ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از میان سوز شدید زمستانی تا دانشکده می دوم...هوای اطرافم گرم می شود.حالا می توانم دستانم را از جیب هایم درآورم و هایشان کنم.. هوا بی رحمانه سرد است...سرد و خشک و سوزان!
کمی که می گذرد از پنجره بیرون را و آسمان آبی و هوای صاف زمستانی را با تابش شدید خورشید نظاره می کنم! و سوالی بر جاده ی ذهنم یکریـــز رژه می رود که مگر می شود این هوای صاف و آبی،و این خورشید درخشان سرد باشد؟!
کلاسم که تمام می شود از دانشکده بیرون می آیم تا ببینم ذهن من پیروز می شود یا تجربه ی دو ساعت پیش! که ذهنم ناگهان با اولین تازانه ی ناجوان مردانه ی بادی سرد،نقش بر زمین می شود!
حالا من در این هوای خورشیدی و صاف و بی نهایت سرد و سوزان، مچاله شده راه می روم و می اندیشم که ذهن هایمان از روی ظاهر و پشت نقاب های شیشه ای چه راحت قضاوت می کنند...از پس پنجره های شیشه ای کلاس، سرد بودن آسمان صاف و بی ابر و خورشیدی کمی غیر قابل باور و خنده دار است! اما تا به آن سوی شیشه ها نروی...تا حس سوزش استخوان هایت از سرما تو را از حرکت بازندارد، تو نمی توانی قضاوت درستی داشته باشی...
از زندگی آدم ها که می گذرم به خودشان می رسم...دلم می خواهد بدانم دو دست در دستی که کمی جلوتر از من می روند، دست در دستند یا قلب در قلب! دلم می خواهد بدانم در پس چهره ی گرم آن دختر همراهم، قلبی یخی نهفته است یا آتشکده ای مهرافشان! دلم می خواهد بدانم پشت سرمای پسر رهگذری با ریش های درآمده و چشم های بر زمین دوخته، قلبی گرم و مهربان است یا انجمادی عظیم! دلم می خواهد بدانم آدم ها کدامشان مثل امروز و هوایش، در عیان و نهان تفاوت دارند و کدامشان همچو بهارند... در بهار نه تو را نیاز به باد سردی ست و نه احتیاج به هوایی گرم... هوای بیرون و درون شیشه ها ی خانه ها یکیست و آدم هایی که اینگونه اند را بسیار دوست دارم...
بعضی آدم ها هم مثل آدم های اوایل پاییزند...مثل مهر ماه! که آنجا هم نه گرمایی نیاز است و نه سرمایی که هوا هوای خوش بهار است از نوع پاییزی اش!
سرمای بیش از حد هوا مرا بیشتر از قبل می لرزاند...ازجاده هایی میروم که خورشید مستقیما به چشم هایم لبخند زند...لبخندی گرم که تمام وجود مرا در آغوش گیرد اما هر چه نگاهش می کنم کمتر بر من می تابد! یا شاید هم این هوای سرد بر پرتوهای گرمش پیروز گشته است!!!
امروز سایه ها و آفتاب های سرزمین من همه سرد بودند... امروز در میان آفتابی سرد فهمیدم که خورشید همیشه به تو گرما نمی دهد! گاه فقط تو را به نظاره می نشیند...
و یادم باشد که خورشید همیشه می تابد اما همیشه گرما نمی بخشد...
به کلاس دیگرم می رسم...
دوباره از پس شیشه ها همان هوا و خورشید و آسمان صافش را می نگرم و می گویم چقدر هوا گرم است!!!
همان نسیم استخوان سوز است که نمی گذارد دستان پر مهر خورشید هچون همیشه گرمای خود را سخاوتمندانه هدیه کند...
تمام متن من و کلام شما در عکسی که گذاشتم می گنجه...
سلام و سپاس از حضورتون
سرمای این روزها ....
سلام
سرمای استخوان سوز این روزها...
سلام بانوی سایه های پاک
هوا بس نا جوان مردانه سرد است فریناز....
...
....
بانو قهری با من؟
امروز خیلی سرد بودا!!!




یعنی من هر لحظه احساس می کردم دارم آدم یخی میشم!
قهر؟!
واسه چی؟
اونوقت من اگه قهر بودم امروز اون اسو میدادم بهت آخه؟
قدر این سرما رو بدون




























اینجا که دیگه کم کم داره گرم میشه
سرمای استخون سوز قدر نداره عزیزم!
















ولی خب بازم به گرمای تابستون ترجیحش میدم
وااااااااااای چه خوشگله اینا
گاهی همه چیز کمی تیره مینماید
باز روشن میشود زود
تنها بدان
این حقیقتی است
بارانی باید
تا که رنگین کمانی برآید
و لیموهایی ترش
تا شربتی گوارا فراهم شود
و شاید
روزهایی در سختی
تا که از ما
انسانهای توانا بسازد
زودهایی که ناگهان خیلی دیر می شن...
بارانی باید...
تا تشعشع ذرات نور
در لابه لای اشک های آسمان
کمانی از خوشرنگ ترین واژه ها را ترسیم نماید...
بارانی باید...
هوا بس نا جوانمردانه سرد است آیــــــــــــــ
این جمله رو دقیقا امروز گفتم
اونقدر سرد بود که تا مغز استخونمو میسوزوند
با اینکه روزش آفتابی بود و شبشم پر از ستاره ...
الانم که دارم مینویسم انگشتام یخ کردن
همون دستای گرمم یخ یخ شده
کلا از این تفاهمات زیاد داریم من و تو


همون دستای گرم؟
باورم نمیشه
تو فوق العاده گرم بودی
یادته لپ های گل انداخته تو؟
سلام بانو فریناز


ببینم حالا که یکسال بزرگتر شدی تغییری هم کردی ؟
میگما چه عجب هوای اینجا و اونجا مثل هم بود
سلام


به نظر خودم آره
ولی مامانم اینا میگن نه
آره هوای اینجا و اونجا
ایییینجا و اوووونجا
و امان از این سرمای زمستانی و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر ، فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود ، دلش آغوش گرم میخواهد
سلام فرینازم
شبت بخیر خانمی
ممنونم که وقت گذاشتی و خاطرۀ تلخ دلمو خوندی عزیز
من آسمون ابری رو خیلیییی دوست دارم



ولی آسمون سرد و بی ابرو نه! اونم توی زمستون!!!
آغوش گرم...آره اونم دوست دارم
وظیفه بود عزیزم.برات بهترین سرنوشتو آرزو دارم مریمی...بهتریییینشو
سلام
زیبا مینویسی هااااااااااااااا
منم اپم
لطفا سر بزن
سلام ممنون
چشم میام
سلام
وب خوشجلی داری اگر دوست داشتی تبادل لینک کنیم به وب من یه سر بزن و بگو با چه اسمی لینکت کنم ممنون
اسمتم از شوق و ذوق یادت رفتی بنویسی یا
ببخشید یادم رفت اسم بزارم (مربوت به نظری که میخواست تبادل لینک کنه)دیگه یه پیری هست و یه الزایمر
میام پیشتون
ویادم باشد که خورشید همیشه می تابد اما همیشه گرما نمی بخشد...
ایول....منم دقیقا گاهی دقیق که میشم به مردم چنین چیزایی میاد تو ذهنم
یه افکاراییت خیلی شبیه من بود
یادته که
چه روزای خوبی بودن اون روزا که هر شب...
سلام...
وقتی تو کلاسی فکر می کنی هوا گرمه و وقتی بیرونی از فکرت پشیمون میشی! این همه توضیح و تفسیر نمی خواست که
خلاصش کن خب
سلام
کیفش به اینه که بپیچونی بعد برسی به تهش
خب منظورم هوا نبود! منظور من یه معنا گرایی عمیق بود که نمی دونم فهمیدی یا نه!
"یادم باشد که خورشید همیشه می تابد اما همیشه گرما نمی بخشد"
یعنی این معناگراییت منا کشته !
من و کشتن عمو!
نگو اینا رو پس فردا میان یقه منو میگیرن به عنوان قاتل
خورشیدم یه وقتایی دریغ میکنه گرماش رو تا قدرش رو بدونیم
عادی نشه
بعضی نوشته هات به دلم میشینه(بد جور)این از اون نوشته ها بود
راستی آبجی اگه اسمت به جای فریناز قرار بود یه چیز دیگه باشه
باید بهار بود
خوشت میاد؟
عادی نشه...

آره شاید
ولی خب وقتی این دریغ زیاد بشه اونوقت اینم عادت میشه
تو کلا نوشته هایی رو دوست داری که من به صورت خاطره ای می نویسم
راستش دلم می خواست اسمم دریا بود اگه فریناز نبود
من و طبیعت زمستونیم با اسم بهار سازگاره آیا؟
بهش فک نکرده بودم
یادم رفت تشکر کنم
ممنون آبجی فرینازم
تشکر واسه چی
خواهش می کنم داداشی
و یادم باشد که خورشید همیشه می تابد اما همیشه گرما نمی بخشد...
...
خیلی نابه این جمله فریناز عزیز
اصلا کل پستت بی نظیره...چه تحلیل و نگاه قشنگی.یاد شعر زمستان زنده یاد استاد اخوان ثالث افتادم...
ممنون.
واقعا خوشحالم که دوستان اصلیترین جمله ی منو پیدا کردن
ممنون فرداد خان.نگاه شما همیشه قشنگه
وای فریناز
دعات برآورده نمیشه آخه مریما هیچوقت سرنوشت نرمالی نداشتن یه طورایی سختی و غم باهاشون با مریم بودنشون عجین بوده دعام کن خانمی
من مریم های زیادی رو دیدم که آروم دارن زندگی میکنن عزیزم...

تاالانت که اینطوری نبودی اما امیدوارم از این به بعد اینطوری باشه
هکلندی میخورم
دوسش دارم ..


اما هیچی مثله اوایل کیبی نمیشه...
هکلندی ... نون ... گردو ... ی چایی داغ ... و شیرین ...
و ی دنیا آرامش !
ندارم فریناز ..
تا میام صبحونه بخورم ٬ سرویسم میاد
+ پر زدنت رو دوست دارم ...
سلاااااااااااااااام دختر خوشگل من با دامن حریر سپید

آره.اوایل کیبی خیلیییی خوشمزه بود.
هکلندی ... نون... گردو....چای شیرین و داغ... با یه دنیا آرامش!
کیبی....نون....مربای آلبالو.....چای تلخ.... با یه دنیا آرامش!
ولی من زودتر بیدار می شم که وقت صبحونه خوردن داشته باشم.
شبنم هم خامه ای نیست ولی اونم خوشمزه ست با گردو
+ بودن تو رو بیشتر دوست دارم
من نجوم میخونم حس عجیبی دارم به خورشید میدونستی قدرتمند ترین سیاره خورشید است

عکست واقعا گیرائی داشت
در ضمن رمزتو عوض کردی ؟
چون اون یکی متنت را نتونستم بخونم
جدی میگین؟

منم بچه بودم خیلی دلم میخواست نجوم بخونم اما به آرزوم نرسیدم!
اون متن مخاطبای خاص داشت بانو جان. اینه که شرمنده
عکس واقعا ارتباط عجیبی داشت واسه ی خودم هم