آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

دنیای بنفشه ها

رگبار آرامشم خیلی مهربونه و خدا مهربون تر... حتی وقتایی که نمی تونم بیام اینجا برام دوستایی رو تو دنیای واقعیم گذاشته که بتونم کنار اونا روزای سختمو بگذرونم...دوستایی که از همین رگبار و آرامش شکل گرفتن. همین جا ازشون بینهایت ممنونم.

دو سه روزی رو نت نبودم.یکشنبه داداشم زانوشو عمل کرد و از روز قبلش که با مامانم رفته بودن بیمارستان کارای خونه با من بود و با میانترم های بدموقع دو تا درس سخت، همزمان شده بود! جوری که واسه میانترم امروز صبحم دیشب از ساعت 10 نشستم بخونم تا 2:30 که از زور خستگی خوابم برد! دارم فکر می کنم اگه استاد سوال اولو اون سوتی تابلو تو جوابشو ببینه چقدر بهم می خنده!

امروز بعد از امتحانم رفتم خوابگاه و تاب های مخصوصی که دارن و آدم ساعت ها دلش می خواد بشینه روشونو تاب بخوره و فکر کنه و افکارشو دست باد بده تا آروم تر بشه... داشتم فکر می کردم من به نت معتاد نیستم! بیشتر به نوشتن توی نت معتادم تا خود نت! البته یه زمانی اقرار می کنم که به نتم معتاد بودم ولی الان و امروز، دلتنگی برای اینجا و اونجا نوشتن، منو به این سرا کشوند...انگار انگشتات باید که برقصن...دلت باید که بتابه روی این صفحه های سپید مجازی....صفحه هایی که هیچ وقت برای من مجازی نبودن و نیستن...یه دنیای خوب و قشنگن...



http://s1.picofile.com/file/7327710535/tab.jpg


همون تابی که گفتم.فاطمه همون تابه



و خوشحالم که خدا این قدرتو بهم داده که با دیدن فواره های یه پارک یا حتی جیک جیک گنجیشکای روی درختا یا لبخند قشنگ گلای نرگس و شب بو و بنفشه، واژه ها رو صدا بزنم تا آهنگ احساس قلب منو بنوازن... شاید هر کدوم از ماها اگه بخوایم و اراده کنیم به شیوه ی خاص خودمون یه آهنگساز ماهر قلب های پر رمز و رازمون باشیم. و چه قدر زیباست... چه قدر زیباست وقتی میای و آهنگ قلب های مهربونی رو توی این دنیای واژه ها می خونی و می بینی و می شنوی و یه دفه یه لبخند عمیقی روی لبهات جوونه می زنه و دلت آروم میشه و تو متحول می شی...

میبینی؟

بهار خیلی ساده میاد میشینه تو دلت...

تو بهاری میشی

تو رها میشی

اونوقت به یاد بچگی هات میری از دکه ی روزنامه فروشی از اون تمرهای ترش و خوشمزه رو می خری و گوشه شو با دندونت می کنی و شروع میکنی مث اون قدیما خوردن! و برات مهم نیست تو الان 22 سالته! تو چند ماه دیگه رسما می شی مهندس! تو بزرگ شدی!

برات حتی نگاهای آدم ها مهم نیست. فقط مهمه که از خوردن اون تمر حتی اگه صندلی جلوی تاکسی نشسته باشی، لذتبخش باشه... بعد توی آینه ی تاکسی نگاه کنی ببینی دهنت تمری شده و اگه دستمال نداری با آستینت یا پشت مقنعه ت پاکش کنی و زیر چشمی یه نگاهی به اطراف بندازی که ببینی کسی تو رو دیده یا نه!

سرخوشانه از جلوی مغازه ها رد می شی و خودتو توی شیشه هاشون نگاه می کنی و میبینی چقدر لبخند قشنگی روی لب هات خونه کرده و راه میری و راه میری و راه میری تا تمام افکارت آروم بشن...

همیشه عاشق راه رفتنم.راه رفتن و جاگذاشتن افکارت توی کوچه پس کوچه های جاده و سپردنشون به درختای بلوار و سنگفرشی که روش راه می ری...می رسی به پارک.همون پارک همیشگی...بنفشه های رنگارنگ تو رو مست می کنن.برکه ی پر از آب...پیرمردهای بازنشسته و سرحال.یا اون دو تا دختری که سر تاب بازی با هم دعوا می کنن. اونوقت دلت می خواد بری بهشون بگی بچه ها دعوا نکنین! انعطاف پذیر باشین! وقتی بزرگ شدین روزگار دیگه تابشو بهتون نمیده سوارش بشید اونوقته که اگه الان کوتاه نیاین اونجا کم میارین

دلم میخواد برم به اون بچه ای که سرسره رو برعکس بالا می ره بگم عزیزدلم از الان اگه بخوای راه اشتباهی بری، کار اشتباه عادتت می شه!!!

