کامل به سر می بری؟

الان آره
اما قبلش نه

تو خوبی محمد؟
نمی خوای بیای به دنیای وبلاگستان هنوز؟
من سر به سر کی بذارم اونوخ؟

گل مریم چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 19:45

سلام

هی بالایی به تو هم سلام

دختر بشین درساتو بخون! خواب کیلو چند

سلام
تو هر وقت میای با محمد هماهنگ می کنی؟

خب خبر نداری که گلی!!

گل مریم چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 19:48

من همچین خوابایی نمی بینم! خوابای من واضحه مثل نوشته هام! خوابای تو هم مثل نوشته هاته... ناواضح نیست ولی... مثل این که حتی خوابای آدما با روحیاتشون سازگاره!

بــــــله نوشته هات کااااملا واضحن!
یه قیچی میگیره دستشو
بازم بگم؟

اون که بله

نازنین چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 21:11 http://www.dokhtareasemoona.blogfa.com

سلام خوبین؟من آپم منتظرم.مرسی.

چشم اما الان نمی رسم
بعد امتحانام

مریم چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 22:47 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام فرینازم
خوش به حالت خانومی که برای یه لحظه هم شده تو خواب احساس آرامش کردی خوش به حالت من اوضاع روحیم به حدی افتضاحه که حتی تو خوابم آسوده نیستم و کابوس می بینم خیلی وحشتناک از خواب بیدار میشم و بعد تا خوابم ببره هزار تا فکر نا جور از تعبیر خوابه میاد تو ذهنم
کاش تیغ توی بالای روح منم دربیاد و آزاد بشم کاش منم برای یه لحظه هم شده آروم بشم
کاش میشد خودم با دستای خودم جونمو از تنم در بیارم کاش...
مواظب خودت باش خانومی
صدقه بده

سلام مریم جان
امیدوارم حالت خوب بشه
نه شاید تو دنیای واقعی وحشتناک باشه
اما توی خواب خیلی حس خوبی بود

چشم

راضیه پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 00:38

سلام
خوبی؟ امتحانات خوبن؟
حتی اگر نباشی هر روز و هر لحظه ای که پشت کامپیوتر نشستم می یامو بهت سر می زنم. در ضمن این آهنگی که گذاشتی رو خیلی دوست دارم. ازش رگبار آرامش می باره

سلام
ممنون
می گذرن ولی خب پوستمو دارن میکنن

ممنون بانو جان
کاش خونه ای می ساختی تا برای عرض ادب خدمت برسم
آره آهنگشو نازنین بهم داده
خیلی دوستش دارم

3ajid پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 01:31 http://3ajid.blogfa.com

سلام
فریناز جان،
این پر کشیدن روحت به آسمان هاست
به پاکی ها
تو زلالی، زلال
و زلالتر می شوی

سلام
ممنون آقا مجید
و ممنون که بازم به رگبارم افتخار دادین و تشریف آوردین
آرامش این روزهای من برسه به روح سمانه

مقداد پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 06:09

اینجا آسمان صاف تا قسمتی به رنگ دوستی همراه با غبار فراق است ، توده ای سلام به سمت شما در حرکت است ، ضمنا احتمال بارش بوسه فراوان است . .
جمله آخرش سانسوریه

خدا خفت نکنه مقداد

خب اگه سانسوری بود عینهو بعضی یا بوووووووووووووووق می ذاشتی
ولی تو هم داری متن نویس می شیا
نه خوشم اومد

ستوده پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 10:38 http://saba055.blogsky.com/

سلام فرینازی .
خوش به حالت حداقل تو خواب پرواز کردی ما که تو بیداری هم نمیتونیم پرواز کنیم چه برسه به خواب .
اصلا خواب هم از من فراری شده من که اصلا خواب نمیبینم هر وقت هم بعد از مدتی میبینم به واقعیت میپیونده .
همون بهتر نبینم

سلام ستوده جون
چه خوب شد اومدین
دلم واستون تنگ شده بود

پس امیدوارم خواب های خوب خوب خوب ببینین بانو جان

حرص نخورین
پیر میشینا

مقداد پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 14:48

دارم خفه میشم بعدشم این متن که از خودم نیس کپی پیست کردم واست
آخه نصفه شب داشتم واست کامنت میزاشتم گفتم بوووق نزنم که بیدار نشی و فحش بارمون نکنی!

گفتم که خدا خفت نکنه!

آره تو که خودت بلد نیستی

خب دییییییییییییییینگ می زدی صداش کمتر بود بیدارم نمیشدم فحشم بارت نمیکردم

مقداد جمعه 16 دی 1390 ساعت 17:32

دیگه گفتم متوجه نشی که من اومدم بهتره، اینجوری ریا هم نمیشه

آدم به متواضعی تو ندیده بودم تا حالا
حالا هی جواب می دم هی جواب بده ها
باشه؟

مقداد جمعه 16 دی 1390 ساعت 23:04

باشه


ندا شنبه 17 دی 1390 ساعت 11:14 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

خیلی این روزها دعام کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد