ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام آقای خوبی های همیشه
منم آن آشنای دیرین...همان که هر صبح جمعه کاسه به دست به دنبال جرعه ای نور، در انتظار طلوع نگاه تو می ماند...و بذر محبت می کاشت. و عشق چه دلبرانه جوانه زد از دانه های بی پروای جنون...
ببخش مولایم که تا به استقبال تو می شتابم قلم از دستم رها می شود و پایکوبان به رقص و ناز می رود...امروز آمده ام تا کنار تو باشم...کنار صاحب عزای این روزهای غرق ماتم و بغض و بهانه...
اکنون علی سال هاست که به سوی زهرایش شتافته و حسنش و حسینش و زینبش و دردانه اش و تمام پسرانش...حالا شمایی و غم بی مادری...غم نبودن گل های نرگس و یاس و محمّدی...که اگر بودند میان نسل قاتلان زهرایت تنها نمی ماندی!
تو بگو مولای خوبی ها
تو بگو امام پاکی ها
تو بگو یا بقیه الله فی ارضه
چگونه تاب می آوری این روزها را؟!
تو بگو چگونه تسلای دل دریاییت باشیم مهدی جان؟
این روزها بر سر در هر کوی و برزنی پرچمی سیاه افراشته اند و نام زیبای فاطمه ی زهرا در میان بادهای بهاری بی قرارتر از همیشه می رقصد...و یانه! رقص کجا بود آقای خوبی ها! ناله های زهرایمان برای تو و تنهایی ات است مهدی جان...تنها میان همان ظالمان بی شرم...همان ها که در پس کتاب نور پنهان گشته اند و چونان جلّادان دون زمان تو، با لگام های افسارگسیخته شان بر سر و روی نفس های مظلوم می تازند و نمک بارانند بر زخم های ژرف بی کسی...
و زهرایمان که چه خوب می داند این زخم ها را...
به یاد زخم های علی دلاورش چه بی تابانه می نالد و حال، پسرش...یوسف گمگشته اش در ازدحام زمین و زمینیان...چه گلگون گشته از زخم های کاری بغض و کینه ی بی شرمان این دیار...
امروز تو خون می باری یا فاطمه را ...نمی دانم اما!
چگونه زخمی دیگر نشویم بر پیکر امامتت جان و جهانمان مهدی جان!
دلم از خودم از آدم های این قرن گرفته...
روضه ی زهرا خواندن را بگذارید برای یکی از این شب های سیاه
به داد مهدی اش برسید که او تنهاست در این سرزمین سرد و پست و بی یاور...
به داد دل یوسفش برسید که امروز شانه می خواهد و یار می جوید و همراه می طلبد...
مهدی جان!
نا آرامی هایم در پناه تو آرام می شود
نا امیدی هایم در ولای تو امید می شود
ابر دلم اما...
تو بگو چگونه تسلای خاطرت باشیم
ما
که خود بی قرارتر از همیشه می باریم؟!
تسلیت باد یتیمی ات آقای خوبی ها
سلام عزیزم
سلام آرامش من
سلام ای بهترین دلیل آروم شدن
خیلی دلم برات تنگ شده بود فرینازم .
منم این روز رو تسلیت میگم .
متن عالی بود
سلاااااااااااااااااااام