رد می شم.خوبی زندگی به همین رد شدن هاشه... میرم سراغ همون بنفشه هایی که بهم چشمک می زنن

همونایی که بهم می گن بیا ازمون عکس بگیر.

اونا می خندن

من عکس می گیرم

اونا می رقصن

من عکس می گیرم

اونا کارشون ناز کردنه و من کارم ناز کشیدن


بنفشه ها چه دنیای عجیبی دارن...



http://s2.picofile.com/file/7327798602/b.jpg


http://s1.picofile.com/file/7327773545/banafshe.jpg


http://s2.picofile.com/file/7327790428/10032012266.jpg


http://s2.picofile.com/file/7327800535/f.jpg


عکسا رو از پارک در خونمون گرفتم


نظرات 40 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 02:12

کاش این سبک نوشتن توی نوشته هات زیاد تر بشه

امروز عصر انقدر دلم واسه نوشتن تنگ شده بود که وقتی کانکت ارور میداد اشکم دراومد! آره ... به نوشتن معتادیم نه خود ِ نت!

امیدوارم زودتر خوب بشن...

دنیای بنفشه ها خیلی قشنگه فریناز... ولی همین قشنگ بودنشون باعث میشه آدما بهشون وایسته بشن!

بازم میگم... این سبک نوشتن رو ادامه بده... من که دوس دارم این سبک رو.. البته سبک نوشته هات عالیه ها...

پیشاپیش تا مدرکت آماده بشه و پایان نامه تو بدی( نمیدونم داری یانه چون رشته ت رو زیاد نمیشناسم) مهندس شدنتو تبریک میگم... منم یه سال و نیم ِ دیگه منتظر تبریکت هستم

این سبک نوشتن رو خودم هم دوست دارم فقط یه عیبی که داره وقتی شروع می کنم به نوشتن دیگه تموم نمیشه

خیلی وقتا می گم مگه دوستان چه گناهی کردن باید طومار بخونن آخه!
واسه همین کم اینطوری مینویسم

اون متن ها چکیده ی همین طومارنویسی هاست بانو


آره ما هم پرو‍‍ژه داریم.3 واحده
رشته منم مث همه مهندسیاس دیگه. دروس پایه و اصلی و عمومیش یکیه فقط دروس تخصصیش فرق داره


حالا تا یک سال و نیم دیگه

نگین چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 02:14

تاب بازی رو عاشقشم... ینی من محاله پارک برم تاب سوار نشم!

انقده دوست دارم سرسره رو برعکس برم... فریناز نمیدونی چه کیفی داره

خب الان تاب های پارک درخونه ما رو مخصوص بچه ها گذاشتن دیگه من نمی تونم سوار بشم

ولی تاب های خوابگاهو خیلی دوست دارم

بر عکس نرو دختر جون! به شخصیتت که اصلا نمیاد

سینا چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 12:38 http://omide-ma.blogsky.com

بنفشه فقط بنفشه ی جنگلی!اینا قشنگن ولی اصلش نیستن.
امیدوارم پای داداشت زودخوب بشه راستش داداش منم یه ماه پیش جراحی زانو کرد(رباط صلیبی پاش پاره شده بود)
من فکر کنم مهندسی نساجی میخونی.صحیح است آیا بلی؟
امیدوارم همیشه شاد و خوب و سرحال باشی

خب عکسشو بذار ببینیم

از دست این پسرا! کلا بلد نیستن درست حسابی فوتبال بازی کننا

آره بابا درسته همون که میگی

مرسی
به همچنین

عید من یادت نره ها

بنفشه های جنگلی

سینا چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 12:47 http://omide-ma.blogsky.com

و اما در مورد پست " نه شرقی، نه غربی، فقط جمهوری چینی !":
شما خواهر گل ما باشی بایدخدمتت عرض کنم که قضیه اینه که بخاطر تحریمهای گشترده ی مالی هیچ بانکی نمیتونه با دولت ایران معامله انجام بده.چین هم از ایران نفت میخره اما نمیتونه پولشو بده چون هیچ بانکی با ایران معامله بانکی نمیکنه.چینی ها میگن ما بهتون پول نمیدیم در عوض پول نفت شما اینجا پیش ما میمونه و بجاش بهتون کالا میدیم.چین پول نفت رو پیش خودش نگه میداره و علاوه بر اون از ایران هم پول میگیره بابت بیمه ی کالاهایی که به ما صادر میکنه.
حالا اینجا یه مسئله ای که پیش میاد اینکه عملا مدیریت بازار میفته تو دست برادران چینی و اساسا ما حق انتخاب کالا رو نداریم فقط میتونیم در بهترین حالت درخواست کنیم که جنس بهتر تحویلمون بدن.اینطور میشه که گلاب چینی میاد .پرتغال و سیر و گردو و...

