ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
کوه گشته بود...کوهی از خارها و هیزمان و گون هایی خشک...
و جدالی سخت میان گون های تشنه لب که بارالها باران ببار و مگذار تا به چشمک جرقه ای از خود بیخود گردیم! و بوران بیاور تا شراره های بازیگوش آتش گرداگرد تشنگی هامان نپیچند و فریادمان تا به عرش! بارالها میهمانمان ابراهیم را...
خارهای خمیده از فراغ گُل، دست در دست باد می پریدند و می وزیدند و می چرخیدند تا زبانه های بی رحمانه ی آتش، گُل حضور میهمان خوشبویشان را از شاخه نچینند؛ و کار خار تا بوده حفاظت از گُل بوده و بس! اما چه سود که در دهان آتش خاکستر می شدند و فضا غرق شهادت های خالصانه شان که بارالها گـُلمان ابراهیم را...
آتش اما محو حضور خدایش بود و خدایش شیطان بود و کسی میان رقص شراره های سوزان بغض و انتقام، دف می نواخت و چنگ می زد و عود می سوزاند و پایکوبی می کرد...
دف اما می گریست...های های زجّه هایش را جز هیزمان و خارها و گون های تشنه لب کسی نمی شنید و چه کر بودند آدم های شنوای آن سرا...! دف می نواخت و ناله سر می داد که بارالها پیام آورمان ابراهیم را...
چنگ بر عود، چنگ می زد و عود بر چنگ، سنگ؛ که خموش! و هر دو بر آتش، آژنگ؛ که نخُـروش!
جبرئیل میان زمین و آسمان سرگشته و نالان می دوید که بارالها دوستمان ابراهیم را...
و خطاب آمد ساکت باش جبرئیل که ابراهیم بر خدایش مومن است و دعایش مستجاب...
چه شد که دف خوابید و چنگ چرخید و عود لرزید و باد نالید و خار افتاد و هیزم جامه درید و گـَوَنان روسیاه به یکباره مُردند...! آتش امّـا نعـــره کشیــد!!!
و منجنیقی با رایحه ی خوش جَنان میان نعــره ها پیچیــد...
حالا خدا بود و ابراهیم و دیگر هیچ...
«یا الله
یا واحد
یا احد
یا صمد
یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
نجّنی من النار برحمتکـــ...»
آتش ترسید!
آتش حیـران شد!
آتش آب شد و به خاک افتاد...
آتش در میان شعله ی عشقی کبریایی گم شد
گون ها سیراب باران توبه، سبز گشتند
هیزمان شکـُفتند و خارها به سرخ ترین گل های گیتی رسیدند
آتش به خدای ابراهیم ایمان آورد و گلستان شد...
رگبار1: به دعوت سهبای نازنین، سرد شدن آتش بر ابراهیم خلیل(ع) را به واژه کشیدم...سراسر زندگی خلیل الله پُر از رمزه و راز و امتحان هایی سخت؛ اما همیشه حیران آتش بودم که به ایمان آتش رسیدم...
خوشحال می شم شما هم در این فراخوان زیبا شرکت کنید
رگبار2: دیگر دیدگاه های دوستان رو از اینجا بخونید. حس خوبیه که امروز هر جا می ری موضوع مشترکه و دیدگاه ها متفاوت!و این تفاوت در معنا نیست و در طرز بیان و شکل واژه هاست
برای من که بینهایت لذت بخش بود.امتحان کنین
دیگه کسی نیس اول بشه؟
فعلا که شما اول شدی
فعلا اومدم مقام کسب کنم، متنتو بعدا میخونم؟
بازم دی وی دی شدی؟
فقط دیرنکنیا وگرنه برات غیبت می زنم از نمره ت کم میشه
من که جواب می دادم! خدافظی یم کردم ولی تو نبودی که
نوشتن برای تو حرمت دارد
بگذار که لب فرو بندم و بخوانمت
سلام بر فریناز عزیز
دوباره می آیم
فعلا قصدم دوم شدن بود !!!
بودن شما هم حرمت داره
به احترامتون می ایستم گرامی
سلام
همین که حضور دارید فک کنم خودش خیلیه
مگه نه؟!
مسابقه ست مگه؟
سلام یوفوناز
میگم به جون خودم این متناتو بدی بیرون، تو مجله و روزنامه چاپ میکننا.. حتی تو تی وی هم میشه دکلمش کرد انقد که قشنگه
هرچی هم بهت دادن 50-50 قبول؟
دیگه به هر حال مشوقت بودم دیگه
مسابقه که نمی شه گفت امین!
یه فراخوانه
نوشتن پیرامون یک موضوع مشترک و برداشت های متفاوت
تو مجله شو پیدا کن متنش با من حقوقشم با من
یادم باشه ازت تشکر کنم
آهنگتم خیلی مناسبه همین متنته
زنه همش میگه هااااا ها هاااا هااا
آره
خودمم عجیب موندم...
