ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزی
اگر سهم من از نفس های بینهایت
یک دَم شدو یک بازدَم و پرواز تا دورهای دور...
بیا
و بنشین کنار تن خاکی ام
سینه ام را بشکاف
از لابه لای قفسه های به نظم آرمیده
گنجی ست پنهان
آرام بگذرانش از تمام حصارها
آهسته بگشا دریچه هایش را
و آنگاه
اگر تاب نیاوردی
تا سرایم می شتابی
و اگر تاب آوردی
.......
سهم تو از من
همین قلب است
همین که مملو از تو بود
و واژه هایی که محبوس تپش های بی قرارش بودند
و احساس
همان که در بستری از سنگ های سخت
و لایه ای از بغض های بی امان
تا همیشه خوابید
و مومیایی گشت
میان حسرت آرمیدن در آرامشی پنهان...
میان فاصله های ناگزیر من و تو و رویایی بی پایان...
اول


اول
اول
خوبی خانم گل؟
آفرین
تبارک الله
بعد از مرگم تویی زیبا نگارم ،
بیا با جمع خوبان بر مزارم ،
کمر خم کن ببوس سنگ مزارم ،
که من در زیر خاک چشم انتظارم..!
نمیدونم چرا یاد این دو بیتی افتادم فرینازم
ولی بازم از اون حرف دلایی بود که به دل می شینه
دستت درد نکنه عزیز
مرسی مریم جون
لطف داری
و رویایی بی پایان...
یعنی دست میذاری رو مرکز ثقل نوشته
چشمامو میبندم که رویاتو ببینم
چشمامو میبندم تو رو یادم بیارم
حرفای من رویاییه
میدونم
اما
من از تمام تو همین رویا رو دارم...
مرسی
واسه همه چی
واسه درک کردن...
http://s1.picofile.com/file/7350949351/Ali_Lohrasbi_Zarabaan.mp3.html
مررررسی مهرداد
خیلی قشنگ بود
شاید کدشو بسازم بذارم واسه وبلاگ
هی میگم انقدر سنگین ننویس
اگه گوش دادی 


یعنی کسی هست که لیاقت قلب تورو داشته باشه؟؟
احساساتت فوق العاده ست
این که سنگین نبود امین
مرسی.لطف داری
تو فوق العاده می خونی
خواهش میکنم

دیگه ببخشید دیگه سلیقه من که به سلیقه شما نمیرسه
آرزهای شیطانی.. یه اثر متفاوت و زیبا بود.
ایشالا که بتونیم شیطان درونمون رو کنترل کنیم
اتفاقا خیلی هم قشنگ بودن.راستی یه بار فرصت کردی برامون کلاس خصوصی بذار که چطوری درستشون کردی
آره
خیلی متفاوت بود
امیدوارم...این روزا درگیر همینم
سهم من از این همه حسرت فقط آهی است از اعماق وجود
چی بگم!
خدا را شکر مدتهاست فارغ از دلتنگی ها هستم

حتی برای خدا هم دلم تنگ نمی شود
انگار همه چی همینجا دور برم است
خدا را شکر
یادم باشد سفارش شما را هم بکنم
برای کی براتون نوبت بگیرم؟!!!
خدا را شکر

در اون مورد دل منم تنگ نیست
امید خان حواستون باشه ها
فخرفروشی مث آتیش می مونه ها
خیلی دوست دارید منشی خدا باشید انگار
اومدم اون پست رمز دارت رو بخونم دیدم دلت انگار ترکیده ...
سه تا پست نوشتی که هر کدومش حس مختلفی داشت.
من همشون رو دوست داشتم.
فوق العاده بودن.
امیدوارم اگه دلت گرفته زود آروم بشه...
ترکیده...چه قشنگ بود واژه ش
یه روزایی رگبارم واقعا رگباری می شه الهام جون
واسه همین نظرات رو می بندم که دوستان راحت تر باشن
مرسی به همچنین بانو
سلام فریناز عزیز
با اینکه نظرات رو بستی و انگار منتظر نظرمون نیستی اما دلم نیومد که بگم عالی بود پست های اخیرت
حس قشنگ نوشته هات مدت ها توی لحظه هام ادامه داره
و خیلی دوسشون دارم
موفق باشی و موندگار عزیز
سلام گرامی

واسه راحتی دوستان نظرات رو بستم.واینکه ممکنه بودو نبودم ثباتی نداشته باشه.اینه که فقط یکی از نظرات رو باز گذاشتم
مث حس قشنگ نوشته های شما
راستی شما ئاگرین هستی یا ئاسو؟
نگفتین
مرسی
مراقب باش اشتباه نکنی...
زندگی کوتاه تر از اونه که فرصت جبران داشت باشی.
واسه همینه بهت گفتم امروز شدی به حکم یه فرشته
یا اینکه واسه جبرانش باید خیلی چیزا رو از دست داد
سلام دوست عزیزم برامن
فریناز جون
تو فکردلتنگی ها نباش
بعضی موقعه ها توی جمع هزار نفری اخرش هم احساس تنهایی و هم حس دلتنگی ها رو هست
ولی یادت باشه فقط خدا جایگزین تمام نداشتنن ها و دلتنگیا هاست
سلام
آره میدونم
خدایی که همیشه هست
شما چرا آدرس نذاشتی بیایم پیشت؟
اما من به تو می گویم که نمی گذرد بانو. نه این لحظه ها نمی گذرند. تا ما را نکشند نمی گذرند...
شایدم می گذرن سها جون...
الان بعد چندین روز فکر کردنو نبودن این سرا به این نتیجه رسیدم که شاید بگذرنو ما هنوز زنده باشیم...
چی شده فریناز؟
خوبی؟
بعد چند روز اومدم حالم گرفته شد
خیلی گرفته شد
خوبی؟
چی شده؟
برام بگو
برام میگی
اصلا امروز از اولش دلم یه طوری بودا
دلت آروم باشه همیشه عزیزم
این نظرات رو که میندی حرض ادم در میاد
ولی می بخشمت اکشال نداره
پست اخرت منو یاد شعر قیصر امین پور انداخت
این روزها که می گذرد...
خب توی یه روز شونصدتا مطلب بزاریم نمیشه همش باز باشه که
همون یکیش بسته واست دیگه عمو
چقدر وقت گذاشتم که با این سه تا پست اخیرت ...کلنجار نرم. به قول یکی از دوستا انگار حرفام توی پستای تو جامونده.نمیدونم چرا تو هم مثل معدود دوستانی که انقدر با حسشون راحت کنار میان انقدر واقعی و عمیق و خوب می نویسی
آخرش دیدم خودت رمز گشا براش گذاشتی
باورم نشد که اون عبارت رو خودت آفریدی :
" اخم هایم را اتو می کشم ..."
بسیار بسیار زیبا بود
این عبارت رفت کنار یه سری از تیکه های پاک نشدنی توی ذهنم
ممنون بابت این پست های خیلی قشنگ
نمی شه کلنجار نرفت...حرف دل که پیش میاد همه نقاط اشتراک زیادی با هم خواهند داشت جناب آفتاب

بله خودم نوشتم.
یه سری به این لینک بزنید.یکی از نوشته های پارسال خرداد ماهه.
این اخم های اتو کشیده از اونجا شروع شد:
http://delhayebarany.blogsky.com/1390/03/10/post-217/
فریناز...

وقتی می خونی به نظر فوق العاده میان...
آره...فوق العاده ان...ولی پرن...پره دردن...تک تک جمله هاش...
نمیشه انکارش کرد...
از دید هنری بهت نمیگم که خیلی قشنگ نوشتی...
چون معلومه و نمی خوام فقط تکرار کنم...
امیدوارم خابت رفته باشه که جواب ندادی...چون دوس ندارم از دستم ناراحت باشی...
راستی فریناز...
شاید یه روزی نوبت شادی مام برسه
ببین اشکامو...
پره درد...
مرسی بانو.می دونی که تاییدت واسم مُهره
آره.اون شب که خوابم برده بود...
راستی چقدر خوبه این مدت بودی فاطمم
پـُر بود از تجسّم یک اتفاق


این کاسه ی آبی
از قطره های زلال اشک
و بدنبال هجاهای دلتنگی
کوچه های دل را
ره سپردن
لذت بردم خیلی خیلی
دل کوچکت همیشه شاد از گفتن ِ واژه های عشق
سلام بر استاد عاشقانه های بی نظیر


سپاس کورش عزیز
شاد باشیدو ایام همیشه به کامتان
به فروغ دیده تون هم سلام مخصوص برسونید
سلام سلام
من اومدم
سلام گفتن را بلد
پارسال خداحافظی و رفتن از وب مد شده بود
امسال هم ظاهرا بستن نظرات مدشده
تا هنوز کلاسمون پایین نیومده بریم نظراتمونو ببنیم
اونوقت میشم حمید نظربند
سلام سلام
آفرین
سلام گفتنم بلدی ؟
خب تمام اون پستا رو توی یه روز گذاشته بودم.فقط یکی از نظراتش کافی بود که باز بمونه
وگرنه من الکی نظراتمو نمی بندم
سلام فرینازی
خوبی خانم گل؟
نگرانت بودم عزیزدل
سلام مریم جون
زیارتت قبول باشه بانو جان
برای فریناز ...
سلام بر دلِ بارانی ات
نکند برای عاطفه ات طاقتی نمانده است
نکند دست ِ غریبِ دوست فشردن هم گناهِ کبیره شده است
نکند بلور ِ دلِ بی انتهایت تَرَک برداشته است
نکند خسیس شدی و نمی خواهی که چتری از احساس برای قلب های بارانی باشی
نکند دلت نمی خواهد کسی دسته دسته گل از آن سوی افقِ اندیشه ات بچیند
نکند ...
سهراب گفت و من به رسم رفاقت برایت می خوانم ، گوش کن !!
بگذار روشنی را بچشیم
شبِ یک دهکده را وزن کنیم ، خوابِ یک آهو را
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ ، این همه سبز
و نخوانیم کتابی که در ان باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست ِ شبنم تر نیست
بگذار
لبِ دریا اگر می آییم
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت از تو
ریگی از روی زمین برداریم
وزنِ بودن را احساس کنیم
در نبندیم به روی سخن ِ زنده ی تقدیر
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
سلام ر ف ی ق عزیز


سلامو که اول می گین یعنی یه دنیا حرف دارین...
یعنی یه دنیا حرف که نهایتش آرزوی سلامتیه...آرزوی شاد بودنو آرامشی بارانی...
تمام نکند هایتان را از برم...و سهراب را
خواندم و
پرده را
به رسم انگیزه ای برای بازگشتن به سرایی از جنس آرامش
برداشتم
و گذاشتم
احساسم هوایی بخورد
و هوا خورد
و باران خورد
و محبت خورد
و مهربانی خورد...
احساسم آرام گشت...
چرا که گریختن را سراسر اضطراب است و التهاب...
و حالا...
سپاس
ما بخار شیشه ایم ؛ نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشمون کنی !



صفای اون بخار شیشه رو عشقه مریمی
سلام فریناز جان
کاملا درکت میکنم عزیزم ،این حس یه وقتایی سراغ منم میاد
گذشت زمان بهترین داروی ممکن..
سلام رهای عزیز
مرسی
گذشت زمان...
درسته
نیمه ی گمشده ی ما
چرا گرفته دلت،
مثل آنکه تنهایی.
چقـدر هم تنها!
خیال می کنم
دچار ِآن رگ ِ پنهان ِ رنگ ها هستی.
دچار یعنی ،عاشق!
و فکر کن چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچارآبی دریای بیکران باشد.
چه فکر نازک غمناکی!
.
.
.
دچار باید بود!!
و شاید
دچار گریختن
رفتن
رها شدن...
ما مثل دو پرنده بودیم...در بیشه ای مه آلود لونه کوچک ما روی دست شاخه ها بود... از روی شاخه ها میپریدیم تا برسیم به یه دشت..شبها که ماه میتابید میون آشیونه جیرجیرکی عادت شبها بخونه...تا روزی که یک طوفان اومد لونه رو لرزوند با پنجه های سردش لونه رو با خود کشوند...به دست باد وحشی لونه شد پریشون...درخت ها لخت و عریون...شوقی نمونده واسه بال و پرم نمیتونم بپرم...چی پیش میاد فردامون هنوز نامعلومه...قصه های عاشقی همیشه ناتمومه.....اره.....
یاد این شعر افتادم با متن زیبات فرشاد
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسشو خنده
هر روز قرار روز آینده
اکنون یکی مون شکسته و خسته
بال یکی از پرنده ها بسته
نه عشق فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد...
مے دانے ... یڪ وَقتـ هایـے باید
روےِ یڪ تِـڪه ڪـاغذ بِـنویـسے
تَــعطیــل استــ ...
و بِـچَسبـانے پُـشتـِ شیشه افڪـارَتـ
باید به خودتـ استِـراحتـ دَهے
دِراز بِـڪِشے ،دستهـایتـ را زیـرِ سَرَتـ بـگذارے
به آسمان خیـره شَوے
و بیخیـال سوتـ بِـزَنے و در دِلَتـ بِـخَندے ...!!!
وقتی میاد تو حیطه ی چشم هات
دیگه ازافکارت خارج می شه
اونوقت
شاید
اگه بخوای به این شیوه عمل کنی
باید بنویسی
زندگی
تعطیل...
سلام عزیز دل برادر
بارش همیشه بارش است
چه بارش باران باشد
چه بارش آرامش
پس چتر تنهایی را ببند
جور دیگر نگاه کن
و زیر بارش محبت یاران رو
انشاءاله دلت خیس خواهد خورد
و قلبت ارامش را حس خواهد کرد
سلام
جور دیگر هم نگاه می کنیم
اما
مهم باز کردن چشم هاست...
ممنون حضورتون گرامی
منشی چیه