ممنون که اومدی توضیح دادی! خب این که درست نیست! چین داره ایرانو بازاراشو کارخونه هاشو نابود میکنه اونوقت من نمی فهمم چه فکری کردن این قراردادو بستن با چینی ها!!!

رها چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 13:13 http://zendooneman.mihanblog.com

درسته که طولانیه ولی خسته کننده نبود
بلعکس آدم ترغیب میشه برا خوندنش!
امیدوارم زودتر پای داداشت خوب شه
وخنده میهمان همیشگی لبت باشه..

کلا یه موقع هایی این سبک نوشته هام خیلی طولانی میشه! حالا این کم بود یعنی
ممنون
شاد و آرامشت عمیق و همیشگی بانو رهای عزیز

مهرداد چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 13:29 http://kahkashan51.blogsky.com

سلام فریناز
تنوع رنگ بنفشه رو دوس دارم اما چشم قره رفتنشوهرگز نه خوب توی بهرش که بری همیشه سگرمه هاش تو همه...
حالا همه میگن بهار ِ بخندید بابا ما رو ول کنین برید بنفشه رو بگیرید
پیشاپیش سال نو مبارک خانم مهندس...

سلاااااام کهکشانی

مشتاق دیدار جناب
خیلی خوشحال شدم دیدمتون توی این سرا

چشم غره و بنفشه؟!!
خب شاید به خاطر اون سیاهی روی گونه های لطیف همه رنگشه که خدا گذاشته براش
اون سیاهی ها تو دل شقایقه و رو پوست بنفشه!

بنفشه که سگرمه هاش به قول شما تو همه! کی میره بگیردش آخه
ممنون آقای معلم

مهرداد چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 13:44 http://Friendly90.blogfa.com

"وقتی بزرگ شدین روزگار دیگه تابشو بهتون نمیده سوارش بشید اونوقته که اگه الان کوتاه نیاین اونجا کم میارین"

سلام
فریناز یه بار حال و وقت حسابی داشتی بیا اینجا و انقدر بنویس که خوندنش حداقل یه ساعت وقت بخواد،واقعا من سیر نمیشم از خوندن این نوشته هات

داداش بهتره الان؟

سلام
ببین
هی میای منو تشویق می کنی واسه زیاد نوشتن هی انگشتام پر رو می شنا

تو که دوبله متن می خونی داداشی
آره فعلا که استراحت مطلقه و فقط دستور میده

این یکی داداشم چطوره؟
حال و احوال؟
پست بذار دیگه هی میام میبینم نذاشتی دست از پا دراز تر برمی گردم!
دستام دراز شد تقصیر تو می شه ها

نگین چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 13:47

برعکس رفتن واسه زمان بچگی بود

الانم بدم نمیاد برعکس برم بالای سرسره...
جوانی کجایی که یادت بخیر

من یه سری شیطنتای زیر پوستی دارم دیگه... اینم یه نمونه ش بود...

آره
منم برعکس می رفتم ولی اصلا دوست نداشتم
یه بار واسه رو کم کنی پسرداییم و پسر خاله م رفتم دیگه هم نرفتم
شیطنت زیر پوستی
مثلا چه فرقی با روی پوست داره نگین؟

آجی نگین راست میگه این سبک نوشتنتو بیشترش کن...
چند وقتی بود نوشته هات یکنواخت بودن

بنفشه هاتم قشنگ بودن

منم دیشب عکس گذاشتم چرا نیومدی وبم آجی؟

ایشالا حال داداشت هم بهتر میشه

من هیچ وقت و هیچ جا شیطون نبودم جز نت

هیچ وقت سرسره ها رو بر عکس بالا نمیرفتم...
هیچ وقت سر تاب بازی دعوا نمیکردم...
موقع بازی الاکلنگ هم دوست نداشتم بالا بمونم چون نمیخواستم زمین بخورم
چیزایی که من بهشون فکر میکردمو میخواستم بیشتر از یه بازی توی پارک بود

تو بچه گیام زیاد پارک نمیرفتم...
چون تنگی نفس داشتم...
چون با بازی کردن و اینور و اونور دویدن با نفس نفس زدنام و اون اسپری همه ی خوشی هام نابود میشد...
ولی تا دلت بخواد دستم به قلم بود...
از 9 سالگی فقط و فقط مینوشتم


کلا بچگی نکردمو الان حسرتشو میخورم

راستی آجی ما هم نزدیک خونمون یه پارک هستش که توش یه همچین تابی داره

تاب رو واسه فکر کردن دوست دارم...خیلی زیاد...
خیلی هم زیاد میرمو روی اون تاب میشینم

جدی میگی؟!
اصلا اینو رمزدار کرده بودم واسه این که خیلی یا حالشو ندارن بخونن گفتم رمزدار باشه بگن رمزیادمون رفته لااقل
این چند وقته یه روز خوبم یه روز بدم یه روز دلم تنگه یه روز خیلی شادم...ولی خب یه ثبات عمیقی تهشون هست...
یه امید و انگیزه که باعث می شه باشم و بنویسم آجی

دیشب اومدم منتها قسمت نظرات بسته تشریف داشتن پشت درموندیم

ولی در عوض من؛ حتی انشاهای دوران راهنمایی و دبیرستان اینا رو دختر عمه م واسم مینوشت

الانم دیر نیست که! اون دوتا شیطونکو میبری پارک خودتم به بهونه بازی باهاشون برو حالشو ببر
آره
واسه فکر
واسه رها شدن
واسه پرواز
کلی دوست دارم تابو

خو آجی من که هنوز نفس تنگیم خوب نشده که

اون دو تا رو ببرم پارک باز خودم باید بشینم کنار دست بگیرم زیر چانه ی مبارکم

من هنوزم تنگی نفس دارم آجی ولی دیگه اسپری نمیزنم

وبمم منظورم عکسایی که گذاشتم بود

خب نیازی نیست بدوی که! همین طور با لطافت بازی کن

ایشالله خوب خوب می شی عزیزم...

یاد اون اسپری های سالبوتامول بخیر
یه زمانی همدم منم بودن!

فریناز چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 17:45 http://delhayebarany.blogsky.com

خب
یه چی بگم بخندیم

دیروز بعد از صحبت با فاطمه کلی آروم تر شدم بعد شروع کردم تاب خوردن
اینقدر تند می رفتم که سر و دستم به دالبرهای نارنجی سایه بون روی سرش می رسید


اون قدر تند که وقتی میرفتم بالا زنجیر روییش خم می شد
خلاصه از ترس خوردن سرم به میله ش سرعتمو کم کردم وگرنه فک کنم واژگون می شدم

سرخوش

آجی نترسیدی انقدر تند تاب خوردی؟

من اگر بودم اونجوری میدیدمت دلم هررررررررررری میریخت

اونوقت با این سرعت تاب چه جوری فکر میکردی؟

من مثل لاک پشت تاب میخورم وقتی رو تاب میشینم

نه نترسیدم چون عاااااااااشق پروازم

قبلش حدود 40 دقه ای روی تاب در *سکون کامل* نشسته بودمُ فکر می کردم! وقتی با فاطمه صحبت کردمُ سربه سرش گذاشتم حالم بهتر شد دیگه با فکر آروم تر شروع کردم تند تند تاب خوردن

تا رها نشی
تا از افکارت رها نشی
به اون حد سبک و رها نمی شی که بتونی تا اونجا تاب بخوری...

خوشحالم که دیروز این اتفاق افتاد

سینا چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 20:02 http://omide-ma.blogsky.com

متاسفم فریناز الان نمیتونم برم عکس بنفشه رو برات بگیرم میتونی به همون پستی که تو وبلاگ تحت عنوان بنفشه و نرگس گذاشتم مراجعه کنی
http://s1.picofile.com/file/7262643224/DSC00791.jpg
فقط اینو بدون که بنفشه ی جنگلی گلای بسیار ریزی داره

عیب نداره سینا
حالا هر وقت تونستی و رفتی جنگل عکس بگیر بذار واسم
چه خوشگلن ترکیب این دو تا گل عمو

خوبه که سیاهی وسطشون رو ندارن لااقل

ممنون سینا

راضیه چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 22:25

سلام خانم خوشگله
مطلبت خیلی قشنگ بود و آهنگی یم که گذاشتی فوق العادست
امروز اومدم بهتون خبر بدم که دکتر اشتباهی من و سجاد رو مشکل دار تشخیص داده بود و ما می خوایم همسفر هم بشیم
برامون دعا کنید تا توی این راه به خدا نزدیکتر بشیم
امیدوارم همه دوستای خوبم نیمه گمشدشون رو پیدا بکنن

سلام راضیه جون

خب خدا را شکر
پس یه شیرینی حساااااااااااابی افتادیما

آخه چطوری آزمایش به این مهمی رو اشتباه تشخیص دادن؟!

واقعا خوشحالم کردی راضیه
امیدوارم خوشبخت بشی

فاطمه پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 01:01


چه تاب باحالی....

حق داشتی اون همه هیجان و ذوق باشه تو صدات...

راستی فریناز قرار بود یه جوری برام حرف بزنیا!!!یادته؟؟

الان یادم افتاد....


زود تند سریع حرف بزن اون جوری


آقا سلام...

من تابو دیدم یادم رف سلام کنم

دیدی فاطمه؟

حالا فک کن روی این تاب با باد شدیدی که میومد داشتم با تو هم صحبت می کردم

آهااااان
منم الان یادم افتاد

خب بیبین آباججی!
اججازه بِدِیْن زنگ بِزنیمو مراحمدون بشیمو حرفامونو واسدون با لهججه ای شیرینی اصفهونی بوگویمون

اِوا خدا مرگم
سلام آباججی

تصَدّقدون بشم سلامو اینا از ماس
شبدون خوشُ خرم فدادون بشم

شکیبا پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 01:20

سلام فرینازی...
یادش بخیر یه زمانی این آهنگ ثابت وب من بود...
دیگه مثل قدیما حال رسیدن به وبم و رسیدن به آهنگ و قالب و محتواشو ندارم... ولی در عوض دوستان خوبی مثل تو رو تو اون زمانها پیدا کردم که الان دارمشون

سلام شکیبایی

یادمه.اتفاقا روزی که داشتم این آهنگو میذاشتم گفتم چقد اولش شبیه آهنگ شکیباست که صدای پرنده میداد بهش میگفتم باغ وحش راه انداختی

منم خوشحالم که هستی هنوز خانومی
بیشتر بیا اینجا
دلم واست زودزود تنگ میشه ولی کاری نمیتونم بکنم

فاطمه پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 02:14

بانو ما بی خاب شدیم و هی میایم پای کامی...

این جوری فایده نداره اینارو با اون صدا باید بگی...باحال تره...

منم نمیگی تاب میخوام؟
زنگ میزنه به آدم دل میسوزونه توقع داره آدم دلش نخاد...

عوضش این روزا خیلی بارون میاد اینجا...هوا همش ابریه...دلت جیز

راستی بانو ملومه بی خابی زده به سرم خل شدم؟

آقا ما بریم...

شبتون قشنگ

هم زمان اس هم دادم

منم بیخواب شده بودم دیشب منتها اینطرف نبودم که ببینم کامنتتو فاطمه
چشم.با صدا هم برادون صحبِت می کونیم


نمی دونی چقدر هوای اینجا آلوده س! دیروز حس میگردی مه گرفته زمینو ولی وقتی راه می رفتی قشنگ بوی خاکو حس می کردی!!! فکر کن!چقدر هوا آلوده ست اینجا
اونوقت شماها فرتُ فرت بارون می خورید

نه بابا
بری اونطرف میبینی من خل تر شدم

ببخشید موبایلمم از بی شارژی خاموش شده بود.نزدیکای 3 بود زدمش تو شارژ و خوابیدم گفتم الان اس بدم حتما از خواب می پری بالا!

فرشاد مسافر شهر باران پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 08:59

وای فریناز این نوع سبک نوشتن رو خیلی دوست دارم...اینکه از کوچه ها ردمیشی و از خیابون ها رد میشیم و افکارهایی به ذهن میرسه و خاطرات و همین چیزهایی که توی خیابان میبینیم احساسی خاص میده و به خود من هم همینطرور من عاشق پیاده رویم البته با هندزفری...ساعت ها راه میرم و احساسی خاص دارم...امیدوارم زانو داداشت سریع خوب بشه...خانوم مهندس...عکس هایی هم گرفتی قشنگ بود...
بچهای خوب کوچه رنگ چشمات یادشونه
آسمون که آبی میشه میگن این چشمای اونه
من و این پنجره با هم هنوزم یاد تو هستیم
توی خاموشی کوچه یاد فریاد تو هستیم
پیراهن برفیتو بردار چتر بارونو رها کن
از حرف های من سایه شب رو از تنت جدا کن
یادمه بچه گی هامون همه حرف ها تازه بودن هرچی داشتیمو خوب کم بودن قلب هامون اندازه بودن
هوا وقتی ابری میشد برای هم قصه میگفتیم زیر بارون نوازش
بوی خاک میشنوفتیم
......
اینو شاد بخون