به فضا خیلی میخوره
یه حرفی
سلامی
صحبتی
سلام خانمی..
نوشته ات مثل همیشه زیباست وانتخاب آهنگ هم عالی بود عزیزم
شاملو می سراید :
مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ی ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاک ام کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نمازمی بریم،ــ
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
درآمیختن می خواهم.
سلام رها جون
ممنون
شما هم زیبا می خونی هم زیبا گوش میدی
مجال
بی رحمانه اندک بودو
واقعه
سخت
منتظر..
ممنون عزیزم
سلام عزیز دل . صبح با گوشی خواندمت . نمیدانی چقدر گیج زدم بین کلماتت ! چه لذتی بردم از خواندن و باز خواندنت ! چه حس قشنگی دارم از حضورت , از داشتنت ... و چه شادم از اینکه این بار نوشته زیبای تو را هم در کنار دیگر دوستان عزیز , می خوانم ...
فرینازم , باور کن محو نوشته ات هستم ... آنقدر که نمیدانم چه بگویم . فعلا مانند همین چنگ و دف و عود , حیران آتشی هستم که سجده می کند به خدای ابراهیم ! کاش این آتش بر جان من هم بیفتد ....
ممنون نازنینم . ممنون عزیز مهربان , ممنون شادونه قشنگم .
سلاااااااااااااااام بانوی سایه سارم!
من هم خوشحالم بانو جان و خیلی خوشحالم که این اتفاق و این دعوت نامه به موقع بود.. خیلی هم به موقع! اونقدر که خوش ترین خاطره ی روزهای خردادم شد و بهار... کنار دوستانی که من و قلمم طفلکان بازیگوشی بیش نیستیم
منم از شما ممنونم که دعوتم کردین بانو جان
نوشتن کنار شما عزیزان افتخار بزرگیه
و خوشحالم از حضورتون.خیلی
آتش خجل از سوزاندن ابراهیم..مردم خجل از ناباوری معجزه ی ابراهیم
رویای تو...اگه خواستین بخونین
آتش سجده کرد بر خدای ابراهیم...
حتما میام و میخونم
مگه میشه نگاه های پنهانی رو از دست داد؟
قلمتان دل ما را آتش زد
واقعا زیبا بود
ممنون آقا حمید
زیباخوانی خصللت داداش های سهبا جونه انگار
به پای قلم شما بزرگواران نمیرسه
قشنگ نوشتی آجی
ممنون عزیزم
خوبی تو؟
http://kardorost.com/Co-9-744/%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%86%D9%8A%D8%B2-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B3-%D8%B3%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%A7%D9%84-%D9%87%D8%A7(-%D8%AF%D9%88-%D8%AC%D9%86%D8%B3%D9%8A-%D9%87%D8%A7)(1)
با توجه به متنم و با توجه به نظراتت...
بخون آجی...دیگه هنگ نمیمونی
اوه! مرسی
واقعا هنگم هنوز از اون بابت آجی
آتش ِعشقی که ابراهیم داشت
آتش نمرودیان زان بیــــم داشت
بر ملک این برتری از عشق بود
زین سبب بر آدمی تعظیم داشت
جز گلستان عاشقان را جای نیست
خالق آتش بر این، تصمیم داشت
شرمنده بضاعت ما همین قدر بود
ممنون آرمان خان
و خوشحالم که جای خلیل میون عاشقانه هاتون رقم خورد
شما خیلی خوب از عشق می گین چون خوب هم درکش کردین
سلام
بی نظیر بود
چرا من صدای دف را نشنیدم توی آتش وقتی ابراهیم را دیدم فقط دف نشان میدهد چه گذشت آنجا
سلام بر جوجه اردک عزیز
لطف دارید جناب
دف و های های زجه های بی امانش سهم سوختگانی بود که داغ آتش چشیده بودند و فراغ آلاله ها...
فقط دف نشان می داد و هر آنچه با دف همدم
بقدری زیبا نوشتی ...که کند شد تیغ بیرحم انتقاد من به باورها....
شاید جایی دیگه ..یا جور دیگه ای....
تیغ بیرحم انتقاد...
اونقدر برام جالب بود که بخش کردم هجا به هجای این ترکیب رو!
باورها اگر راستین باشن تمام تیغ ها چون همون تیغ ابراهیم خلیل می شه و گردن باور اسماعیل بی خراش
سلام و درود و سپاس گرامی از حضورتون
تا یادم نرفته بگم آهنگ وبلاگت محشره خانومی
و این نوشتۀ زیبات که وقتی طرفای ظهر بود اومدم و خووندم اونقدر محو خووندن شده بودم که چشمام می سوزید
خیلی قشنگ نوشتی خانومی
دستت درد نکنه
ممنون مریمی.زیبا می شنوی
می سوزید؟ یا می سوخت خانوم؟
لطف داری عزیزم.میون این همه بزرگوار قلم من هیچه.باور کن
آتش به خدای ابراهیم ایمان آورد و گلستان شد...