من خلیفه الله هستم
خودش گفته
انگار بانو با کتابش میانه ای ندارید
آهان ضمنا یکی سلام رساند گفت:
عجب روزگار خوشی داشتیم وقتی نذری جمعه ها اینجا در میان بود
گفتید خلیفه یاد این شعر فاضل نظری افتادم:

آدم خلیفه ی تنهای خدا روی زمین است
امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاح اش
...و سلاح او گریه است...
اون شخص احتمالا آرمان نبوده اسمش؟
کجایی بانو؟
نیستی خوبی؟
؟
اینها
اینجام
سلام فرینازم . اینورا باران میاد ، نه رگباری ، که آروم و ریز و پیوسته . از دیروز مدام می باره و هوا طراوت دلنشینی گرفته . دلم برات تنگ شده شادونه خانوم . کجاهایی ؟ چقدر دلم برای رگباری از آرامش توی خونه قشنگت تنگ شده . نمیخوای دعوتمون کنی به یک دلنوشته قشنگ دیگه ؟
واسه همینه ؟ خب باشه ، تو بیا و بنویس و شاد باش ، ما قول میدیم نیایم !

چرا نظرات رو بستی عزیز ؟ چرا دیگه جوابمون رو نمیدی ؟! فرینااااز ؟ خوبی ؟
ببینم نکنه اینطوری میکنی که من و سایه و سرزمین آفتاب نیایم اصفهان ؟ هان ؟
قربونت برم ، دلگیر که باشی ، دلم می گیره ! عزیز دل فکر دل ما رو هم بردار دیگه ... منتظریم خانومی . منتظرمون نذار زیاد . باشه ؟
دلت بهاری . سرت سبز . شاد باشی خانومی .
سلام نرگس خوشبوی وبلاگستان

شما بیاین اصفهان ما قول می دیم شادم بنویسیم
شرمنده
شاید نیاز بود که حصارها رو بشکنم
نیاز بود
برم
پنجره ای رو باز کنم
بذارم احساس هوایی بخورده
شاید نیاز بود که نباشم بانوی مهربونی ها
سلام...
نمیدونم کی میخونید یا اصلا میخونید یانه.برای همه اونهایی که نظرشو بستی...
شاید عشـــــــــــــق هم اتفاقی ساده است...
سلام
بله چرا نخونم حبیب عزیز؟!
شاید...
و اتفاق ساده
همین بود...
خدا با من و تو... شکوه و سکوت
سکوتی پر از حرف بارون زده
تمام سرانجام و آغاز ما،همین حس خوبه
کی میگه بده؟
ببین سایه ی عشق از ما چی ساخت
ببین حالمون خوبه،ما عاشقیم
واسه دیدن شهردریاییا،خدا با من و تو تو یک قایقیم
خدا با منه تا تو با من عجینی
کی میگه بده عشق پاک زمینی؟!
تمام سرانجام و آغاز ما
همین حس خوبه
کی میگه بده؟!
شاید گاهی خود خدا بگه که عشق پاک زمینیت نباید باشه...
شایدم یه تاوانه...
خودش میدونه و خودتو هیچ کس دیگه
گفتی که امروز میای
شرمنده خانومی
حالا مهربون شدی یا


به یادتم آجی

زودی بیا دلمون تنگید
چشم
گاهی دِلَتـْــ از زَنانگی مـے گیـرَد...
میخواهـی کودَکــْ باشے
دُختـر بَچـه اے کــه
به هَـر بَهــآنـه اے بـه آغوشـی پَنـاه می بَـــرَد
و آسوده اشکــ می ریــزَد
زَن کـه باشی،
بایـد بُغضهای زیـادے رآ بی صــدا دفـن کُنـی
جدی جدی که زن بودن خیلی سخته
اونم با این مردای
ما دختر میمونیم
اینطوری بهتره
با اینکه گفتنش سخته برام
اما اگه با نیومدن به آرامش میرسی
برنگرد ...
شما کلا راحت باش دیگه نازنازی خانوم
میخوای بیا جای من بنویسس
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
ماهیان می گفتند: « هیچ تقصیر درختان نیست.»
ظهر دم کرده تابستان بود ،
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد.
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.
" سهراب سپهری "
ممنون
عاشق اشعار سهرابم
سپاس سحر عزیز
سلام و درود فریناز عزیزم
لذت بردم از زمزمه اش
فوق العاده زیبا
به قلم احساس خود شماست ؟
بهترین ها از آنت
سلام سحر جون

بله به قلم خودمن بانو
ممنون به همچنین
خواهر کجاهایی؟
زیر سایه ی شماییم برادر
سلام فریناز نازنینم

به به پس صمیمانه تبریک و هزارن آفرین می گویم بر قلم و تصویر ناب احساست
قلمت جاودان و احساست در امان باد بانو
و اما خود بگو بانو
به نظر شما دانشجوی خوبی بود ؟
زندگی را آنگونه که باید توانست بجوید ؟
درکش از زندگی چیست ؟
جز غرایض و امیالش ؟
افسوس
سلام سحرجون

ممنون بانو جان.لطف داری شما
دانشجوی خوبی هم نبود سحر جون...
کاش خوب بشه
کاش
سرش به سنگ بخوره...
کاش
تمام ریشه ها خشکیده اینجا
همه اندیشه ها از یاد رفته
به این نسلی که در راه است سوگند
که نسل آدمی بر باد رفته
در اینجا حرف بی رنگی قدیمی ست
نگاه نغمه ها درگیر رنگ است
بقول شعر مولانا: در اینجا
وجود عشق آلوده ست ننگ است
بجز دیوانه هایی در خیابان
نمانده ردی از دنیای مجنون
"نظامی" نیست اینجا تا ببیند
چه آمد بر سر فردای مجنون
در این دیری که شیرین غرق رنگ است
و عشق پاک بازاری ندارد
بجز هنگام قطع ریشه دل
کسی با تیشه ها کاری ندارد
چه آمد بر سر اندیشه ما
که "دانستن" خریداری ندارد
"نفهمیدن" چه دشوار است، اما
برای نسل ما کاری ندارد
اگر میگفت سعدی: "آدمیت
نشانش بر لباس آدمی نیست"
نمی دانست نسلی خواهد آمد
که حتی در لباس آدمی نیست
چه شعر زیبایی بود سحر جون
ممنون.
تمام امروز و آدمیت رو می گه
حالا دیدی چرا حتی دانشجوی خوبی هم نیست؟
ما کی هستیم؟
زیر سایه امام زمان باشید انشاله
به همچنین
وبلاگت برام باز نمیشه به هیچ وجه
قالبتو عوض کردی؟!
دیشبم که آپ کردی نتونستم بازش کنم
با هیچ مرورگری باز نمیشه
نه کاریش نکردم که
همونه
نمی دونم چرا واست باز نمیشه
این کامنتدونیتم ذخیره شده بود توی سیستمم
شانسی پیداش کردم