با هندزفری هم امتحان کردم ولی دوست ندارم! میدونی چرا؟ چون توی همون کوچه ها هنوز از سال ها پیش یا حتی ماه ها پیش صداهایی مونده فرشاد! چون آواز طبیعتو بی نهایت دوست دارم...
فاطمه هم هر وقت میره بیرون هندزفری میذاره ولی من مخالفم
گاهی لازمه صدای آدم ها رو بشنوی
و مهم تر از همه صدای طبیعتو....صدای گنچیشکای لای درختا رو...حتی صدای قارقار کلاغا رو
ممنون. عکاسی واقعا لذت بخشه.اونم از صحنه هایی که با تو درگیر شدن

شاد خوندمو بینهایت لذت بردم
ممنون

سهبا پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 09:05 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

فریناز قشنگم , هرچند من همیشه شرمنده شما عزیزم هستم , اما این بار آمدم تا برای آخرین بار در سالی که می رود نفسهای آخرش را تقدیم بهار در راه نماید , به تو سلام بگویم و برایت آرزوی بهترین ها را داشته باشم و از خدا بخواهم رنگ زیبای حضورش را بر لحظات تو بپاشد ..
بهارت سبز و عیدت مبارک شادونه خانومم . برقرار باشی عزیز مهربانم .

حالا هم که اومدی میگی آخرین بار؟!
اوووووه تا عید که خیلی مونده بانو...

ممنون. سلام دوستی پر از بوی خوش آشنایی هاست حتی اگه دوستان بنفشه هاتو نبینن

ممنون بانو جان به همچنین

نازنین پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 12:36

سلام خانوم مهندس

میگم تو به اینجا نوشتم معتادی من به نوشتن توی یه جای دیگه

خودمونیما
نباشم جام اصلا خالی نمیشه

سلام خانوم حل تمرینی

نوشتن کجا نازنین؟!

پس چرا من نمیدونم


دلیل نبودنت توی نت رو نمی فهمم!وگرنه جات خالی می مونه خاااااانوم

نازنین پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 12:37

حالا من اگه برم توی پارک تاب بازی نمیگن این دختره دیوونه شده یاد بچگی هاش افتاده

خو آخه اینجا بالای هشت سال تاب بازی ممنووعه

نه بابا بیخیال حرف بقیه

خب یه وقتایی باید بری که خلوت باشه.
آره از این تابای کوچولو می ذارن! من حتی توشون جا نمیشم چه برسه به تاب بازی

نازنین پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 12:39

گلها رو دوست دارم
دنیای قشنگی دارن

بچه که بوم توی باغچه خونه مون پر از گل بنفشه بود

یادش بخیر

از گلها زیاد نوشتم...
هر وقت می خونم کلی ذوق می کنم
هر وقت گل جدیدی رو می بینم بازم یه حرفای دیگه ای میاد صف میشه تو قلبم

خب الانم بکارید
حالا بعد که گل های باغچه مونو کاشتیم شاید از اونا هم عکس گذاشتم

فرشاد مسافر شهر باران پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 13:04

اره هیچ نت ی زیباتر از نت طبیعت نیست...و این رو هستم ولی اینجا تهران اینقدر سر و صداست که همون باید هندزفری بزاریم...
من عکس های خاص طبیعت زیاد میگیرم...تهران پارک های ردیفی داره..گل مربم دیگه نیومد؟ ...سال نو پیشاپیش مبارک

درسته!
سرو صدای تهران خیلی زیاده ولی خب بودن توی محیط آدم ها شاید با گوش های باز و شنوا برای دردها و حرف هاشون خیلی بهترباشه فرشاد جان
خیلی وقتا پیش اومده برام...

خب عکسا رو آپلود می کردی میذاشتی ما هم میدیدیم

پارک ردیفی یعنی چی فرشاد؟!
نه نیومده.هیچ خبری هم ازش نیست!