سلام فریناز عزیز
خیلی قشنگ بود
آهنگ کلمات یه حس خوبی داشت
موفق باشی همیشه
سلام زهرای نازنینم
خوش اومدی آواتور قشنگ زیبا نویس
لطف داری و زیبا هم می خونی بانو جان
به همچنین
انقدر قشنگ بود که بازم سکوت کردم...
متنای همه ی دوستان رو خوندم.. واقعا به قلم همه تون آفرین میگم
فریناز... ممنونم از حضورت آجی
تو که هنوزم بیداری عزیزم!
فراخوان خیلی خوبی بود و موضوعی عمیق
کاش تو هم می نوشتی نگین
کاری نکردم عزیزم.خودمم آروم تر شدم امشب باهات صحبت کردم
شاید اتفاق بیفته! ...
همیشه چیزی برای قربانی! شدن پیدا میشه دوست من. :)
قلب اگه نشد قلم که میشه! ( انتقاد رو منظورمه...)
پاینده باشی..
درسته
انتقاد های به جا رو دوست دارم اتفاقا
چون خیلی به جریانم کمک می کنه و گاهی حتی منو از سکون درمیاره
پس راحت باشید
صبحتون بخیر
هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد
گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد
همچو پره و قفل من چون جفت گردم با کسی
همچو مرغ کشته آن دم پرم از من برکشد
کفر و دین عاشقانش هم رقوم عشق اوست
حاش لله کان رقم بر طایفه دیگر کشد
چون گشاید باگشادم چون ببندد بستهام
گوی میدان خود کی باشد تا ز چوگان سر کشد
همچو ابراهیم گاهم جانب آتش برد
همچو احمد گاهم از آتش سوی کوثر کشد
گویی آتش خوشتر آید مر تو را یا کوثرش
خوشترم آنست کان سلطان مرا خوشتر کشد
آب و آتش خوشتر آمد رنج و راحت داد اوست
زین سببها ساخت تا بر دیدهها چادر کشد
دوست را دشمن نماید آب را آتش کند
مؤمنی را ناگهان در حلقه کافر کشد
سرخوشان و سرکشان را عشق او بند و گشاست
سرکشان را موکشان آن عشق در چنبر کشد
بر حذر باید بدن گر چه حذر هم داد اوست
آن حذر او داد کز بهر بچه مادر کشد
خوشترم آنست کان سلطان مرا خوشتر کشد
ممنون سینا
شعری به جا بود
مثل همیشه
مرسی
گاهی تلنگر برای ذهن های دوری مث من از این بحث ها لازمه
ممنون از یاداوریت
خواهش میکنم
به نظرم برو بقیه رو هم بخون گلی جون
واقعا لذت بردم از پست قشنگت
نمیدونم شعر بخوانم یا چیزی دیگه
به هر حال زیبا و دلربا بود
ممنون
سلام بر آقا بزرگ عزیز
اول از همه بگم که چقدر خوشحال شدم از حضورتون گرامی
و خوشحالم که زیبا خوندینو عمیق جناب
آتش ترسید!
آتش حیـران شد!
آتش آب شد و به خاک افتاد...
و حالا خدا بود و ابراهیم و دیگر هیچ ...
سلام فریناز عزیزم
این جمله ها فقط از قلب مهربان و ایمان عمیق تو بر می آید
واقعا دلنشین بود و ایمان دارم که واژه به واژه اش از اعماق قلبت برآمده است
سلام نگارین نیلوفر نازم
همیشه و این دوساله بودنت اینجا حس خوبی رو بهم میده
چون می دونم که خصلت یه بانوی بهمنی عمیق خوندنه و عمیق درک کردن
ممنون بانو جان
لطف داری
مرسی بانو
با لذت خوندمش بارها
حیفه فریناز
به جون خودم حیفه
می دونی که چیرو میگم؟
فاطمه تو که میدونی چاره ای ندارم
نمیدونی دیشب تاحالا چی به من گذشته...
خدای من دختر سرشار از آرامش فریناز را.....
سلام این چندمین باراست که می خوانم
سلام فریناز عزیز
چقدر برایم لذت بخش بود که شانه به شانه شماها در این حرکت بودم....شانه هایی با عشق الهی...
جدا قلمت سماع می کنه....
دست مریزاد
salam khili matalebet ghoshangan merc. vaght kardi be ma ham sar bezan merc azizam
سلام فریناز
نوشته های که لایه های معنوی دارن همگی زیباییهای خودشونو دارن اما خوندن بعضی نوشته ها شعف خاصی درون آدم ایجاد میکنه دقیقا" حس و حالی که من دقایقی قبل در رگبار آرامش داشتم.
مرحبا فریناز عزیز