تو نمی گی من آدرستو ندارم خب؟
چقدر خوشحالم کردی اومدی زیزویی
دل منم برات تنگ شده بود
امروز روز یتیمی اهل بیت است
همه حدیث کسا بخوانید
سلام فرینازی
تسلیت میگم عزیز
تا یادمه بگم روو اون کلمه آجرک الله یا بقیة الله توو وبلاگم کلیک کن
وصف دل آقاس
منم دعا کن اگه دلت شکست
سلام مریم جون
دیشب اومدم ولی کلیک نکردم چون عجله داشتم.
چشم امروز سرفرصت میام حتما
به همچنین بانو
تسلیت میگم:(
به همچنین بانو
چقدر امروز دلش گرفته آقامون
چقدر دلم واسه جمعه های انتظارت تنگ شده بود
اینو که خوندم فهمیدم
خودمم همینطور
با ذوق عجیبی نوشتمش نازنین( اینجا اول سوتی داده بودم
راستی مرسی عزیزم
درست شد
سرعتمم اومده پایین به شدت واسه همین لود نمیشد
مرسی بازم
سرعت خودمم خیلی اومده پایین
این هفته کلا سرعت نت خیلی پایینه
هر هفته پایین تر ازقبل میشه
ولی ما همچنان هستیمو می نویسیمو جایگاهمون رو حفظ میکنیم
روضه رو که نباید ببرنت بانو
باید خودت بری
چرا
باید ببرنم
چون اجازه نمیدن تنها برم
مامانم که نمیاد
بابامم که کلا
سلام فرینازی
منم شهادت حضرت زهرا به پسرشون حضرت مهدی (ع) تسلیت میگم
سلام شکیبایی
به همچنین عزیزم
چه تعبیری خدا در نقطه دارد
که تفسیری جدا هر نقطه دارد
به تعدادبهار عمر زهرا
همین اندازه کوثر نقطه دارد
شهادت مظلومانه بی بی دو عالم تسلیت باد.
من تازه دیروز فهمیدم اینو...وقتی دختر عمه م اس ام اسشو بهم داد
مرسی به همچنین
سلام فریناز عزیز
خیلی دلم برای این نامه هات تنگ شده بود...خوندمش و...
قبول باشه ...
حق یارت.
سلام فرداد خان
قبول حق
خودمم خیلی دلم تنگ شده بود واسه جمعه هام
شلام گلکم وبلاگت خیلی خوشگله به منم بسر خوشحال میشم
سلام بر دختر باران
ممنون
چشم
سلام

نذرت قبول ( مربوط به اون پست رمز دارته این کامنت)
کلا همه زدن توی خط پست رمز دار
شاید انقدر آدمه فاقد شرایط لازم برای خوندن یه سری از پستها ( که جدیدا زیاد هم شده ) اینجا هست - مثل من - که هی رمز دار می نویسی. یه مدت راحتت میذارم...شاید دیگه مزاحمی نبینی که هی رمز روی نوشته هات بذاری
عجالتا خدانگهدار
سلام


مرسی جناب
شما که رمزو داری آفتاب خان.همون رمز همیشگیه
حالا دوباره میام خدمتتون بهتون می دمش ولی دفعه آخره ها
خب کاری نداره که! این رمزو حفظ کنین
راستی
این طرز صحبت با یه دوست نیستا
سلام گلکم ووالا منم نمیدونم چی میخواست دیگه
راستی خوفی اجی
سلام
ممنون خوبم
تو خوبی دختر بارون؟
سلام...
الهم العن اول ظالم...
سلام
خوش اومدین حبیب قدیمی
سلام

این سلام خیلی دلیل و معانی داره !
البته هنوز کاملا آشتی نکردم
اما...
ببین فریناز جان
یه کار قشنگ که کردی و با سر بالا ازش دفاع کردی تاییدی نبودن کامنتهات بود و دلایلی که براش آوردی و خیلی قشنگ بودن
اما من کلا وبلاگ رو یه عرصه عمومی می دونم
ایمیل و دفترچه یاد داشت نیستن که براش رمز بذاریم
حالا یه بار... قابل درکه
اما
نمیدونم
شاید نگاه من کجه
ولی من حرفای وبلاگ رو قابل عرضه به همه می دونم
پس هر کس که توی وبلاگ منه
مثل تو و سایر عزیزانی که توی لیست منن همه برای خوندن نوشته هام محرم محسوب میشن
تازه
مگه چه جوری صحبت کردم؟
از نداشتن رمز که دلخور نبودم
قبلا بهم داده بودی و ممنونم
از رمز دار شدن نوشته هات و از اینکه خط می کشیم بین یه عده دلخور شدم
من آدم رک و صریحی هستم
از کسی خوشم نیاد بهش میگم نیاد و نخونه
تو انقدر قلمت قوی و قشنگه
که حیفه مسافران ترمینال وبلاگ وقتی از ایستگاه تو رد میشن نتونن همه شو بخونن
درسته دوست من ؟
به به


علیک سلام آفتاب خان
گفتیم دیگه سایه ما رو با تیر می زنیا
و اما رمزدار کردن نوشته ها!
نمی دونم شما چندوقته که نت هستید و وبلاگ دارید و می نویسید اونم حقیقت خودخودخودتون رو...دغدغه هاتون رو...حستون رو...دلتنگی هاتون رو...و این که چقدر بی نقاب می نویسید.
اگه اینطوری باشید شاید خیلی وقتا مزاحم هایی داشتید که یا فک کردن شما مریم مقدسین یا قدیس پاک و طاهر یا اینکه همش اوهامو داستانی بیش نیست! این مزاحم ها دست خودشون نیست جناب! پس بهتره که خیلی خاطرات روزانه تو ندونن و خیلی از بی نقابی های تو رو نبینن چون تحملشو ندارن
جناب آفتاب! به نظر من آدم ها همه خوبن ولی یه افراده اراده شون کمه و با شیطون زود دوست می شن و وقتی با شیطون دوست می شن دیگه نمی تونن محرم دل تو باشن
در واقع این من نیستم که یه خط می کشم و میگم یه سری اونطرف خط بایستنو نیان داخل! این خود آدم هان که باعث میشن این کارو بکنم
چرا که فشارهای روحی روانیش خیلی بیشتر از این حرف هاست
تازه اینجا که دسترسی هم به طرف نداری و اصلا نمیدونی کیه
دلیل دومم هم اینه که دلم نمی خواد افراد نزدیک دنیای واقعیم بدونن من وبلاگ دارم یا حتی این که می نویسم! حالا هر متنی رو
و رمزدارهام چون اکثر خاطرات روزانه و ناب منه؛ یه آشنا سریع می فهمه اینجا هم واسه منه
در کل خواستین بازم براتون می گم که چرا رمزدار میذارم.هنوزم دلایل زیادی دارم برای این کار
راستی وبلاگ واسه من یه خونه س که اختیارش کامل واسه منه
یه جور دفترچه یادداشت که جوهرش رقص انگشتامه روی کیبرد نه خودکار، و این واسه من لذت بخش تر از دفتر خاطرات کاغذیه
می بینی اینجا چقدر با نام آقای خوبی ها زیباتر و پر فروغ تر شده است؟
حیف نیست که او را جمعه ها را به اینجا مهمان نمی کنی؟
تا ما هم مهمان جمال و نفس حضور او باشیم؟
52 تا جمعه نوشتم چون نذر داشتم و افرادی بودن که خیلی منو اذیت کردن بابت اون نذر!
جمعه ها هنوزم سختمه که ننویسم آقا امید ولی نمی خوام عادت بشه جمعه هام
شاید همین یه دفه نوشتن ها بهتر از استمرار هر جمعه باشه
اینطوری دلتنگی میاره و خوندن واژه های انتظار بیشتر به دل می شینه
سلام عزیزم..خوبی؟
پست جدید که رمز داره ..بهتره فضولی نکنم حتما به من مربوط نیست..برا همین اینجا کامنت گذاشتم.مراقب خودت باش گلم.
سلام رها جون
ممنون
لطف داری خانوم گل
شما هر وقت و هر جور بنویسید بنده می خوانم
اما مثلی هست که می گوید که هر کسی دنبال نداشته هایش می رود
یحتمل متوجه شده اید که در نوشته های بنده جای ان اقا خوب خالی است
اما علتش چیست خودم هم نمی دانم
در مواردی خاص فکر می کنم بنده اصرار بر دوست داشتن نکنم بهتر است
شاید روزی این عقده ان قدر بزرگ شود که روزها و شبها از او بنویسم
روده درازی بنده را ببخشید
اتفاقا می خواستم بهتون بگم تو ایام فاطمیه که جای صاحب عزا خالیه تو اشعارتون. اما کامنتش ارسال نشدو منم بیخیالش شدم

به قول خودتون دور نیستین
اتفاقا خیلی هم نزدیک شدین
فقط کافیه به ابر اشباع شده دلتون تلنگری بزنید
روده درازی چیه داداش
دیگه از این حرفارو نشنوما
مرسی که که به وبلاگ من هم سر زدید و قابل دونستی نظر دادی.
خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی.
لینک های زینب منو تا خونه ی شما کشوند
چشم شما به روز بشید من هم سر میزنم
سلام عزیزم
منم اکثر رنگ ها را دوس دارم
ولی پرتغالی را یه خورده بیشتر
از بقیه دوس دارم.
سلام رها جون
پرتقالی رو هم دوست دارم
اصلا مرکبات رو خیلی دوست دارم