ممنون و به همچنین

الهه پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 13:14 http://elahename.blogsky.com

سلام
چه بنفشه های خوچکلی

سلام

عکاسیم خوبه ها

نازنین پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 16:49

امروز توی پستم
خب گفتم یه جای دیگه مینویسم

از اون لحاظ

خب آخه بعدش اومدم خوندم فهمیدم

از اون لحاظ

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 19:40 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

چه تاب بی تابی!
چه سکوتی
چه خلوتی
...
اونوقت اون خودتی که روی تاب مچاله کردی خودتو و اندازه عروسک "تدی" شدی یا وسایلته ؟

چه توصیف به جایی بود

نه جناب آفتاب
اون کیف و سویی شرتم بود که روی تاب بود.خودم همون قسمت نامرئیشم که خالیه

پژواک یک سکوت پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 20:35 http://haiajan.blogfa.com

+سلام
امید وارم اوقات شاد و مفرحی را کنار خانواده سپری نمایید

امروز جمال تو بر دیده مبارک باد / بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد

گل‌ها چون میان بندد بر جمله جهان خندد / ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد

نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم / نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
به منم یه سری بزن
ممنون
نظر یادت نره
[گل]

سلام
ممنون بابت جملات زیباتون

چشم خدمت میرسم

ZiZoOo پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 22:17 http://poweroflove.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام فرینازم
چطوری خانومیییییییییییییییییییییییی؟
دلم برات تنگ رفته بود ناناس...






وای خدای من .... همین الان دیدم که 21 سالته . انقدر مطالب این وبلاگ پخته شده . زیبا . توام با شعور و شوره که فکر میکردم حداقل 30 سالت باشه کلک .....


الان به مدت چند دقیقه است که تو شوکم .


بابا دست مریزاد ....
خیلی گلی ..... خیلیــــــــــــــــ




سلااااااااااااام زینب جونی

منم همینطور.دیگه اومدم امشب که بدونی هنوزم یادتونیم خانوم خانوما

در واقع 22 سالمه.این واسه پارسال بوده.
30 سااااال؟!
بانو ما رو پیر نکن پس

من فریناز22 سال بیشتر ندارما


ممنون.تو زیبا میخونی و متوجه می شی زینب جون
بیا پیشم
دلم واست تنگ میشه

ZiZoOo پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 22:39 http://poweroflove.blogsky.com

فرینازم لطفا راجع اون کد و ابزارش کمکم کن ...
من امروز به جایی نرسیدم

چشم بانو
توی وبم نداشتمش حالا کدشو درست میکنم میام برات میذارمش

ZiZoOo پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 22:56 http://poweroflove.blogsky.com

یوهوووووووووووووو



منتظرتم هااااااااااااااا



دنیا دنیا سپاس

چششششم خانوم خانوما
امروز حتما واست کدشو میسازم بهت میدم

فهیمه پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 23:58

سلامممممممم عزیزم
ممنون از حضور پر مهرتون در وبلاگ کوچکم
و ممنون از کامنت زیباتون
وبلاگتون فوق العاده با احساس و صمیمی هست بهتون تبریک میگم...مایل بودین بازم به من سر بزنید...
راستی پیشاپیش سال نو بر شما مبارک
سعادتمند و حاجت روا باشید

حق نگهدارتون

سلام فهیمه جون.
کاش ادرستو گذاشته بودی چون یادم نیست الان ادرستو
ولی یادمه چقدر نوشته هات قشنگ بودن
اگه اومدی دوباره اینجا حتما ادرستو واسم بذار بانو

فهیمه جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 00:03

با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم

سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم . . .

یاد پارسال عیدم افتادم!
با تو تا اخر خط بیدارم...
ممنون بانو
آدرس یادت نره ها

مریم جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 00:49 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

با کوله باری پر از ماه
به دیدارت خواهم آمد
دست هایم دیر زمانیست
ستاره چین قلب مهربان توست
حالا اینهمه به من گفت آپ کن مطلب جدید بذار منتظرم اما نمیدونم چرا بهم یه سر نزد و برام نظر نذاشت
قهری با من خانومی؟
یا بی معرفت شدی خبر ندارم
قربونت برم کجایی تو آخه؟

چه شعر قشنگی
فک میکنم ادرست توی خبرنامه م اشتباهه.حالا میرم درستش میکنم میام خدمتتون خانوم خانوما

بگو ۱
۲
۳
من اونجام

[ بدون نام ] جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 09:16

صبح به خیر نازنازی من

صبح تو هم بخیرعزیزم
چرا بی اسم اومدی؟

سایه جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 09:29 http://shadowplay.blogsky.com/

به نوشتن توی نت معتادم تا خود نت!

سلام فرینازم ... اینی که گفتی همه حرف منه انگار . باورم نمی شه یه دختر 22 ساله کوچولو که داره خانم مهندس می شه اینقدر افکارش به من نزدیک باشه . من که می تونم مادرش باشم ! فریناز جان یکی از زیباترین پستهات بود . این صبح جمعه ی آروم که نت هم خلوت شده خوندن تو شیرینترین لحظات رو برام همراه آورد . عزیزم اگر بگم گلوم و بغض گرفت باور می کنی ؟! عزیز دل همیشه بنویس و به قول شاملوی عزیز

زیبا ترین حرفت را بگو
شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست


و اون لبخند زیبا رو از کسی دریغ مکن و از بنفشه های عاشق رقصیدن را بیاموز . رقصیدن در باد ...

سلام سایه ی عزیزم. حرف دل خیلی از نویسنده های اینجاس بانو جان. یه زمانی فکر میکردم به نت معتادم ولی بعدها فهمیدم وقتی نمیتونم توی دفترم اینطوری بنویسم فهمیدم به نوشتن توی این صفحه های سپید و پر از قلب های مهربون معتادم نه به نت. و چه اعتیاد قشنگی بانو

منتظرتون بودم سایه جون. و واقعا خوشحال شدم وقتی دیدم حضورتو با کامنتی پر از مهری از جنس بارون

رقصیدن در باد.. خط دوم برای باد...

چه دنیای قشنگی داری سایه جون.دنیات مستدام

مهرداد جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 13:51 http://Friendly90.blogfa.com

سلام
اومدم بگم حالا که من کم مینویسم و تو بهم لطف داری پس از این به بعد هر وقت من اومدم اینجا و آدرس وبم رو گذاشتم یعنی یه چیز جدیدی نوشتم
هر وقت هم آدرس نذاشتم یعنی چیزی ننوشتم
اینطوری هر وقت بیای میتونی حرفای منو بخونی
خیلی وقته نگفتم :ممنون که هستی فریناز

سلام
خب لااقل ایمیلتو بذار.چون اینجا بازم مهرداد داریم داداشی

اصلا برو آواتور بساز اونوقت هر وقت اومدی دیگه واسه خودت شناسه ی مخصوصی داری

اوکی اینم خوبه.خب الان که گذاشتی یعنی مطلب جدید داری
پس اوووووومدم

به همچنین

ستوده جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 16:53 http://saba055.blogsky.com/

وای چه گل های خوشکلی هستن فرینازی.
خوبی خانمی .
بلاخره آشتی کنون شد
خدا را شکر گفتم نکنه آخر سالی با دلخوری تموم بشه هر چند من میدونم تو دل کنجشککم هیچی نیست خیلی ماهه

اما تو هم خانمی خوبی .
برو رو تاب به جای منم تاب بازی کن .

عکاسشون خوب بوده ها

آشتی کنون

بله درست نبود کدورتی باشه.هر چند امیدوارم دیگه منو با کسی مقایسه نکنن.
یاد همون شعره افتادم که واسه گوگوش بود: من و کنجیشکای خونه

ممنون بانوی عشق

فک کنم جای همه ی دوستان نت تاب خوردم.مخصوصا جای شما و اون دو تا وروجک خاله

ستوده جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 16:54

عیدت مبارک پیش پیش .
برو به جای منم گز بخور ما که کسی بهمون گز نداده ونمیده

به همچنین بانو.عید شما هم مبارک

خب بیاین اصفهان بهتون گزم میدیم.از بهترین نوعش ها
الان دارم چای با گز می خوردم اتفاقا.جاتون حسااااابی خالی ستوده جون

امین اتاقک جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 18:13 http://otaghak.blogsky.com



سلام

ممنون که اومدی

توام که معتادی حالا چه فرقی داره یه خود نت باشه یا یه نوشتن توش اعتیاد اعتیاده دیگه

نظر من به نظر اول نزدیک تر است


سلام
سرافرازمون کردی امین خان

نه دیگه! من به نوشتن معتادم تو به همه چی

نظر شما رد می شود

نگین یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 01:04 http://www.mininak.blogsky.com

با نگین موافقم این نوع نوشتنتو دوست دارم
منم به نوشتن تو نت معتادم!
یعنی حتی وقتی نمینویسم تو دنیای واقعیم به این فک میکنم که خب اگه الان میخواستم این و تعریف کنم تو وبم چی مینوشتم!:دی

ایاشلا داداشت هم بهتر باشن

گل هم که گویا بنفشه هست بنده اصلا قوه ی تشخیص گل رو ندارم! فقط گل رز و محمدی و اطلسی رو که همیشه تو خونمون بود میشناسم

عیدت پیشاپیش مبارک:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد